سرگذشت تکان دهنده و عبرت آموز سارا و خانواده اش که در 7 سالگی ناخواسته مادر شد .
قصه پُرغصه سارا
در خانه بینراهی را که میزنم، دختر جوان سبزهرویی در را باز میکند، با لب خندان و بسیار مودبانه، من را به داخل خانه دعوت میکند، میخواهد
حاملگی دختر 3 ساله یک اتفاق بسیار نادر! (+عکس)
تجاوز و حامله شدن دختر بچه ای در مازندران! عکس و جزئیات
جنجال پسری که از این دختر باردار شد و زایمان کرد / تصاویر
دختر 5 ساله حامله ای که پسر 3 کیلویی زایید (عکس)
همراهم به کارگاه خیاطی بیاید، اما ناگهان صدای گریه کودکی از راهپله به گوش میرسد، عذرخواهی میکند و به سمت دخترک میرود، صدایش را از راهپله میشنوم که مهربانانه میگوید: آبجی، گریه نکن، آمدم.
زمانی که با زنان معتاد بهبودیافته در خانه بینراهی صحبت میکنم، از گفتههای آنها متوجه میشوم، آن دختری که در خانه را به رویم گشود، سارا است که به همراه مادر و خواهر دو سالهاش که هر دو اعتیاد داشتهاند و بهبود یافتهاند به خانه بینراهی آمده است و این روزهایش را در این خانه سپری میکند.
زندگی سارا، قصه پرغصهای است، هرچند لبخند میزند و با شور و هیجان سخن میگوید، اما بهراحتی میتوان غم نهفته در اعماق چشمانش را دید، میگوید: تازه وارد 19 سالگی شدهام، با سر به زنان معتاد بهبودیافته اشاره میکند و ادامه میدهد: خودم به تنهایی به اندازه همه اینها زجر کشیدهام.
سارا، فرزند بزرگ خانواده است، چهار خواهر و یک برادر دارد، داستان زندگیاش را از نخستین حکم زندانی Prisoner برای پدر و مادرش آغاز میکند و میافزاید: زمانی میخواستم بروم کلاس اول، مادر و پدرم افتادند زندان، چون خلافکار بودند و مواد میفروختند، آن زمان برادرم دو ساله بود.
وی عنوان میکند: این طور بگویم، تا زمانی که کلاس اول دبیرستان رفتم، پدر و مادرم مرتب به زندان Prison میافتادند و آزاد میشدند و ما در خانه مادربزرگمان بودیم، باورتان میشود، کلاس چهارم بودم که مادرم، خواهر سومیام را که سه، چهار ماهه بود از زندان داد بیرون و من با شیشه چایی بزرگش کردم.
این دختر جوان که از هفتسالگی برای برادر و خواهرانش مادری کرده است، درسش را هم ادامه داد و از زمانی که به خانه بینراهی آمده است علاوه بر اینکه از خواهر دو ساله و مادرش مراقبت میکند، برای شرکت در کنکور هم درس میخواند و گاهی نیز در کارگاه خیاطی مشغول میشود.
سارا آهی میکشد و با صدایی آرام میگوید: اینکه یک مرد 41 ساله ناگهان وسط خیابان میرقصد، آدم، خُرد میشود …، سارا این حرفها را درباره پدرش میگوید، زیرا پدر او به علت مصرف شیشه تبدیل به یک بیمار روانی شده است و چند بار او را در بیمارستان بیماران روانی کرمان بستری کردهاند.
وی تصریح میکند: پدرم زمانی که سالم بود هم میخوابید توی خانه و مادرم باید در خانه مردم کار میکرد تا پول نان و مواد را در بیاورد، به نظرم مادرم خیلی خسته شده بود، یک روز آمد و به من گفت، بیا برویم و از دادگاه نامه بگیریم برای کمپ اجباری ترک اعتیاد، بعد هم رفت کمپ تا ترک کند و حالا ترک کرده است.
ترک اعتیاد خواهر شیرخواره؛ سختترین مرحله زندگی سارا
سارا با تاکید دوباره بر سختیهایی که در زندگی کشیده است به یکی از سختترین مراحل زندگیاش یعنی ترک دادن خواهر شیرخوارهاش اشاره میکند و میافزاید: خواهرم از زمانی توی شکم بود از مادرم اعتیاد گرفت و باید متادون میخورد.
وی ادامه میدهد: زمانی که مادرم به زندان افتاد، من فقط یکی، دوبار به خواهرم متادون دادم، اما بعد از آن با خودم گفتم، اگر همین طور ادامه دهیم، خواهرم هم دو روز دیگر میشود یک معتاد و انگل جامعه، برای همین دیگر به او متادون ندادم.
سارا با دلسوزی مادرانهای از چند شبانهروز دردناکی سخن میگوید که خواهر نوزادش بهعلت درد ناشی از عدم مصرف متادون فقط گریه میکرده و داد میزده است و او مرتب خواهرش را در آغوش میگرفته و دورتادور اتاق میچرخانده است تا کمتر بیتابی کند، اما فقط خدا میداند در آن لحظهها به سارا چه گذشت … .
حالا اما زهرا کوچولوی دو ساله حالش خوب است و دیگر اعتیاد ندارد و همراه با خواهر و مادرش در خانه بینراهی زندگی میکند.
خانه بینراهی از خانه خودمان هم بهتر است
از این دختر جوان درباره هدف زندگیاش میپرسم، میگوید: کتابهایم را به این خانه آوردهام، باید درس بخوانم، باید پزشکی قبول شوم، تا حالا به هر چی خواستهام رسیدم، فقط این یکی مانده است.
وقتی از سارا نظرش را درباره خانه بینراهی کرمان میپرسم، چشمانش برق میزند و با خوشحالی میگوید: اینجا واقعاً خوب است، با اینکه قبلا توی خانه خودمان بودم، اما اینجا احساس بهتری دارم.
خودم مقصرم
اما مریم، مادر سارا و زهراست، زنی 38 ساله و لاغراندام که به تازگی دندانهایش را کشیده است و باید در این سن و سال کم دندان مصنوعی در دهان بگذارد، 20 سال قبل ازدواج کرده است، او درباره همسرش میگوید:
همسرم همشهری ماست، زمانی که میخواستیم ازدواج کنیم، خبر نداشتم، اعتیاد دارد، عموی همسرم پارتی داشت و بدون اینکه شوهرم آزمایش بدهد، ما را به عقد هم درآورند.
وی ادامه میدهد: شوهرم بعد از عروسی میگفت، یک هفته دیگر ترک میکنم، آن یک هفته شد این همه سال، همیشه خودم میرفتم سرکار، در خانه مردم کارگری میکردم، صبح میرفتم، شب میآمدم.
مریم درباره ماجرای معتاد شدنش خیلی صادقانه بیان میکند: هیچکس در اعتیاد من نقش نداشت، فقط خودم مقصرم، بعد از اینکه دختر اولم را به دنیا آوردم، درد زیادی داشتم، برای همین از مواد شوهرم برمیداشتم و میکشیدم.
وی تصریح میکند: وقتی شوهرم متوجه شد، مواد مصرف میکنم، سر و صدا کرد، اما بعد که من هم معتاد شدم، با هم موادفروشی میکردیم، زندان هم رفتم.
خسته شدم
وی که مادر پنج بچه قد و نیم قد است، ادامه میدهد: بعد از این همه سال، خسته شده بودم، باید صبح تا شب کار میکردم، کاش شوهرم فقط بیکار بود، این چند سال که شیشه مصرف میکرد
توهم هم میزد، نیمههای شب بیدار میشد، جلوی آیینه مینشست و با صدای بلند با خودش حرف میزد، من از ترس جان بچهها تا صبح بیدار میماندم و مراقبشان بودم.
مریم میگوید: وقتی میخواستم به کمپ بروم و ترک کنم، رفتم پیش خانوادهام، آنها گفتند، باید تکلیفتان را مشخص کنید، بین سلامتی و شوهرت یکی را انتخاب کن، وقتی کنار شوهرت هستی یا معتادی یا زندان.
وی عنوان میکند: خانوادهام حق دارند، من اگر بروم پیش شوهرم، دوباره میشوم همان آدم قبلی.
گوشوارههایی که خرج لوازمالتحریر شد
اما مریم درباره دخترش سارا میگوید: دخترم خودش را فدای ما کرده است، میدانم، خیلی سختی کشیده است، هر چی بگویم، کم گفتم، وقتی آدم مواد مصرف میکند، بیخیال و بیفکر میشود، الان که یاد آن روزها میافتم، میفهمم، خیلی زجر کشیده است.
وی اضافه میکند: دخترم همیشه جلوی دوستانش کم میآورد، خیلی رنج میکشید، برای بچههای من مادری کرد، باور کنید، سه تا دختر آخریام را همین دخترم بزرگ کرد.
مریم ادامه میدهد: دخترم برای اینکه لوازمالتحریر برادر و خواهرانش را تهیه کند، گوشوارههایش را به صاحب لوازمالتحریری داده و هنوز که هنوز است، گوشوارههایش آنجاست، گوشوارههایی که از بچگی داشته است.
نامههایی به خدا
وی درباره آرزوهایش برای سارا میگوید: آرزویم این است که دخترم به آرزویش برسد، خیلی دلش میخواهد، پزشک شود، وقتی توی کمپ بودم، توی یک دفتر 60 برگ برای خدا نامه نوشتم، نه تنها خودم در نامههایم به خدا از او خواستم تا سارا به آرزویش برسد، بلکه به دوستانم هم میگفتم به خدا نامه بنویسند، بچهام به آرزویش برسد.
مریم دوست دارد، دوباره برود سرکار و خانهای را اجاره کند و با همه بچههایش زندگی کند، او تصریح میکند: دلم میخواهد هر چه سریعتر بروم سرکار چون بچهام شیر خشک و پوشک میخواهد و حالا به سختی اینها را تهیه میکنم.
او درباره خانه بینراهی میگوید: اینجا خیلی خوب است، آرامش داریم، بچههای اینجا با اینکه من بچه کوچک دارم و بچهام گریه و زاری میکند، اما چیزی به من نمیگویند.
وی ادامه میدهد: خانم واعظی مدیر خانه بینراهی و خانم محمدی یاور خانه هم خیلی ما را درک میکنند و از جان و زندگی خودشان برای ما گذاشتهاند، روزی که بخواهیم از اینجا برویم، خیلی برای ما سخت است.
مریم در پایان سخنانش با بیان اینکه 81 روز پاکی دارد، عنوان میکند: آرزویم این است این پاکی تا آخر عمرم با من بماند.
چگونه به ساکنان خانه بینراهی کمک کنیم؟
خانه بینراهی و مرکز توانمندسازی و جامعهپذیری بانوان بهبودیافته کرمان با کمک خیران اداره میشود، بنابراین عزیزانی که قصد کمک به ساکنان این خانه را دارند، میتوانند، هدایا و نذورات خود را به این خانه واقع در بلوار هوانیروز، بلوار الغدیر سه، کوچه شببوی 13، انتهای کوچه، سمت راست، ساختمان سمنسرا اهدا کنند.
سرگذشت تکان دهنده و عبرت آموز سارا و خانواده اش که در 7 سالگی ناخواسته مادر شد .