محال است ببخشم کسی را که…
وسط خنده هایم
وقتی به یادش می افتم…
گریه ام میگیرد…
این روزها
از سنگ شدنم حرف میزنند
سنگی که برای تو از هر خاکی
خاکی تر بود…
بسیار بودند…
شکارچیانی ک کمانشان را به آهویم نشانه گرفتند
به چشمان آهویم قسم خوردم ک جانشان را باج بگیرم
اما حیف…
حیف ک آهویم خودش دوست داشت
که صید شود…
گلویم توسط بره ای دریده شد که…
عمری گرگها…
تمام بدنم را بخاطر محافظت از او…
زخمی کرده بودند…
بیخیال خیالت میشوم…
و میسپارمت به دست “او”…
اما چه کنم ک “او”
فقط یک ضمیر “سوم شخص غایب” نیست
“او” کسی است که…
تمام هستی این “اول شخص مخاطب”
حاضرت را…
به آتش کشیده است…
هر از گاهی زنگی بزن
سراغی بگیر
پیامی بده
احوالی بپرس
خیلی نگذشته استاز روزهایی ک نفست بودم!
گله ای نیست…
خودم آرزو کردم ک به هرچه دوست داری برسی!
“تو” هم به “او” رسیدی…