آرشیو اشعار و جملات احساسی، عاشقانه و رمانتیک Archive of poems and emotional, romantic and romantic sentences با عکس نوشته های عشق جان، عزیزم، قلب من، نیمه دوم من و… برای همه وجودهای احساسی و پاک!!
مجموعه اشعار زیبای عاشقانه و لاو
آیا شده در خلوت؛ خود شعر بخوانی؟
قلبی بتپد، بر تو و آن را تو ندانی؟
هرگز شده،، آیا به کسی عشق بورزی؟
ازشدت، عشقش بشوی مست وروانی؟
آیا شده ؛ اسمی بشود، مرهم دردت؟
نامش ببری؛ درد و غم از دل بِرَهانی؟
زیباترین اشعار عاشقانه با تصویر و عکس نوشته/ عشق جانم
پیش آمده ؛حرفی به دلت داشته باشی؟
خواهی به؛ زبان آوری اما نتوانی؟
اینها همه پیش آمده؛ بر قلب من اما..
برخیزو بجنب ؛ای هوس وشورجوانی..
ای کاش بفهمی؛ که دگر تاب ندارم..
تا جان به تنم؛ مانده خودت را برسانی..
رفت
رفت و بعد از رفتنش آن شب چه بارانی گرفت
بوته ی یاس کنار نرده ها جانی گرفت
خواستم باران که بند آمد بدنبالش روم
باد و باران بس نبود انگار، طوفانی گرفت
لحظه ای با شمعدانی ها مدارا کرد و رفت
از من بی دین و ایمان، دین و ایمانی گرفت
رفتنش درد بزرگی بود و پشتم را شکست
از دو چشم عاشقم اشک فراوانی گرفت
خسته و تنها رهایم کرد با رنج و عذاب
جان من را جان جانانم به آسانی گرفت
عاقبت هرگز نفهمیدم گناه من چه بود
از من نفرین شده امّا چه تاوانی گرفت…
دل رفت
دل رفت ؛ ولی بار دگر در به در آمد!!
عاشق نشدی ؛ قصه ما هم به سر آمد..
دیدار تو غم بود و نبودت ؛ غم دیگر!!
این درد نرفتست که درد دگر آمد….
خودکار به لب برده ای از عمق تفکر
خودکار به لب رفت ولی نیشکر آمد!!
با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم….
هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد!!
صد میوه نوبر به تو بخشیدم و امروز
جای ثمرم بر کمرم ؛ این تبر آمد!!
با دیدن رخساره یکتا ی تو دل رفت
دل رفت ولی بار دگر ؛ در به در آمد!!
شال سیاه
برف میبارد و من چشم به راهت هستم
درپی آتشی از برق نگاهت هستم
قهوه و چایی و نسکافه مرا گرم نکرد
چون به دنبال همان شال سیاهت هستم
شب و تنهایی و سیگار ولی فندک نیست
من فقط منتظر شعله ی آهت هستم
میکشم نقش تورا با قلم خاطره ها
چون که تصویرگر صورت ماهت هستم
بغض و فریاد شدم بازمرا نشنیدی
مثل یک گمشده ای در ته چاهت هستم
عازم دورترین نقطه ی دنیا که شوی
باهمه فاصله ها پشت و پناهت هستم
صبح زیبایت بخیر
قند و چایی شد مهیّا صبح زیبایت بخیر
رنگچشمت، رنگ دریا
صبح زیبایت بخیر
دل کنار ساحل چشمان تو لنگر زده
موجچشمتکرده غوغا،
صبح زیبایت بخیر
زلف
زلف آن است
که بی شانه دل از جا ببرد
تنها
رفتم كه نبيني
پريشان شدنم را ،
غمناك ترين لحظه ي
ويران شدنم را …
در خويش فرو رفتم و
درخويش شكستم
تا دوست نبيند
غم تنها شدنم را
دوست دارم
دوست دارم با توباشم عیب این خواهش کجاست
با تو بودن ، شعر خواندن، کس نگفته نا بجاست
از تو گفتن یا شنیدن از لبت ، تا خواب صبح
حرفهای عاشقانه با تو گفتن کی خطاست؟
لب به لب، لبریز عشقت ،گر شود احساس من
بازیِ شب زنده داری با لبانت ، دلرباست
مست ومدهوشم کنی با غمزه ای حتی به چشم
دل به اعجاز دو چشمت بس به می بی اشتهاست
دوست دارم با تو گویم از کلامی با سه حرف
عین وشین وقاف ودیگر هیچ حرفی کین روا ست
قصدم ای یار این نبود کز تو، سراید این غزل
عشق پاکت بی محابا زد به دل این حرف راست
یارمن
یارمن خوشبوشدی بوی زلیخا میدهی
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی
گفته بودی من بمیرم، هرچه میخواهی بگو
من میمیرم پیش پات یک بوسه حالا میدهی
عاشق خونین جگر محوتماشای تو شد
گل سرخی ازلبت برمن شیدا میدهی
من که بیمارتوام رخسارزردم را ببین
بهربیماری دل یکشب مداوا میدهی
درتب عشق توسوختم مثل یک پروانه ای
خال لبهایت به من از بهر سودا میدهی
سایه سروقدت افتاده بریاس وسمن
برسرم یک سایه ازان قدرعنا میدهی
خوش خرامان میروی ازپیش صالح سنگدل
وقت رفتن بوسه ای برمن رسوا میدهی
چشمهای تو
چشمهای تو خداوند غزلهای منست
شور لبهای تو در تک تک اعضای منست
شهد گل خوردن زنبور و عسل دادن او
شکل لبهای تو و شکل غزلهای منست
چشم من کاش که یک گوشه ز دنیای تو بود
به خدا گوشه ی چشمت همه دنیای منست
غم دلبسته شدن روزی امروزم بود
غم دلکنده شدن روزی فردای منست
چه عجیب است نگاهت مگر آیینه شدم
که چنین چشم تو مشغول تماشای منست
دیگر آنروز که آغوش تو جای من نیست
مطمئن باش فقط گور و کفن جای منس
عاشقی
عاشقی این است اگر، از عشق سیرم کرده ای
بلبلی سردرگریبان، گوشه گیرم کرده ای
غنچه ی دلدادگی را در دلم پرپر مکن
مهربانی کن اگر حتی اسیرم کرده ای
صورت پژمرده ام بر درد عشقت شد گواه
لااقل اندازه ی یک قرن پیرم کرده ای
نذر کردم، هرکه هرجا گفت حاجت می دهد
تا که یارم باشی ازبس ناگزیرم کرده ای
عاشق من گر نبودی، جرم من را خود بگو!
دل چرا بردی؟ چرا پس دستگیرم کرده ای؟
باغ جان را از نسیم شوق دیدارت چه سود
گر بیایی در برم، وقتی کویرم کرده ای
بانو
لبخند زدی غنچه فراوان شده بانو
شهد و عسل و قند چه ارزان شده بانو
از قحطی این عشق تورم زده بالا
با لطف شما نرخ به سامان شده بانو
چشمان شما آیهء ایمان بخدا بود
با خواندن آن قلب مسلمان شده بانو
موهای قشنگت وسط معرکهء باد
چون حال من زار پریشان شده بانو
آغوش شما دام بلا بود خدایی
آهوی دلم عاشق زندان شده بانو
این شعر فقط زیره به بازار شما ریخت
زیبایتان طعنه به کرمان شده بانو…پ
اضطراب
آنقدر مَحوِ تو بودم که گَزَگ دَستم بُرید
هیچکس آن لحظه تنهاییِ این دل را ندید
بُت شُدَم در مَعبد ِ آمونِ تو با یک نگاه..
عشق تَندیسی دِگر از چشم هایَت آفرید
آمَدی سویم شُدَم یکباره غرق ِ اضطراب…
باد ِ عشقت بیشتَر آن دَم به سویم می وَزید
دیدنَت یکبار و دَر قلبَم نِشستن صَد هِزار…
هوشُ وعقلُ و منطقَم یکباره ازاین سَر پَرید
آه…این حِسّ غریب ِ عاشقی با مَن چِه کرد
جامه اَش را دِل بَرایَت عاشقانِه می دَرید
خوب می دانم که وقت ِ رفتَنت فَریاد را ..
با سکوت ِحُکمفرما گوش هایَت می شنید
من بمیرم
من بمیرم که تو را رنجِ مضاعف دادم
عذرِ تقصیر، عزیزم! به خطا افتادم!
من بمیرم که کمی اشک به چشمت آمد
از همان روز، غمینم، به خدا ناشادم!
گفته بودم که گُلم محرم و نامحرم هست
«زُلف بر باد مَده تا ندهی بر بادم»!
گفته بودم که بسی ناز، فزونتر داری
«ناز بنیاد مَکُن تا نَکنی بنیادم»!
من نگفتم که تو حوّایِ منی، حسّاسم
غیرتم ارثِ عزیزیست زِ جدّم آدم؟!
آمدی تا که اسیرم بُکنی با غمزه
من از آنروز که عاشق شدهام، آزادم!
رفتنت
آن قَدَر حرف در اين breast سينه تلنبارشده
که دلم مثنوي« مخزن الاسرار »شده
ترسم اين است که انگشت نمايت بکنم
بس که درهرغزلم ، اسم تو تکرارشده
ترسم اين است که يکباره ببينم درشهر
خبر عاشقي ام ، سرخطِ اخبارشده
رفتنت زلزله اي بود که ويرانم کرد
لحظه ها بعد تو ، روي سرم آوار شده
رنگ روزوشب من هردوسياهست سياه
زندگي بعد تو عمريست عزادارشده..
گاهی
گاهی خیال میکنم از من بریده ای
بهتر ز من برای دلت برگزیده ای؟
از خود سوال میکنم آیا چه کرده ام؟
در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟
فرصت نمیدهی که کمی دردل کنم …
گویا ازین نمونه مکرر شنیده ای …
از من عبور میکنی و دم نمیزنی …
تنهادلم خوش است که شایدندیده ای …
یک روز می رسد که در آغوش گیرمت
هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده ای
چشمان توست
آسمان آبی عرفان من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست
در حضور چشمهایت عشق معنا میشود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست
در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست
در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود
بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست
من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی
نقطه های روشن ایمان من چشمان توست
باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن
درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست
دو چشم نرگست Two eyes did not open
دو چشم نرگست ، بتخانه داد
هزاران شاعر دیوانه دارد
نمیدانم نگارم …. کفر گفتم؟
خدا در چشم تو میخانه دارد
پریشان کن طناب زلف هایت
دلم امشب خیال شانه دارد
نه تنها عارف چشم تو حافظ
که سعدی هم دلی دیوانه دارد
زبان تو به مولانا شبیه است
که او هم بر لبانت خانه دارد
به نام چشمهایت تازه کردیم
دلی را که بتی مستانه دارد
به روی سینه های یاس گونت
دل شهری سر پروانه دارد
همآغوش تو امشب شاعری که
غزلهایش غمی جانانه دارد..
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
لحظه هایتان عاشقانه و پر آرامش.
The most beautiful love poems with picture and picture written / my love