اگه دلت شکسته، عشقت رهات کرده، هر شب با بغض می خوابی …. عکس نوشته های زیر تو را تسکین می ده.
می شود لب های خود را این قدر بازی ندی؟
لا مروت کار تو مدهوش می سازد مرا
عهد کردم که بدهکار نباشم به کسی
آمدم پس بدهم بوسه ی دیروزت را
میدانم حرف های مادرم را هیچ گاه زمین نمی گذاری
و دعاهایش را مستجاب میکنی
اما
تو نشنیده بگیر آنگاه که در خلوت خویش
درد و غم های زندگی ام را برای خود طلب می کند
تو نشنیده بگیر.
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را !
که تسکینِ میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم !
فضا را یک نفس پـر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم !
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را.
جمعی بودیم هوای غم میخوردیم
در فصل گرسنگی بسر میبردیم
چون سَیر شدیم ز هم دور گشتیم
ای کاش در ان گرسنگی میمردیم.
مادرم می خندد
پدرم هست هنوز !
و دل من شاد است
من همینم کافیست !
چه غم از غصه ی فـردا دارم.
نوشـت قم حا همه به او خندیدند گریست
گفت به غم ها یم نخندید
که هر جور نوشته شود درد دارد
از ته به سر بخوان تا من آن روزها را بشناسی .
گل اگر خار نداشت ،
دل اگر بی غم بود ،
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود ،
اسارت قهر آشتی همه بی معنا بود .
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی .
من و این کوزه ی خالی
سه درد مشترک داریم
لبی تنها
دلی خالی !
و چندتایی ترک داریم
من و این کوزه ی خالی
لبانی مثل هم داریم !
لب داغ کَسی را هر دو کم داریم
من و این کوزه غم داریم.
دوری لطیف ترین غم دنیاست وقتی دورمی مانی ازآنکه دوستش داری
دل چون تکه پارچه ی جامانده برسیم خاردارروزگارمیشود،
که حتی نوازش نسیم هم پاره اش میکند
استادم گفت : فعل رفت رو صرف کن
گفتم رفتم،رفتی،رفت،
رفت و رفت و رفت !
استاد گفت : ادامه بده
چشمانم پراز اشک شد وگفتم:
استاد: بی من گذاشت و رفت !
رفت و دلم شکست
غم به دلم نشست
عهدی راکه بست
بی هیچ احساسی شکَست.
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ، کارم از گریه گذشته است بدان میخندم .
چه غم انگیز است ازبین رفتن رویاهاولحظه های زیبای زندگی
وچه ترسناک است رویای بی تو بودن !
چه سخت است نابرابری ها درصف طویل بیقراری وساعتهای بیداری شب
چه شبها وچه روزها که هیچ و پوچ از پی هم در رویای باتوبودن گذشتند
چه رویای غم انگیزی .