شعر، نشانه یک زندگی عالی و بشری است. مردم با خیال زندگی می کنند و بهترین چیزی که خیال را تحت تاثیر قرار می دهد شعر است.
شعر در کوتاه ترین و موجزترین و خوش آهنگ ترین و مناسب ترین همنشینی واژه هایی آشنا، ما را با معنایی درگیر می کند که برای عقل، نامفهوم و موهوم و بیگانه است، اما برای دل و جان، آشنا و حس شدنی است.
شعر، میزبانی صادق است که قلب مخاطبان مستعد خود را هدف قرار می دهد و آنان را به ساحت ناممکن ها و ناباوری ها فرا می خواند تا خود ببینند و باور کنند که اگر ایمان و عشق باشد، هر ناممکنی ممکن می شود.
من از این درد خسته شدم
از جنگیدن با حس خودم، من با این رویا چه کنم
خسته شدم از دست خودم!
من اختیار نکردم پس از تو یار دیگر
به غیر گریه که آنهم به اختیارم نیست
آنچه زیر پایت له کرده ی نامش دل است
هر چه آمد به سرم از تپش نام تو بود
نیامدی و تَرَک خورد سینه من و … آه
چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد
زاهد چو کسان و همچو رندان سرکش؟
یا سر به زمین گذار یا مِی سرکش
تا چند چو گرگ و میش در پردهٔ شب؟
یا پرده بر آن کشان و یا زان برکش
نشود یاد تو بیرون به سرم هست هنوز
گاه گاهی دل من واله و سرمست هنوز
داغ عشقی که بر این دل زده ای خاطره شد
گرچه فارغ زمنی، غیبت تو هست هنوز
دامن زن کفم می کِشِی و می روی امروز
دست من و دامان تو فردای قیامت
آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم
مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسد
خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود
گاهگاهی که دلم می گیرد با خودم می گویم:
آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز!!!
سنگ باشیم ولی در تن کوهی مغرور
دست از دشمنی آینه ها برداریم
گالری عکس های جالب با شعرهای کوتاه و خواندنی
ای باد صبح! منزل جانان من کجاست
من مردم! از برای خدا، جان دل من کجاست؟
بزن چاک سینه ات را تا
دریای بلوری را ببینم
سینه ات اوج اقیانوس است.
چشمانت اطلس.
تنت منجمدشمالی ست.
رُخت دریای مدیترانه
قلبت ارام من کجا طاقت کنج عزلت ماندن را دارم.