ramazan
ramazan

داستان و قصه های تازه و کوتاه کودکانه ورژن جدید

داستان و قصه های تازه و کوتاه کودکانه ورژن جدید

در برگی جدید از نازوب همراه باشید تا از قصه های جدید و زیبا برای کودکان New and beautiful stories for children شیرین زبانتان استفاده کنید و لذت ببرید. لطفا با ما همراه باشید.

 

داستان کوتاه کودکانه مرغ پر قرمزی

 

داستان و قصه های تازه و کوتاه کودکانه ورژن جدید

 

روزی روزگاری مرغی در یک مزرعه زنگی میکرد که بخاطر پرهای قرمزش همه او را پر قرمزی صدا میکردند.

روزی پر قرمزی در مزرعه در حال گشت و گذار و دانه خوردن بود که روباهی او را دید و آب از دهانش به راه افتاد.

سریع به خانه رفت و به همسرش گفت قابلمه را پر از آب کند و روی گاز بگذارد تا او ناهار را بیاورد. بعد دوباره به مزرعه برگشت.

وقتی پرقرمزی اصلا حواسش نبود. پیش از آنکه بتواند کمک بخواهد، او را گرفت و در یک گونی انداخت. و بعد خوشحال راه افتاد به سمت خانه.

دوست پرقرمزی که یک کبوتر بود، همه ی داستان را تماشا میکرد و برای نجات دوستش سریع یک نقشه کشید.

کبوتر رفت و سر راه روباه نشست و وانمود کرد که پایش شکسته است. روباه تا او را دید خیلی خوشحال شد و با خودش فکر کرد امروز ناهار مفصلی میخورد.

گونی را روی زمین گذاشت و به سمت کبوتر رفت تا او را بگیرد. کبوتر هم آرام آرام عقب میرفت.

پرقرمزی تا دید که روباه حواسش به کبوتر است از توی گونی بیرون آمد، یک سنگ داخل گونی A stone in a sack گذاشت و فرار کرد.

کبوتر وقتی دید دوستش به اندازه کافی دور شده، شروع به پرواز کرد و بالای درختی نشست.

روباه هم که ناامید شده بود به سمت گونی رفت و آن را برداشت و به خانه رفت.

وقتی به خانه رسید، قابلمه روی گاز بود. گونی را توی قابلمه خالی کرد و سنگ تالاپی توی آب افتاد و آب جوش ها روی صورت روباه ریخت و روباه حسابی سوخت.

 

بیشتر بخوانید: قصه کودکانه سگ ولگرد گرسنه

 

داستان کوتاه کودکانه باد و خورشید

 

یک روز باد و خورشید سر اینکه کدامشان قویتر است باهم بحث میکردند. آخر سر تصمیم گرفتند باهم مسابقه بدهند تا ببینند کدام قوی تر است.

مردی داشت از آن حوالی رد میشد خورشید گفت: “بیا ببینیم کدام از یک ما میتواند کت این مرد را از تنش دربیاورد؟”

باد قبول کرد. اول قرار شد باد امتحان کند.

باد همه ی قدرتش را جمع کرد و وزید و وزید و وزید. اما مرد نه تنها کتش را درنیاورد، بلکه کتش را بیشتر به خودش پیچید.

بعد نوبت خورشید شد.

قدرتش را جمع کرد و شروع کردن به تابیدن.

خورشید انقدر تابید و آفتاب را پهن کرد روی زمین، تا مرد گرمش شد و کتش را درآورد.

خورشید در مسابقه برنده شد.

 

شعر کودکانه دندان

 

داستان و قصه های تازه و کوتاه کودکانه ورژن جدید

 

دندون من چند روزه
بدجوری کرمو شده
سیاه شده شکسته
این روزا بد بو شده

دیده می شه دندونم
وقتی می خوام بخندم
تا دهنم وا می شه
زودی اون رو می بندم

آقای دندون پزشک
یه چوب جادو داره
بدون درد و فوری
دندون رو در می یاره

لبام رو توی آینه
وا می کنم می بندم
یه مسواک نو دارم
خوشحالم و می خندم

 

اطلاعات بیشتر: قصه های کودکانه؛ پلیس و جنگل

داستان کوتاه کودکانه جغد دانا

 

جغد پیری بود که روی درخت بلوطی On the oak tree زندگی میکرد.

جغد هرروز اتفاقاتی که دور و برش می افتاد را تماشا می کرد.

دیروز پسری را دید که به پیرمردی کمک کرد و سبد سنگینش را تا منزلش برد.

امروز دختری را دید که سر مادرش داد میزد.

هرچقدر بیشتر میدید، کمتر حرف میزد.

هرچقدر کمتر حرف میزد، بیشتر میشنید.

میشنید که مردم حرف میزنند و قصه می گویند.

شنید که زنی میگفت، فیلی از روی دیوار پریده است.

شنید که مردی میگفت، هرگز اشتباه نکرده است.

او درباره ی همه ی آدم ها شنیده بود.

بعضی آدم ها بهتر شده بودند.

و بعضی بدتر.

اما جغد هرروز دانا و داناتر شده بود.

آدم ها هم با شنیدن داناتر می شوند.

هر آدمی باید هرآنچه در دنیای اطرافش هست را ببینه و بشنود

چون روزی پیش میاد که بیشتر با دنیای اطرافش ارتباط پیدا می کنه

پس باید بتواند از پس مشکلاتش بر بیاد

 

قصه کودکانه ناخدا و ماهی کوچولو

 

داستان و قصه های تازه و کوتاه کودکانه ورژن جدید

 

یک کشتی زیبا و بزرگ که ناخدایی مهربان داشت، همیشه در دریاها و اقیانوس ها شناور بود.

یک روز که برای تعمیرات کشتی در دریا، ناخدا دستور متوقف کردن کشتی Command to stop the ship را داده بود، و روی عرشه ایستاده بود دید که ماهی کوچک زیبایی روی سطح آب اومد و شروع کرد بازی کردن و بالاو پایین پریدن.

ناخدا بعد از دیدن این ماهی کوچولو و زیبا بهش گفت، اینجا جای بازی کردن نیست و ممکنه آسیب ببینی ، چون هر لحظه ممکنه موتور کشتی روشن بشه و بدنت رو زخمی کنه. اما ماهی کوچولو اصلا اهمیت نداد و دوباره به بازی کردن ادامه داد.

چند دقیقه بعد موتورهای کشتی روشن شدند و ناگهان ماهی کوچولو رو به سمت خودشون کشیدند، کاپیتان به محض اینکه دید ماهی کوچولو در خطره، سریع دستور داد تا موتورها را خاموش کنند، اما ی مقدار دیر شده بود و یکی از باله های ماهی کوچولو زخمی شده بود، ناخدا ماهی کوچولو را از آب بیرون آورد و داخل ی تنگ انداخت و باله اش را پانسمان کرد و بعد از چند روز که خوب شد، ازش خداحافظی کرد و انداختش داخل آب.

ماهی کوچولو از اینکه باله اش خوب شده بود و میتونست حرکتش بده خیلی خوشحال بود و موقع خداحافظی به ناخدا قول داد که همیشه همه جا بازی نکنه و مواظب خودش باشه.

 

بیشتر بخوانید برای کودکان: قصه های شیرین و دیدنی مجید + عکس

 

شعر کودکانه شکر خدا

 

شکر خدا که سالمیم

شاداب و خوب و راحتیم

باید که قدر بدونیم

آیه‌ی شکر بخونیم

شکر خدای آسمان و زمین

الحمدلله رب العالمین

Thank God we are healthy

We are juicy, good and comfortable

We should appreciate it

Let’s read the verse of thanksgiving

Thank God for heaven and earth

Praise be to God, the Lord of the worlds

🌸🌺🌸🌺

شکر می‌کنم خدا

هر کجا فقط تو را

مهربانتر از همه

ای امید قلب ما

ای که آفریده‌ای

ابر و باد و آسمان

آفریدۀ تو هست

این جهان و آن جهان

 

New and new children’s stories and short stories new version

راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان