ramazan
ramazan

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

طنز جالب و خواندنی چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند!  

 

با این بخش خنده دار و جذاب با ما همراه باشید.

 

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

 

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه كردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می‌كنی؟
هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. آیا این تبر توست؟ هیزم شكن جواب داد: ” نه.
فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید كه آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد: نه
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.
یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می‌رفت زنش افتاد توی آب.

هیزم شكن داشت گریه می‌كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می‌كنی؟
اوه فرشته، زنم افتاده توی آب
فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟
 هیزم شكن فریاد زد” آره “

فرشته عصبانی شد. ” تو تقلب كردی، این نامردیه”

 

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

 

هیزم شكن جواب داد: اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز ” نه” میگفتم تو میرفتی و با آنجلینا جولی می‌اومدی و باز هم اگه به آنجلینا جولی “نه” میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می‌اومدی و من هم میگفتم آره.

اونوقت تو هر سه تا رو به من می‌دادی اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره…

 

شعرهای خنده دار زن ذلیلی!

 

بگوش باشید که مردان زن ذلیل اند

زنــــان آن دشمـنان فی سبیل اند

زنان استـاد ــــــــکر و حیله و فن

که پرچم دار مطلق بوده این زن

شبی در خواب دیـــدم شد قیامت

همه در صف نشستن این جماعت

خداوند با ملکها گفتگو کرد

کتابش وا نـمود و او شروع کرد

نخست را حضرت آدم صدا کرد

نشست آدم سلامی بر خدا کرد

بگفت آدم منم، باری تعالی

که هستم گـــوش به فرمانت خدایا

خدا بر حضرت آدم نگاه کرد

نگاه بر آدم بی سر پناه کرد

بگفت باری ـعالی عفو بنما

ندارم طاقت یـک لـحـظه گرما

 

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

 

امیر کل دنیایی تو خالق

تو رحم کن بر من بر این خلایق

خدا پرونده ی آدم طلب کرد

سکوتش آدمی را جان به لب کرد

خدا گفت حضرت آدم ، تو بودی

بده پاسخ سوالاتم به خوبی

ملائک دست آدم را گــــرفتند

چو ایستاد حضرت آدم برفتند

درون صف هـــــــمه ایستاده بودند

هـــــمــــه فکر سوال ساده بودند

خدا خودکار و برداشت گفت بفرما

بگفت از خود بگویم یا که حوا

خداوند یـک نگاهی کرد به آدم

بـگو دانم که من بر تو چه دادم

بگفت آدم به آن یکتای محبوب

هـــمه چیز دادی الا یک زن خوب

 

چرا مردها مجبور شدند به زن ها دروغ بگویند (طنز)

 

نخــــستین کار فروخت باغ بهشتم

که دوم داد بــــه دســتــم سرنوشتم

سوم بیشتر نـــمود مهرش به قابیل

که چهارم هم همان داستان هابیل

خدا با یک اشاره گــــــفت به آدم

بس است که آبرویش بردی از دم

خدا لبخند زنان گفت فی سبیل بود

این از آدم که فردی زن زلیل بود


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان