ramazan
ramazan

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

در تازه ترین گفتگوی خود درباره علت ورود دیرهنگام به عرصه بازیگری، بازگشت به ایران، نگاه مثبتش به زندگی و از زندگی در کنار پسرش (اشکان) سخن گفته است. بخش‌هایی از گفته‌های قاضیانی را در ادامه می‌خوانید:

 

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

عاشقی که مدت‌ها برای معشوقش منتظر می‌ماند

خیلی‌ها ممکن است بپرسند چرا از 30سالگی بازیگری را شروع کردم. خب من از 22سالگی و قبل از اینکه برای تحصیل به آمریکا بروم به‌طور جدی برای بازیگر شدن تصمیم گرفتم اما پدرم و خانواده پدری خیلی دوست داشتند که من این کار را دیرتر شروع کنم. جالب اینجاست که خانواده پدری من از لحاظ نگرش به هنر دید فوق‌العاده بازی داشتند.

مادربزرگ من در زمان خودش عالم بود و هیچ فضای بسته‌ای نسبت به حضور زن در اجتماع و هنر وجود نداشت. ادبیات، موسیقی و سینما در خانواده پدری و مادری من جاری بود. اما دلیلی که آرزوهای من دیرتر عملی شد به خاطر این بود که آنها این فضا را در من دیرتر می‌دیدند.

 

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

چون می‌دانستند به خاطر میزان حساسیت‌هایی که من دارم ممکن است آسیب ببینم، نه به خاطر اینکه محیط سینما خوب نیست چون به نظر من این تفکر کاملا غلط است. آنها به این فکر می‌کردند که سینما یک صنعت است و اگر تو بخواهی شکننده باشی، خیلی زود کنار می‌روی. شاید باید من یک مراحلی را در زندگی پشت سر می‌گذاشتم و قوی‌تر می‌شدم تا با شناخت وارد عرصه سینما بشوم و حالا که بیشتر دقت می‌کنم، می‌بینم که چقدر این زمان برای من لازم بود. این یک نوع روزه ناخودآگاه بود. مثل عاشقی که مدت‌ها برای معشوقش منتظر می‌ماند. من عاشقانه پای هنر ایستادم و این ایستادگی تا همین حالا ادامه دارد.

رویایی که به واقعیت پیوست

یک روزهایی بود که در خانه‌ام در آمریکا می‌نشستم و برای گل‌های گلدان به شکل بازیگر بازی می‌کردم. احساس می‌کردم روی سن هستم و آنها تماشاگران کار من هستند. چند سال بعد این اتفاق در واقعیت افتاد و آن رویا عملی شد.

  
رعنا هم مثل من دوست دارد در ایران کار کند

من و رعنا(میگرن) ارتباط مشترک بزرگی با هم داشتیم. من هم مثل او سال‌ها خارج از ایران زندگی کرده‌ام و می‌توانستم همیشه آنجا بمانم اما بازگشتم و دلایل این بازگشت با رعنا یکی است. من دوست داشتم یک دوره برای تحصیل خارج از ایران بروم و بعد از تمام شدنش برگردم. یعنی هدفم ماندن نبود. رعنا هم مثل من دوست دارد در ایران کار کند و به زندگی‌اش ادامه بدهد. البته این به معنای آن نیست که کسانی که خارج از ایران زندگی می‌کنند انسان‌های بدی هستند؛ اصلا.

من همیشه یک جمله مقدس برای خودم دارم که در سال‌هایی که در آمریکا زندگی می‌کردم همیشه برای خودم می‌نوشتم و آن این بود که: «مهم این است که طلوع و غروب کجا برایت زیباست» این یک حس کاملا شخصی است. چند سال پیش در مصاحبه با خود شما گفتم که خداوند در قرآن می‌گوید: «زمین من پهناور است، به هرکجا که می‌خواهی سفر کن» این یعنی اینکه ما نمی‌توانیم برای آدم‌ها سدی بگذاریم. زیبایی داستان من و رعنا هم این است که ما می‌توانستیم آنجا بمانیم اما در ایران به زندگی‌مان ادامه می‌‌دهیم. البته در مورد رعنا نمی‌دانم در نهایت می‌ماند یا نه اما حس می‌کنم او هم در ایران باقی می‌ماند چون آمدن یک امید به زندگی‌اش، می‌تواند بهترین بهانه باشد.

خدا خیلی دوستم دارد

صادقانه بگویم به شدت به این موضوع اعتقاد دارم که نیروهایی به من کمک می‌کنند که مسیر را درست بروم وگرنه ممکن بود من هم مثل خیلی‌ها راه را اشتباه بروم. فکر می‌کنم خدا خیلی دوستم دارد که تا حالا اتفاق یا حاشیه‌ای در کنار شغلم نداشتم.

 

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

بعضی وقت‌ها مادرش هستم، یک وقت‌هایی خواهرش

رابطه من و پسرم رابطه درستی است. این را به چند دلیل می‌گویم. مهم‌ترین علتش این است که هیچ دروغی بین ما وجود ندارد و همین همه چیز را درست پیش می‌برد. ممکن است بعضی وقت‌ها به خاطر گفتن واقعیت رنج بکشیم اما مهم این است که به هم دروغ نمی‌گوییم. راستش همیشه فکر می‌کنم که در زمینه حضور پسری مثل اشکان در زندگی‌ام شانس خیلی بزرگی آوردم. خیلی وقت‌ها یادمان می‌رود که در چه شرایطی در مقابل هم قرار داریم. من بعضی وقت‌ها مادرش هستم، یک وقت‌هایی خواهرش می‌شوم و خیلی وقت‌ها هم پیش آمده که دوست صمیمی‌اش بودم. به نظرم اشکان هم دقیقا همین حس را دارد.

برآورده شدن آرزوهای مادربزرگ

یکی از خصوصیات نسل ما این بود که بیشتر تلاش می‌کرد و کمتر غر می‌زد. کمتر به بقیه تکیه داشت اما در نسل امروز این فضا را خیلی کم می‌بینیم. نسلی هستند که دوست دارند خیلی زود نتیجه بگیرند و در این راه هم بیشتر تکیه‌شان به دیگران است. البته استثنا هم هست. درباره اشکان فقط همین را می‌توانم بگویم که تنها کاری که از من برمی آید، این است که دعا کنم تا زحمات مادربزرگ عزیز پدری‌اش را هدر ندهد. اشکان مادربزرگی دارد که برای او کارهایی کرده که انگار حضور خداوند در زندگی‌اش کاملا جریان داشته. تمام چیزهایی که در اشکان می‌بینم، تبلور حضور مادربزرگ اوست. دلم می‌خواهد من هم در راستای عملی شدن آرزوهای مادربزرگ اشکان قدم بردارم. همیشه به خودش هم می‌گویم کاری بکن که مامان بدری از تو راضی باشد و خوشحال بشود.

سربلندی برای داشتن یک پسر خوب

وقتی نگاه اشکان را به زندگی می‌بینم، هیچ عقده‌ای در آن پیدا نمی‌کنم. شاید علتش این باشد که بعد از جدایی ما، او تحت هیچ شرایطی در خشونت رشد نکرد. فضای اطرافش آرام بود و همین باعث شده تا امروز وقتی به روحیات و رفتارهاش نگاه می‌کنم به خودم ببالم که چنین پسری دارم. در واقع نسبت به او همیشه در زندگی سربلند بوده‌ام.

از یکسری فیگور‌ها خوشم نمی‌آید

  نمی‌دانم چرا، اما احساس می‌کنم هرچقدر که جلو‌تر می‌روم، بیشتر دنبال خلوت‌های شخصی‌ام هستم. خانه‌ام را خیلی دوست دارم. وقتی که کارم تمام می‌شود دوست دارم برگردم به فضای خانه، کار‌هایم را بکنم، بوی غذا در اتاق‌ها بپیچد و همین کمک کند که دوباره به شرایط عادی برگردم. از یکسری فیگور‌ها خوشم نمی‌آید چون به نظر من، ما به لطف خدا تا حدودی خاص هستیم و دیگر نباید فضایمان را از این خاص‌تر کنیم.

عاشق چین و چروک‌های این سن و سال هستم

من عاشق سنم هستم. عاشق خط و خطوطی هستم که روی صورتم می‌افتد. چون این‌ها به من راهی را نشان می‌دهد که آمده‌ام و همین به من قدرت می‌دهد. همین حالا عکس‌هایی که در این یکی دو سال دارم را خیلی بیشتر از عکس‌های جوانی‌ام دوست دارم. چون کودک درونم هنوز زنده است و همین است که اجازه نمی‌دهد کینه و حسادت در وجودم جایی داشته باشد. امیدوارم که خدا به من کمک بکند که هیچ وقت سنگین نشوم و به نقطه‌ای نرسم که سرخورده بشوم.

 

هنگامه قاضیانی و اشک‌ های پسرش! (عکس)

پدرِ مادرم می‌شوم!

اشکان(فرزند هنگامه قاضیانی): من و مادرم در زندگی مثل دو دوست هستیم. گاهی فکر می‌کنم مادرم در واقع خواهرم است. حتی بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم فرزندم است و عجیب این است که این صمیمیت در عین حال باعث نشده احترام بین ما از بین برود. من برای مادرم احترام فوق‌العاده‌ای قائلم چون او زندگی عجیب و سختی داشته اما با این وجود از پشت تمام این رنج‌ها همیشه به دنیا انرژی مثبت داده.

من در زندگی هر روز از مادرم یاد می‌گیرم. دائم درباره تمام تصمیم‌هایی که می‌خواهیم بگیریم با هم مشورت می‌کنیم. بعضی وقت‌ها هم با حفظ احترام به حرف هم گوش نمی‌دهیم (می‌خندد). به نظر من یکی از خصوصیات خوب مادرم این است که هنوز کودک مانده. آنقدر که حتی گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم او بچه من است چون در عین قدرت مادر بودن، یک وقت‌هایی کودک می‌شود، برایم حرف می‌زند و درد دل می‌کند و من پدر او می‌شوم. این احساس واقعاً برایم زیباست.

خستگی مادرم را با تمام وجود لمس کردم

با 12 نفر از دوستانم به دیدن فیلم «میگرن» رفتیم. مثل همیشه از حضور مادرم احساس غرور داشتم. انتخاب نقش‌هایش در دوره‌ای که اغلب فیلمنامه‌ها ضعیف هستند، انتخاب‌های شایسته‌ای است. موقع تماشای سکانس نوشتن یادداشت‌های روزانه «رعنا» ناخودآگاه اشک ریختم. یک لحظه احساس کردم که همسن «توکا» شده‌ام و خستگی مادرم را با تمام وجود لمس کردم. نه به خاطر دفاع از مادرم ولی فکر می‌کنم یکی از درخشان‌ترین سکانس‌های این فیلم، لحظه نوشتن یادداشت‌های روزانه است.


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان