اگر به گفته هیچکاک بزرگ که گفته «سینما یعنی جزییات» اعتقاد داشته باشیم، میتوانیم با خیال راحت از انیمیشن های پیکسار به عنوان «فیلم» نام ببری؛ آثاری که علاوه بر متحول کردن صنعت انیمیشن سازی، رابطه بین هنر و صنعت سینما را هم محکم کرده اند و با فروش های خوبشان دل کسانی را که به خلاقیت و نبوغ در سینما دل بسته اند گرم کرده اند.
در طول دهه اول قرن بیست ویکم، دنیا و صنعت انیمیشن سازی دربست در اختیار پیکساری ها بود وآنها با انیمیشن های عالی شان که یکی پس از دیگری به نمایش درآمدند و با حرف ها و مفهوم های بزرگسالانه وعمیقی که وارد دنیای شوخ و شنگ انیمیشن کردند، سطح توقع از انیمیشن ها را بسیار بالا بردند.
به تازگی
«بی باک»، انیمیشن جدید کمپانی پیکسار به نمایش درآمده وبهانه خوبی شده تا چرخی هرچند کوتاه در دنیای رنگارنگ ودوست داشتنی این انیمیشن ها بزنیم. در اینجا علاوه بر «بی باک» به هفت تا از آثار برتر این کمپانی معظم هم پرداخته ایم تا شاید با چند جمله کوتاه، به انیمیشن هایی که یک دنیا لذت و غم و شادی به ما هدیه کرده اند، ادای دین کرده باشیم.
Brave 2012
شاهزاده موفرفری«بی باک» انیمیشن مهمی برای این کمپانی و طرفدارانش محسوب میشود. پارسال پیکسار اولین اشتباهش را با «ماشین ها 2» مرتکب شد. این اشتباه آنقدر شوکه کننده بود که شایعه هایی مبنی بر تمام شدن چشمه خلاقیت انیماتورهای پیکساری سر زبان ها افتاد. کمترین کاری که «بی باک» باید در آن موفق شود، اعاده حیثیت از پیکساری است.
داستان این انیمیشن درباره «مِریدا»، شاهزاداه خانمی است که قواعد سنتی خانواده و کشورش را زیر پا میگذارد و با تغییر لباس به جنگ هیولاها و طلسم ها میرود. «بی باک» حاشیه های جالبی هم دارد. اول قرار بوده «ریز ویترسیون» (بازیگر برنده اسکار) به جای نقش اول این انیمیشن صحبت کند که به دلیل تداخل برنامه هایش، «کِلِی مک دونالد» کمتر شناخته شده جای او را گرفته است.
عنوان اولیه فیلم هم «خرس و کمان» بوده. این انیمیشین اولین محصول پیکسار است که پروتاگونیست (شخصیت مثبت اصلی) اش مؤنث است وهمچنین اولین بار است که قصه یک انیمیشن پیکساری در دوران تاریخی گذشته روی میدهد.
انیماتورهای پیکسار برای این انیمیشن سنگ تمام گذاشته اند و برای موهای مریدا، 1500 حلقه موی فرفری رندر کرده اند! از طرف دیگر دو نرم افزار جدید متحرک سازی در طول سه سال برای این انیمیشن ابداع شده است. یکی از این نرم افزارها کاری میکند تا فرفری های موی مریدا متناسب با تحرک بدنش به حرکت دربیاید.
Toy Story 3 2010
به سوی تنور آتشبا اینکه انقلاب پیکساری ها با قسمت اول «داستان اسباب بازی» به راه افتاد و همه شاهکارهای بعدی این کمپانی، مدیون آن فیلم است اما بهترین بخش این سه گانه قسمت آخرش است.
«وودی» و «باز» و دیگر عروسک ها، در دو قسمت قبلی جانشان به لبشان رسید که از چشم صاحبشان نیفتند. آنها به هر دری میزدندتا همچنان برای «اندی» جذاب باقی بمانند اما در قسمت سوم، دیگر اندی بزرگ شده و میخواهد به کالج برود.
دیگر هیچ راهی برای عروسک هایی – که صاحبشان نیازی به عروسک بازی ندارد – نیست جز اینکه همگی دست در دست هم لابلای زباله ها به سوی تنوری از آتش بروند و همه با هم بسوزند و نابود شوند. تفاوت با انیمیشن های دیگر کاملا مشخص است.
Up 2009
یک عاشقانه بی صدا
«بالا» که یک سال بعد از «وال. ای» ساخته شده، یک فصل بی کلام حدودا ده دقیقه ای دارد که به بهترین عاشقانه های تصویری سینما پهلو میزند. این فصل که با هوشمندی در اوایل فیلم جاگذاری شده، آنقدر موثر و قدرتمند است که سایه اش در تمام طول اثر سنگینی میکند و توجیه کننده انرژی و انگیزه شخصیت اصلی است.
پیرمردی که میخواهد دو تا از بزرگترین رویاهای دوران جوانی اش را به واقعیت تبدیل کند؛ پرواز و خانه ای بر لبه یک آبشار بهشتی. وقتی که او با دنگ و فنگ زیاد و پشت سر گذاشتن ماجراهای مختلف به مقصد رویایی اش میرسد، متوجه میشود که رویایش دیگر برایش آن ارزش سابق را ندارد. دیزنی یا دریم ورکس جرات میکنند سراغ چنین مفهومی بروند.
WALLE 2008
اودیسه در کازابلانکا!
احتمالا بهترین انیمیشن پیکسار، شاهکاری بی چون و چرا که بزرگترین، جدی ترین و عمیق ترین ترس های بشر را لابلای داستانی عاشقانه و به شدت تاثیرگذار روایت میکند. آلوده کردن کره زمین و راحت طلبی انسان معاصر به شکلی رادیکال در فیلم نقد شده است. این بار حماسه ساده پیکاری از کره زمین شروع میشود.
از کهکشان راه شیری خارج میشود و دوباره به زمین بازمیگردد. وال. ای دستش را وارد حلقه ای که به دور زحل کشیده شده میکند و در نزدیکی خورشید، باتری های خورشیدی اش را فول شارژ میکند. «وال. ای» جابجا یادآور شاهکارهای جاودانی مثل «کازابلانکا» و «ادیسه فضایی 2001» است. حدودا 45 دقیقه اول فیلم دیالوگ ندارد. چند دلیل دیگر برای شاهکار بودن لازم است؟
Ratatouille 2007
آشپزباشی
دوباره داستانی که در اوج فانتزی و رویایی بودن، به شکلی به شدت رئال ارائه شده است. تصویر پاریس و شب هایش در «راتاتویی» فوق العاد چشمنواز است. رمی (که موش قهرمان فیلم است) هیچ ربطی به موش های کارتون های دیگر که معروف ترین شان میکی موس است ندارد.
او نزدیک ترین موش کارتونی به واقعیت است؛ با همان چهره و نوع راه رفتن و همان پرزها! اما در فیلم، چنین موشی به سرآشپز یکی از معروف ترین رستوران های پاریس تبدیل میشود و با غذایی که درست میکند، منتقد معروف و سختگیر غذا را به حال و هوای دوران کودکی اش میبرد! اگر فیلم را ندیده اید و فکر میکنید این داستان بیش از حد تخیلی است، «راتاتویی» را ببینید تا ایمان بیاورید که «قصه مهم نیست، قصه گو مهم است.»
The Incredibles 2004
خانواده ابرقهرمان ها
در فیلم ها و انیمیشن های مختلف زیاد اَبرقهرمان دیده ایم اما نمونه های کمی مثل «شگفت انگیزها» وجود دارد که مسائل درون خانوادگی یک خانواده اَبرقهرمان را به تصویر کشیده باشد. در کمال تعجب، اولویت این فیلم نوآورانه نه نجات کره زمین یا خدمت به همنوع، که درگیری ها و مشکلات خانوادگی یک خانواده اَبرقهرمان است.
البته در فیلم به اندازه کافی اکشن و هیجان هست اما مهمترین چیزی که موتور محرک فیلم و رابط همه آن تعقیب و گریزها و شیطنت هاست، روابط خانوادگی محکم و پرجزییات اَبرقهرمان هاست. چگونگی کنار آمدن ابرقهرمان ها یا ابرقهرمانشان و اینکه چطور باید خودشان را با جامعه آدم معمولی ها (یعنی ما) وفق بدهند هم یکی دیگر از جذابیت های «شگفت انگیزها» است.
Finding Nemo 2003
پدر و پسر
«در جست و جوی نیمو» یکی از آن نمونه های عالی هنر پیکساری ها در ساده سازی است. یک حماسه تمام و کمال که با زبانی به شدت ساده وهمه فهم به تصویر کشیده شده. پدری که پسرش را عاشقانه دوست دارد، به خاطر عشق زیادی که به او دارد، او را از دست میدهد!
پسر که رنجیده خاطر و ناامید شده، به زندگی در آن سوی دنیا منتقل میشود، اما پدر سراسر اقیانوس را طی میکند و با گوشتخواران و موجودات خطرناک مبارزه میکند تا به پسرش برسد و او را از زندان بیرون بیاورد. اگر این داستان را زیر عنوان «در جست و جوی نیمو» نمیخواندید، میتوانستید حدس بزنید یک انیمیشن است؟
Monsters, Inc. 2001
هیولاهای قلب طلایی!
«کمپانی لولوها» به شدت دوست داشتنی است و کمتر کسی میتواند جلویش مقاومت کند و آن را دوست نداشته باشد. فیلم دست میگذارد روی ترس های بچگی همه ما و با قدرتی که دارد، تک تک آن لولوها و هیولاهای خیالی عجیب و غریب را از آسمان به زمین میآورد.
در واقع فیلم با هنرمندی، رویا را به واقعیت تبدیل میکند و تازه اینجاست که مفهوم این واقعیت جدید را به نفع خودش و تماشاگرانش مصادره میکند. در دنیای فیلم، هیولاهایی که قبلا از آنها میترسیدیم، تبدیل به موجوداتی با هویت و بامزه میشوندن که فقط به خاطر امرار معاش میترسانند و در واقع قلبی از طلا دارند. خوش به حال بچه هایی که با این طرز فکر محبت آمیز بزرگ میشوند.