ramazan
ramazan

قصه درمانی برای پذیرفتن مرگ 7 تا 10 سالگی

قصه درمانی برای پذیرفتن مرگ 7 تا 10 سالگی

قصه زیر تمثیلی است ، در مورد مادری که مبتلا به سرطان خون است و مرگ قریب الوقوع خود را برای دو فرزند کوچکش شرح می دهد…

برای اکثر والدین مشکل است که مرگ را برای اطفال شرح دهند. در خانواده های گسترده سنتی که پدربزرگ ها و مادربزرگ ها در یک خانه با فرزندان و نوه ها زندگی می کنند،تقلیل تدریجی سلامتی یکی از اعضا که معمولا مادربزرگ یا پدربزرگ است، می بینند و بنابراین، راحت تر می توان در مورد مرگ با بچه ها صحبت کرد. اما در جوامع کنونی، نسل قدیم معمولا جدا از فرزندانشان زندگی می کنند و در بیمارستان از دنیا می روند.

وقتی که مرگی در خانواده اتفاق می افتد، ضروری است که ابتدا احساسات کودکان را مورد تایید قرار دهید. و قبل از اینکه بی مقدمه برای کودک توضیح دهید که مرگ چیست، به آنها فرصت بدهید تا غم را تجربه و احساس کنند. به عنوان یک تکیه گاه با آنها باشید، فعالانه به صحبت هایشان گوش بسپارید و احساساتشان را منعکس کنید. اولین قدم در روند بهبود این است که به صحبت های فرد گوش بدهند و او را درک کنند.

قصه زیر تمثیلی است ، در مورد مادری که مبتلا به سرطان خون است و مرگ قریب الوقوع خود را برای دو فرزند کوچکش شرح می دهد. فرزندان او پس از گوش دادن به این تمثیل، در مورد مرگ مادرشان بحث کردند. توضیحات بچه ها نشان می داد که تشبیه را کاملا فهمیده و درک کرده و پذیرفته بودند که مادرشان در شرف مرگ است.

 

 

 قصه فینگیلی ها  (گروه سنی 7 تا 10سال)

همان طور که ممکن است همه ی شما بدانید، زندگی آدم ها از رحم مادر شروع می شود. در آنجا جنین تشکیل می شود و رشد می کند تا اینکه کم کم به شکل یک بچه با سر، دو تا چشم، بینی ،دهان، دست ها، پاها و سایر قسمت های بدن در می آید.

حالا تصور کنید موجودات ریزی به نام فینگیلی در رحم زندگی می کنند. البته آنها وجود واقعی ندارند، اما بیایید خیال کنیم که هستند. این موجودات به خوبی زندگی می کنند، شنا می کنند و دور هم جمع می شوند تا با هم بازی کنند و حرف بزنند.

یک روز یکی از این موجودات که از همه پیرتر بود، ناراحت بود و دیگری که جوانتر بود از او پرسید چرا ناراحت است؟ فینگیلی پیر گفت :” به خاطر بچه کوچولوی داخل رحم ناراحتم.” بقیه ی فینگیلی ها تعجب کردند و پرسیدند :” چرا؟ شکل و حالت او که خوب است، انگشت هایش را هم شمرده ایم و تعدادشان درست است. به چشم هایش هم نگاه کردیم، درست سر جایشان هستند. گوش ها و بینی و دهانش هم همینطور.هیچ نقصی ندارد. چرا برایش ناراحتی؟”

فینگیلی پیر گفت:” بله می دانم که او کامل است و هیچ نقصی ندارد. اما چون دارد می میرد من خیلی ناراحتم. ” فینگیلی ها گفتند :” منظورت چیست؟ دارد می میرد؟” و فینگیلی پیر جواب داد : ” ما قبلا هم این اتفاق را دیده ایم این بچه ها اینجا رشد می کنند و بعد که کاملا بزرگ شدند می میرند، ما را ترک می کنند و دیگر هیچ وقت آنها را نمی بینیم. به همین خاطر است که من خیلی ناراحتم.”

فینگیلی دیگر گفت : “  ولی من شنیده ام دنیای بزرگتر از اینجا هست و این بچه ها در واقع نمی میرند. آنها فقط از اینجا به آن دنیای دیگر می روند. می گویند در آنجا چیزهایی مثل خورشید، ماه و ستاره های زیاد، درختان، دریاچه ها و دریاها، شهر ها، گلها، آدمها و حیوانات وجود دارد. می گویند آنجا قشنگ است.” بعد فینگیلی دیگر گفت :” آخر به عقل جور در نمی آید. اگر این بچه آمده بود به اینجا تا رشد کند و حالا دارد می رود پس چرا اصلا به اینجا آمد؟ آمدنش چه علتی داشت؟ اصلا چرا برای این بچه چشم و پا و دست و گوش و بقیه چیزها به وجود آمد؟ او که اینجا این چیزها را لازم نداشت. شاید او این چیزها را می خواست که در زندگی بعد از رحم استفاده کند.”

فینگیلی ها از صحبت درباره ی این که آیا در دنیای دیگر بعد از دنیای رحم هم زندگی هست یا نه خیلی هیجان زده شدند. ولی در حین گفتگوی آنها بچه کوچولو مرد. اما آیا او واقعا مرد؟ مطمینا او از دنیای رحم رفته بود و نمی توانست به آنجا برگردد و فینگیلی ها دیگر هیچوقت هیچ چیزی در باره اش نمی شنیدند. پس از نظر آنها زندگی او دیگر به پایان رسیده بود.

اما بچه کوچولو اکنون در این دنیاست و دارد اینجا رشد می کند و به زندگی اش ادامه می دهد، تا وقتی که دیگر برایش امکان نداشته باشد در این دنیا زندگی کند. آنوقت او از این دنیا می رود و در دنیای دیگری متولد می شود. ببینید، مرگ در عین حال تولد هم هست. بنابراین در این دنیا ما مثل فینگیلی ها هستیم که از خودمان می پرسیم : ” آیا بعد از این دنیا، زندگی دیگری هم هست؟” درست مثل فینگیلی ها که از خودشان می پرسیدند: آیا بعد از زندگی رحم زندگی دیگری هم هست یا خیر؟

بچه ها پس از گوش دادن به این تمثیل، درباره ی مرگ مادرشان حرف زدند. نکته هایی که بچه ها به میان آوردند نشان داد که آن تمثیل را درون سازی کرده بودند و فهمیده و پذیرفته بودند که مادرشان دارد می میرد.


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان