بیاد ماندنی ترین مرگ های سینما!!

مجموعه : فرهنگ و هنر
بیاد ماندنی ترین مرگ های سینما!!

“به‌یادماندنی‌ترین مرگ‌های سینما” عنوان یادداشتی است كه در شماره 24 هفته‌نامه نگاه به چاپ رسیده است.
در این مطلب به قلم کیوان کثیریان می‌خوانیم:
نمی‌دانم عنوان این مطلب را چه می‌شود گذاشت؛ مروری بر مهم‌ترین مرگ‌های سینمایی یا یادآوری سینمایی‌ترین مرگ‌ها.

هرچه هست دلم می‌خواهد بی‌آنکه خیلی به منابع رجوع کنم و فهرست کامل و دقیقی از هزاران مرگ مهم روی پرده نقره‌ای را بنویسم، با رجوع به حافظه‌ام تعدادی از مرگ‌های سینما را که هر کدام به دلیلی در ذهنم ثبت شده یادآوری کنم که در واقع می شود به یادماندنی‌ترین مرگ‌های سینمایی برای من.
تاکیدم روی فیلم‌های خارجی هیچ معنای به خصوصی ندارد و “همین‌جوری” است! ضمن آن که ممکن است موارد مهمی را از قلم انداخته باشم که خب حتما همین‌طور است، ولی طبیعتا قرار بوده که به حافظه‌ام رجوع کنم و شاید بعضی از آن موارد مهم، برای من کمتر به یادماندنی بوده‌اند یا حافظه نه چندان خوب من تا همین حد یاری کرده است.
اساسا هم بنا ندارم وارد تحلیل و فلسفه بافی شوم و غرض، تنها یادآوری لحظاتی برای خودم و شماست از فیلم‌هایی که احتمالا اکثرمان دوستشان داریم.

اولین و مهم‌ترین مرگی که در خاطرم مانده مرگ چارلز فاستر کین است در “همشهری کین”. هنگامی که از اوج شهرت و قدرت به زیر افتاده و پس از دقایقی آشفتگی و شوریدگی، با گوی بلورینی در دست آخرین کلمه زندگی خود – نام سورتمه دوران کودکی‌اش – را با حسرتی ابدی بر زبان می‌آورد “رزباد”.
و چطور می‌شود مرگ جذاب دن کورلئونه در “پدرخوانده” را فراموش کرد آن هنگام که از سوءقصدها جان سالم به در می‌برد و خود را بازنشسته می‌کند اما در باغچه پشتی خانه مشغول بازی با نوه‌اش به ساده‌ترین شکل زندگی را ترک می‌گوید بی‌آنکه فرصت کند کلامی بر زبان آورد. او که به پیچیده‌ترین شکل ممکن زندگی کرد و با پیچیده‌ترین شیوه‌ها بر آدم‌ها حکم راند و با انواع و اقسام روش‌ها آدم کشت.
مرگ هولناک و زودهنگام ماریون در حمام هم از آن مرگ‌هایی است که خوب به یاد می‌ماند. ضربات چاقوی نورمن بیتس که بی محابا فرود می‌آید و تقلای ماریون و دست او که در هوا سرگردان است پرده حمام را می‌گیرد و از جا می‌کند و خونی که راه به چاهک حمام می‌برد، در نماهایی به غایت کوتاه و سریع به همراه موسیقی برنارد هرمن که نفس را در سینه حبس می‌کند، نفس‌گیرترین مرگ سینما را در “روانی” هیچکاک رقم می‌زند.

“تلما و لوییز” این شورشی‌های فراری دوست‌داشتنی بعد از تعقیب و گریزهای جانانه به محاصره پلیس درمی‌آیند و آنجاست که مرگشان را خود انتخاب می‌کنند و تن به دستگیری نمی‌دهند. ماشینشان را به سوی دره می‌رانند و مرگشان شکل پرواز و رهایی به خود می‌گیرد و خیال همه را راحت می‌کند.
شبیه این راحت شدن را در “بانی و کلاید” هم می‌شود دید. دو دزد دوست‌داشتنی و سرخوش که انگار مال این دنیا نیستند و لذت یاغی‌گریشان را می‌شود درک کرد، آن قدر پیش می‌روند که به مرگی حماسی از پا در آیند و گلوله‌ها تنشان را سوراخ سوراخ کند. حرکت آهسته مرگ این دو به رقصی می‌ماند که حس مرگی خودخواسته و رهایی‌شان از بند زندگی را بیش از هر چیز دیگر منتقل می‌کند.

حیف است در این فهرست از “مخمصه” مایکل مان یادی نکنم و مرگ باصلابت رابرت دنیرو. دوئلی نفس‌گیر میان او و آل پاچینو که در تمام طول فیلم جریان دارد به سکانس پایانی رسیده است. دزد باهوش – نیل – و پلیس کارکشته – وینسنت هانا – از زورآزمایی باهم لذت می‌برند و دست آخر این پلیس است که حریف را با شلیک گلوله از پا می‌اندازد، در حالی که نگاهش به حریف مغلوب – که مرگی توام با رضایت و آرامش نصیبش شده – سرشار از احترام و ستایش است.
اما آنچه به عنوان ترسناک‌ترین مرگ‌ها در ذهنم نقش بسته مجموعه مرگ‌های “طالع نحس” است. در این فیلم مرگ به عنوان یک سرنوشت محتوم و البته غیر قابل کنترل، از زمین و آسمان وحشیانه می‌تازد و از هرجا که فکرش را نمی‌شود کرد سر و کله‌اش پیدا می‌شود و بی‌رحمانه قربانی می‌گیرد، هیچ راهی برای فرار باقی نمی‌گذارد و آخرش هم خود را در برق چشمان هولناک دمیان به رخ می‌کشد.

غافلگیرکننده‌ترین مرگ را در فیلم “ملاقات با جو بلک” دیده‌ام. تصادف ناگهانی براد پیت با دو اتومبیل آن هم در لحظاتی رمانتیک، بسیار دردناک و حسرت‌بار است. در شرایطی که سوی نگاه عاشق به سمت معشوق است و دختر که لحظه‌ای پیش سرش را برگردانده و از پیچ پیاده رو رد شده، حتی مرگ فاجعه‌بار عاشق را نمی‌بیند. جو بلک در هیات مرگ به دنیا باز می‌گردد که پدر دختر را با خود به آن دنیا ببرد، اما تجربه عاشقی را هم ادامه می‌دهد اما دیگر برای تجربه‌های زمینی دیر شده است.
مرگ خودخواسته ویرجینیا وولف در “ساعت‌ها” هم از آن مواردی است که سخت از یاد آدم می‌رود. نویسنده نابغه و شوریده، جیب‌هایش را پر از سنگ می‌کند و روی کف رودخانه قذم می‌زند تا از نظر پنهان می‌شود. مرگ وولف با نام خود او مشهور شد؛ حودکشی وولفی.

“پرندگان” هیچکاک هم یکی دو مرگ به یادماندنی دارد. مرگ در این فیلم به واسطه پرندگان مهاجم که آدم‌ها را به محاصره‌ای دهشتناک و گریزناپذیر کشانده‌اند ظاهر می‌شود. مرگ دلخراش خانم معلم (سوزان پله شت) خوب به یادم مانده ولی همیشه وقتی به “پرندگان” فکر می‌کنم چهره مردی جلوی چشمم می‌آید که احتمالا لحظاتی بعد می‌میرد! وقتی پرندگان به شهر حمله می‌کنند و ملانی (تیپی هدرن) در باجه تلفن گیر افتاده و شاهد این حمله وحشیانه است، مردی به ناگاه با صورتی خونین و مالین از بیرون باجه با ملانی رخ به رخ می‌شود و او را به اوج وحشت می‌رساند.
مرگ “موشت” در فیلم روبر برسون هم به یاد ماندنی است. دخترکی نوجوان که از عالم و آدم نارو می‌خورد و صدمه می‌بیند، به مرز دشمنی با جامعه اطرافش می‌رسد و راهی جز تصمیم به خودکشی برایش باقی نمی‌ماند. او بر فراز تپه کوچکی منتهی به یک رودخانه دراز می‌کشد و خود را قِل می‌دهد. پس از یکی دو تلاش ناموفق سرانجام موشت غلت می‌خورد و صدای کوتاه افتادن چیزی در آب می‌گوید که او در اعماق رودخانه آرام گرفته است.

اما پررنگ‌ترین و مسالمت‌آمیزترین حضور مرگ در کنار انسان را در “عزیمت” (دیپارچر- 2008– ژاپن) دید. فکرش را نمی‌کنید تزیین و آراستن مردگان برای مراسم تدفین تا این اندازه دیدنی و اثرگذار باشد.
اما بی‌شک یکی از آرام‌ترین و شادترین مرگ‌های سینما را اخیرا در فیلم تازه “بیقرار” گاس ون سنت دیدم. دختری بیمار که سه ماه بیشتر وقت برای زندگی ندارد، آن‌قدر مرگ را باور کرده که تلاش می‌کند تنها به زندگی بیندیشد و تک تک لحظه‌های زنده بودن را پاس بدارد.

اما برخی از به یادماندنی ترین مرگ‌هایی که به خاطر دارم در فیلم‌های ایرانی اتفاق افتاده است. مرگ مهتاب و همراهانش در “مسافران” و بازگشت شکوهمندشان با آینه موروثی، مرگ حماسی و قهرمانانه سعید در از “کرخه تا راین”، مرگ فرمان به تیغ نامرادی خنجری از پشت سر در “قیصر”، مرگ رحیم آب منگل زیر دوش حمام نواب توسط قیصر، مرگ زیبای محمد رضا سعدی (مشایخی) با “یک بوس کوچولو، مرگ خود خواسته و شجاعانه سید و قدرت در “گوزن‌ها”، مرگ فداکارانه نوری روی پلکان دادگاه برای نجات جان دانیال یهودی در “سرب”، مرگ مظلومانه عباس “آژانس شیشه‌ای” در آغوش حاج کاظم ، مرگ عاشقانه داش آکل زخمی از فرط عشق مرجان، مرگ پررمز و راز الی در “درباره الی”، مرگ مجید “سوته‌دلان” در آستانه رسیدن به امامزاده داوود، مرگ تکان‌دهنده و البته حیات‌بخش دخترک “یکی می‌خواد باهات حرف بزنه” در حادثه نصادف، مرگ خونین و تطهیرکننده دکتر سپیدبخت در “خانه‌ای روی آب”، مرگ ساده گاو مشدی حسن که به فاجعه‌ای بدل می‌شود، مرگ باشکوه و آرام مادر در “مادر”، مرگ همزمان و معصومانه دکتر سعید و همسرش لطیفه کنار هم در”بازمانده” و دهها مورد دیگر که می‌شود یادآوری کرد.
و چه لحظات شیرینی بود وقتی دریافتیم مرگ پیش پای پسرک نابینای “رنگ خدا” زانو زد، دست از سر حمید هامون برداشت و دکتر عالم “خیلی دور خیلی نزدیک” را به باور رساند.


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان