اگرچه روسپیگری در ایران جُرم بوده و مجازات دارد و بنا به نوع جرم آن در خصوص افراد متأهل میتواند مجازات مرگ را در پی داشته باشد اما تنفروشی زنان از دوران معاصر تا بعد از انقلاب هنوز در کشور ردپای محکمی دارد!
پیشینه نخستین تحقیق جامع و علمی دربارهٔ تنفروشی در ایران به زمان محمد رضا شاه و توسط ستاره فرمانفرمائیان بر میگردد. که این فحشا و تن فروشی تا کنون نیز ادامه دارد. با نازوب همراه باشید و گفتگوی آمیتیس دختری که با تن فروشی ماهیانه درآمد 40 میلیون تومانی دارد بشنوید.
The background of the first comprehensive and scholarly research on prostitution in Iran dates back to Mohammad Reza Shah’s time and the star of the Faramanfarmaean.
That prostitution and prostitution are still ongoing. Stay tuned and hear Amity talk of a girl who earns $ 40 million in monthly income.
و در بخش پایانی به معرفی فحشا و تن فروشی در اولین شهر در ایران و دوران معاصر و پهلوی می پردازیم با ما و این بخش جذاب همراه باشید.
گفتگوی مان را آغاز می کنیم با حرفهای نشنیده از یک دختر روسپی گر و تن فروش ایرانی …
گفتگویی را مرور می کنیم با دختری کـه وادار بـه تن دادن بـه روسپی گری شده اسـت، او کـه خودرا آمیتیس معرفی کرده، با نشان دادن مدرکی از تحصیلات عالی آکادمیک خود می گوید ماهیانه بین 30 تا 40 میلیون تومان از این راه تاریک درآمد دارد و می خواهد تا 30 سالگی اینکار را ادامه دهد. او کنار خیابان نمیایستد و کار خودرا مدرن تر و پیشرفته تر انجام می دهد
کافهچی میگوید زیرسیگاری لازم اسـت؟ مـن کـه نمی کشم و نگاهی هم بـه او میاندازم و احتمال میدهم کـه برخلاف مـن سیگاری باشد. تصوراتم اشتباه از آب در می آید و او دست رد بـه کافهچی می زند نه لازم نیست، ممنون.» ازش اجازه میخواهم کـه رکوردر را روشن کنم و اینبار حدسی کـه در ذهنم ایجاد میشود، درست اسـت و او بهم اجازه نمی دهد. حتی بـه قلم و کاغذم هم نگاه بدی میکند.
متوجه می شوم کـه باید گفتگو محور جلو برویم و همه یچیز رابه خاطر بسپرم و نه بـه رد کلمات روی کاغذ. بعد از کلی مکافات قبول کرده کـه با مـن گفتوگو کند و بـه او گفتم در بازگو کردن زندگیاش، از اسامی جعلی استفاده می کنم تا هویتش فاش نشود. این دختر 27 ساله، با چشمهایي آبی حالا 5 سال اسـت کـه روسپیگری میکند و قصد دارد اینکار را تا 30 سالگی ادامه دهد.
نامش را آمیتیس می گوید ولی در خلال صحبتهایش گهگاهی از دستش در می رود و اسم واقعی خودرا می گوید، بعد گفتگو کـه این سوتی رابه رویش میآورم، میخندد و می گوید تـو همان آمیتیس بنویس، همینکار را میکنم.
آمیتیس فارغالتحصیل داروسازی از یک دانشگاه دولتی معتبر اسـت و برای اثبات حرفش عکس فارغ التحصیلی اش را بهم نشان می دهد و عکسهایي هم از دوران دانشجویی خود در گوشیاش دارد.
البته بـه او میگویم نیازی نیست کـه این اثبات را انجام دهد و با پوزخندی می گوید: «مشتریانم ولی فکر میکنند برای قیمت بیشتر این حرف را از خودم در آوردم کـه بگم مـن خانوم دکترم. برایم روشن میکند کـه کلاس و اخلاق هر روسپی روی نرخ سرویسهایش تاثیر می گذارد و این را واسطهها تشخیص میدهند، واسطه او نامش بابک اسـت. وی را کم و بیش میشناسم، از داخل اینترنت پیدایش کردم.
قرار شد کـه چند نفری را برای گفتگو با مـن جور کند و آمیتیس نخستین آنهاست و بـه قول خود بابک: بهترین آن ها آمیتیس وقتی تماس گرفت تصور کرد کـه مـن برای بابک خالی بستم و اما وقتی بجای آدرس منزل، آدرس یک کافه را دادم متوجه شد قضیه گفتگوی مان جدی اسـت. بـه او دیالوگی کـه از پیش تعیین شده بود را گفتم:مبلغ رو پرداخت می کنم و مدت صحبتمون هم یک ساعت هست.
فرقی نداره کـه برای شـما؟ اما آمیتیس نه هزینه اي گرفت و هم این کـه بیشتر از سه ساعت صحبت کرد: «خانواده مـن خانواده فقیری نیست، خونمون توی سعادت آباده و پدرم هم کارمند یک شرکت دولتی کـه البته یکی دو سالی هست بازنشسته شده و حالا سمت مشاور را بر عهده داره. مادرم هم فرهنگی بوده و دو تا برادر دارم کـه یکیشون از مـن کوچیکتره و یکی هم بزرگ تر و عیالوار.
مـن توی همین خانواده بزرگ شدم و درسام هم خیلی خوب بود، ولی خب همیشه دلم می خواست کـه بیشتر از OK زندگی کنم و تبدیل بـه یک مرفه بیدرد بشم. او استقلال مالی می خواست و تاکید می کند کـه با خانوادهاش مشکل خاصی نداشته ولی همیشه دلش میخواسته کـه جدا زندگی کند و دستش در جیب خودش برود: «دانشگاه قبول شدم و 3 ساله هم درسم را تمام کردم چون عجله داشتم کـه زودتر از ایران بروم.
دوست پسری از یکی از شرکتهاي خوب داشتم کـه هم عاشقانه یک دیگر را دوست داشتیم و هم این کـه متاهل بود! مـن زمانی فهمیدم علی متاهل هست کـه شش ماهی از رابطهمان گذشته بودو از این کـه این موضوع رابا مـن در بین نگذاشته بود، کلافه شدم. مـن خط قرمزی برای خودم داشتم و بـه هیچ عنوان با افراد متاهل ارتباط برقرار نمیکردم.» میخندد و ناخنکی بـه نوشیدنی پیش رویش میزند.
باز هم سعی می کنم حدس بزنم چرا از حرف خودش خندهاش گرفت و اینبار کـه کلمات را روی میز پرتاب می کند، حدسم را بار دیگر تبدیل بـه یقین می کند این خط قرمزها بعد از این کـه وارد اینکار شدم برایم کمرنگ و کمرنگتر شد. راستش وادار شدم، اوایل مشتریان متاهل را قبول نمی کردم و بعدتر با خودم کلنجار رفتم ودر نهایت بـه خاطر این کـه خیلی بیشتر از نصف مشتریان مـا متاهل هستند وادار شدم قبول کنم.
این خط قرمز آن قدر کمرنگ شد کـه حتی با شوهر زنی بـه اصرار همان زن ودر حضور خودش هم برنامه داشتم. لغت برنامه مودبانهترین واژهاي اسـت کـه برای کارش بکار میبرد و از این کـه سعی می کند ادب را در حین گفتگو رعایت کند، حيرت زده می شوم. پیشتر کـه تلفنی با یکی دو نفر از همکاران «بـه نظرتان می توان واژه همکاران رابه کار برد؟» آمیتیس صحبت کرده بودم، با افراد بد دهنی همکلام شده بودم.
حس می کردم این خصلت در همه ی این افراد وجوددارد. آمیتیس کـه متوجه می شود ناگهان بـه جلو پریده، باز بـه عقب برمیگردد تا روایتش رابه قول خودش «با خط زمانی مستقیمی تعریف کند دوست پسرم علی بـه مـن توضیح داد کـه دو ماهیست قصد جدایی با همسرش را دارد ودر حال حاضر هم طلاق عاطفی گرفتند و چون بچهاي هم در کار نیست، جداییشان آسان صورت می گیرد.
می گوید از این کـه زندگی یک زوج رابا حضورش بـه هم ریخته بود ناراحت بوده ولی علی بدو خاطرجمعی داده کـه زمزمههاي جدایی قبل از حضور آمیتیس در زندگی او زده شده ودر نهایت بعد از طلاق علی، آن ها بـه پاریس می روند: در هتلی بودیم کـه پنجرهاش رو بـه ایفل بودو هرجای مهمی کـه در پاریس باشد را دیده بودیم، موزهها و دیزنی لند و… خریدهای متعددی هم از برندهای معتبر انجام میدادیم.
زندگیام از این رو بـه آن رو شده بودو مـن تازه ترم دو دانشگاه بودم. والدینم را دور زده بودم و با علی بـه پاریس رفته بودم. در نهایت اما خانواده بـه قول آمیتیس مند بالای علی با ازدواج آن دو مخالفت می کنند و علی هم تلاش چندانی برای راضی کردن آن ها نکرد: پدرش برایش کار را جور کرده بودو علی هم بنده انها بود. همینکه گفتند نه، او هم در جبهه آن ها ایستاد و مـن را باوجود این کـه دو سال تمام بـه پایش نشسته بودم پس زدم.
از او میپرسم بـه پای علی نشسته بودی یا پولهایش؟ مکثی طولانی می کند و آماده می شوم کـه با یک سیلی در صورتم، جلسه گفتگویمان را ترک کند. حس میکنم تند رفتم و نباید انقدر صریح سوالم را مطرح می کردم. بعد از مکثی طولانی زیر لب میگوید پول هایش هم بیتاثیر نبود ولی در آن موقع کـه با مخالفت خانوادهاش روبهرو شده بودم، حاضر بودم کـه علی بیکار شود و از نو شروع کنیم.
مـا عشق و حال هایمان و جهان گردی مان را کرده بودیم و حس می کردم کـه دیگر وقت شروعی دوباره اسـت.» بعد از دست رد خانواده و البته خود علی بـه او، آمیتیس کـه دو سالی دستهایش در جیب پرپول خودش بوده، ناگاه از هم فرو میریزد و جیبهایش خالی خالی میشود؛ نهایتا تصمیم می گیرد کـه سرکار برود. دریک شرکت داروسازی مشغول بکار میشود و خودش می گوید کـه:
در زمان دوستیاش با علی یکی دو عمل زیبایی انجام داده بوده کـه نقصهاي چهرهاش را برطرف کند و وی را دو چندان زیبا کند. اگرچه عکسهاي قبل از عملش هم دلالت بر زیبایی او میداد ولی عملهایي کـه انجام داده بود زیبایی طبیعی وی را شبیه بـه یک خوشگلی عروسکی کرده اسـت: طبیعیست کـه در محیطهاي دانشجویی و کاری دختران و پسران بخواهند با یک دیگر آشنا شوند.
و مـن هم اوایل کار یکی دو تن از همکارانم سعی بـه ایجاد دوستی با مـن کردند و یکیشان حتی دم از ازدواج میزد. اما مـن اولا کـه سرم توی لاک خودم بودو ثانیا دلم یک شوهر پولدار می خواست، نه کسیکه مثل خودم کارمند آن خراب شده باشد. از محل کاری کـه در سن 22 سالگی در آن کار میکرده با بدی و کینه زیادی یاد می کند و دائما لفظ خراب شده و شرکت گند و…رابه آن حواله میکند.
دلیل این کینه اش را دقایقی بعد برایم روشن میکند: «رییس کـه یک آقای دکتر با شخصیت و متاهلی بود تقاضای رابطه داد، نه دوستی و نه چیزی شبیه بـه آن، بلکه فقط تقاضای یک رابطه جنسی را پیش کشید و حرفش، بیشتر از تقاضای، شبیه دستور بود. برایم مهلت دوهفتهاي تعیین کرد و مـن هم سعی در پیچاندن ماجرا داشتم و نمی دانستم بـه کی چـه بگویم. نهایتا با پاسخ رد مـن، هفته بعدش بـه بهانهاي مزخرف اخراج شدم.
آمیتیس میگوید بعد از این واقعه در دو سه داروخانه و شرکت دیگر هم مشغول بکار شده کـه یا حقوقهایشان خیلی کم بوده و خودش بیخیال کار شده و یک مورد هم شبیه تقاضای یا همان دستور رییس قبلیاش برایش پیش آمده کـه اینبار توسط یکی از همکاران همردهاش مطرح شده و وقتی بـه او نه گفته، همکار مذکور بدجوری زیرآبش را می زند و باعث بیرون شدنش می شود:
«رزومهاي داشتم کـه از چندین جا اخراج شده بودم و پارتی هم دراین حوزه نداشتم. عملا بیکار شده بودم تا یکی از دوستانم گفت می تواند شغلی پردرآمد برایم جور کند کـه هم ساعت کاریش دست خودم هست و هم مرخصیهام. بـه دوستم نمیآمد کـه منظورش روسپیگری باشد ولی بعد از چند روز فهمیدم همین کار را می کند و یک تیمی دارند کـه زیرنظر بابک کار می کنند.»
ملاقات آمیتیس با بابک در یکی از کافههاي شهر کرج رخ می دهد و برایم تشریح می کند کـه این دیدار برای آشنایی اولیه هست و بابک از آغاز همکاریشان تا امروز هیچگاه پیشنهاد بیشرمانهاي رابه او نداده اسـت: «یک قانون نانوشته در کار مـا هست کـه می گوید نباید با واسطهها خودت را درگیر رابطه کنی چرا کـه رویتان بـه هم باز میشود و سر حساب کتاب بـه مشکل میخورید.
ملاقات مـن هم یکبار صورت گرفت و بابک صرفا از مـن خواست تا تستهاي لازم سلامتی بدهم و کمی هم برایم چند و چوند کار را شفافسازی کرد. این کـه 50 هزار تومان از مبلغ دریافتی مال اوست و مشتریان غرب برای مـن هستند چونکه خودم ساکن سعادت آباد هستم. از مـن پرسید سرویسهایي بـه اسم شب تا صبح را می توانم بروم یا خیر و بـه خاطر قیمت 10 برابری آن گونه سرویسها قبول کردم.
او توضیح داد کـه مشتریان او همه ی آدم حسابی هستند و افرادی کـه مرا اذیت کنند و بـه مـن توهین کنند در کار نیستند. از مـن خط قرمزهای کاریام را پرسید و بـه او گفتم خط قرمزی ندارم جز این کـه با متاهل نباشم؛ آنهم کـه موضوعش را برایت قبلتر گرفتم در نهایت چـه شد. آمیتیس بـه قول خودش فول سرویس اسـت و با مشتریانش دوست می شود؛ بجای این کـه رابطه اي صرفا بر محوریت عرضه تقاضایی بینشان رخ بدهد.
او با انها چندین بار بـه مسافرت داخل و خارج کشور رفته و البته بـه ضربالمثل حساب حساب اسـت و کاکا برادر هم پایبند اسـت: «نرخ ثابتی برای کارهایمان داریم کـه بابک تعیین میکند و گاهی وقتی بـه دوستی آشنایی تخفیفی میدهد، آنرا از سهم خودش کم می کند و یا اگر یک مشتری وی را دور بزند و با خودم تماس بگیرد تا برنامه را فیکس کند، مـن باز هم سهم ۵۰ هزار تومانی بابک را کنار میگذارم.
درآمد آمیتیس ماهی 30 تا 40 میلیون هست و دوهفته در ماه کار میکند. هر بار کـه پیش کسی می رود از 250 تا 500 هزار تومان طلب میکند. بـه او میگویم کمتر دکتر یا جراحی را میشناسم کـه با دوهفته کار انقدر در بیاورد و جواب می دهد مـن هم دکترم و هم روسپی. باید درآمدم بیشتر باشد. آمیتیس حس و حال تجریباتش رابا مـن در جریان میگذارد.
با این کـه هر آنی فکر میکنم هم اکنون گریه می کند، سرش را تمام مدت بالا گرفته و با مـن صحبت می کند، او غمی از کاری کـه می کند ندارد و آنرا یک شغل می داند کـه بـه رویاهایش نزدیکش کرده اسـت: «نخستین بار راکه رد کنی، باقی را هم رد کردهاي. سرویس اولم پسری ۱۸ ساله و بیتجربه بود کـه پیش مـن حتی گریهاش هم گرفت. نمی دانست دقیقا باید چگونه رفتار کند و از این کـه نخستین مشتریام چنین موردی از آب در آمده، حس عجیبی داشتم.
با نخستین گناه او، مـن هم نخستین گناهم را انجام دادم و هردو گناهکارانی شدیم کـه هیچوقت هم دیگر را فراموش نمیکنیم.» نه والدین و نه دوستان آمیتیس از کاری کـه او می کند خبر ندارند و اوایل کار بـه همه ی گفته کـه مشغول دیدن یک دوره آموزشی فن آرایشگری اسـت و بعد از چند وقت برای این کـه دروغش برملا نشود، اعلام کرده کـه دریک مجموعه مشغول بکار اسـت.
مجموعه کـه چند پلاک با خانه استیجاری او فاصله دارد و برای همین می تواند این دروغ را سرهم کند و بـه اسانی آنرا جمع کند. او میگوید بعد از ۵ سال کار،اندوختهاي جمع کرده کـه با حساب سرانگشتی با کار کردن تا ۵ سال دیگر، میتواند خانه خودش را دریک محله دیگر داشته باشد و قصد دارد کـه کار و بار را در سی سالگی تعطیل کند: «مـا حق آشنایی با دیگر نیروهای بابک را نداریم ولی بـه هرحال از اینور آنور درباره بچهها می شنویم.
خیلی از انها تا ۵۰ سالگی هم کار میکنند و خیلیها هم بعد از یک ماه پشیمان می شوند و کار را ول میکنند. مـا نه این کـه ستاره داشته باشیم و این چیزها، ولی مشتریانی کـه از هرکداممان بیشتر راضی باشند، طبیعتا پوئن مثبتی برای مـا حساب می آید. بابک مثل پشتیبانی سایتها بعد از انجام ماموریت مـا، بـه مشتری تماس می گیرد و اوضاع و احوال را میپرسد.
گاهی پیش می آید کـه اگر چند مشتری ناراضی باشند، آن نیرو را از تیم بیرون میکند و آن شخص هم دیده شده کـه مشتریان بابک را دور می زند. افرادی هم بودند کـه دستگیر شدند و برخی مواقع بابک با آشنا هایش میتواند کاری کند و برخی مواقع هم کاری از پسش بر نمی آید. مورد هایي داریم کـه مشتری ازشان دزدی کرده و یا حتی انها را گروگان گرفته و ازآن بدتر کیس هایي را میشناسم کـه از زیر ۱۸ سالگی وارد این بازار کار شدند.»
او قول میدهد کـه با تک تک اشخاصی کـه برایم تشریح کرد صحبت کند و آن ها را راضی بـه گفتمان با مـن کند، قولی کـه بعد ها بـه آن وفا کرد و مـن با تک تک افراد با شرایط خاصی کـه برایم گفت توانستم همکلام شوم. از آمیتیس میپرسم اگر عقب برگردد همین روش را پیش می گیرد؟ و بعد از گفتن این کـه قرار نبود سوالهاي ژورنالیستی از او پرسیده شود و صرفا قصد داشت تا شرح حالی از زندگی عجیبش رابا مـن در بین بگذارد، می گوید:
«اگر برگردم عقب و زندگی همین بازی رابا مـن کند، چرا کـه نه؟» او بـه خاطر رشته و تحصیلاتی کـه کرده مراقب اسـت تا دچار بیماری مقاربتی نشود و میگوید برخی مشتریان هستند کـه اصرار ایجاد ارتباط بدون پوشش را دارند: «تنها و تنها دراین حالت اسـت کـه دست رد بـه سینه مشتری می زنم و بیرون می آیم. شغل مـا پرخطرترین شغل دنیاست و هرآن با بیماریهاي مختلف مبارزه میکنیم.»
از او میپرسم معتقد اسـت کـه روسپیگری شغل اسـت؟ می گوید جامعه شناسی و روانشناسیام انقدر خوب نیست کـه بتوانم جواب این سوالت را اصولی بدهم ولی برای مـن و هزاران مثل مـن دیگر نه تنها شغل اسـت، بلکه بخشی از زندگیمان شده. گاهی روزها و هفتهها با یک مشتری سر میکنیم تا بتوانیم پول بیشتری در آخر کار بگیریم و بـه اصطلاح خودمان، یک ماه کار را تعطیل کنیم.
آمیتیس در ماه با بیش از 30 نفر ملاقات میکند کـه در کمال تعجب یکی دوتا از آن ها زوجینی هستند کـه جزو مشتریان ثابت او شدهاند. با تمام این تفاسیر او در حال حاضر با مردی آشنا شده و میگوید کـه اوایل کار بعد از بازنشستگی اش قصد ازدواج با وی را داشت ولی بعد از این کـه کارش بیشتر شده، حس و حال ازدواج و عشق و عاشقی از سرش پریده همین حالا فقط دلم میـــخواهد خانه اي بالای یک مجتمع مسکونی داشته باشم و با هیچکس حرف نزنم.
دختر 27ساله اینروزها کمتر سعی می کند با خانوادهاش چشم تـو چشم شود ودر دوهفته تعطیلی کـه برای خود انتخاب کرده، در سفر بـه سر می برد و تمام این سفرها را تنهایی می رود. می گوید دلش تنهایی میـــخواهد و از دو نفره بودن خسته شده اسـت، دو نفرههایي کـه فقط با آتش شهوت روشن هستند و هیچ رنگی از انسانیت ندارند. صحبتهایمان تمام میشود.
آمیتیس با حساب کردن صورتحساب در حالیکـه منتظر ماشینی کـه کرایه کرده اسـت ایستاده، چهرهاش عوض می شود. او حالا خرامان راه می رود و با قدمهای آرامش سعی در پخش کردن عطر خودش در فضا را دارد، اگرچه آمیتیس بـه قول خودش هیچ گاه کنار خیابان نایستاده تا مشتری بـه تورش بخورد و کلاسش بالاتر از این حرفهاست، ولی حالا کـه بـه سمت اتومبیل کرایهاي می رود، فرق چندانی بین او و انها حس نمی کنم.
او تبدیل بـه روباتی شده کـه نوع سرویسی خاص را ارائه می دهد و هیچ حسی دیگر نمی تواند وی را برگرداند، روح آمیتیسهاي زیادی مرده اسـت و فقط تنشان اینور و آنور می رود، انها در دوراهی زندگی تبدیل بـه دو نفر شدند و یکیشان جاده تباهی را پیش گرفته و دیگری دخترکی گریان لب جاده شده کـه هرچه خود دومیاش را صدا می زند، برنمیگردد.
و در ادامه تاریخچه فحشا در دوره معاصر و اولین شهر فحشا در ایران
در دورههای تاریخ معاصر فحشا همواره و به اشکال مختلف اعم از منسجم یا پراکنده وجود داشتهاست.
شهر نو
قلعه شهر نو ابتدا توسط محمد علی شاه قاجار و برای اسکان خانوادهٔ شاه ساخته شد و با نام محله قجرها مسما گشت. در آن زمان این محله در بیرون از شهر تهران آن زمان قرار داشت. اواخر حکومت احمد شاه قاجار به جهت احداث دروازه قزوین، «دروازه» نامیده شد و این محل که خارج از دروازه قزوین قرار داشت به تدریج به مأمن خلاف کاران بدل گشت.
شخصی به نام محمود عرب شروع به قوادی و ایجاد شیرهکش خانه در این محل کرد و کوچهای که در آن چند خانه متعلق به محمود عرب قرار داشت به گذر «حاج عبدالمحمود» معروف گشت.
اما با فروپاشی سلسله قاجاریه در ایران به ناگهان جمعیت زنان روسپی افزایش پیدا کرد و باعث گسترش بیشتر این محدوده شد و علت آن هم این بود که وقتی رضاشاه انقراض سلسله قاجاریه را اعلام کرد، در اولین اقدامی که انجام داد حرمسرای قاجاریه را متلاشی کرد و تمام زنان حرمسرای قاجار را از دربار اخراج نمود.
محل حرمسرا درست در جایی که امروزه وزارت امور دارایی قرار گرفته یعنی نبش خیابان ناصرخسرو و جنوب خیابان باب همایون و شمال کاخ گلستان قرار داشت که به دستور رضاشاه تخریب و به جای آن وزارت دارایی ساخته شد. در نتیجه صدها زن و دختر بی نوای ساکن حرمسرا همگی به سمت دروازه قزوین کوچانده و در همان منطقه رها و مستقر شدند.
عده بسیاری از آنها از بیماری و فقر مردند و تعدادی هم که ثروتی داشتند به ازدواج شاهزادههای قاجار یا افراد متمول درآمده و باقی آنها به روسپی گری روی آوردند. با همه اینها تا آن زمان، محله شهرنو همچنان کماهمیت بود و چندان گسترده نشده بود.
فحشا در دوره پهلوی را میتوان به چهار دوره تقسیم کرد:
۱- دوره اول (۱۳۰۴–۱۳۲۰) از زمان اسکان روسپیان در شهر نو در دوره رضاشاه بود تا اشغال ایران توسط قوای متفقین را شامل میشود در این دوره روسپیان از جایگاه ویژهای در میان مردم عامه و مسئولان حکومتی برخوردار نبودند.
رضاشاه برای اینکه بتواند در مقابل روحانیون قشر مذهبی بایستد روسپیان را مجبور داشتن حجاب و پوشیدن صورت میکرد.
۲- دوره دوم با اشغال ایران توسط متفقین آغاز شد تب جنسی جامعه را فرا گرفت که در این تب حضور نیروهای متفق در ایران بسیار مؤثر بود. در زمان جنگ جهانی دوم سربازان متفقین تعدادی از زنان جنگ زده لهستانی را که مانند سایر آوارگان جنگی در میدان ژاله سابق اقامت داشتند برای روسپیگری به شهر نو آوردند. البته حکومت و روحانیت در مقابل فساد متفقین ایستادند با خروج متفقین این حکومت و روحانیت بود که به پیروزی رسید البته فحشا به کلی نابود نشد.
80 درصد زنانی که در کار تن فروشی هستند، قربانی تجاوز بوده اند
صحبت کردن درمورد این مسئله بسیار سخت اسـت زیرا تجربه تن فروشی درست مانند تجاوز اسـت. تن فروشان، بطور متوسط، هشت تا 10 بار درسال مورد تجاوز قرار میگیرند. این ها زنانی هستند کـه در تاریخ سیاره زمین، بیشتر از هر شخصی مورد تجاوز قرار گرفته اند. مطالعات دیگر گزارش میدهند کـه 68 تا 70 درصد زنان تن فروش مورد تجاوز قرار می گیرند.
۳- دوره سوم زمانی است فحشا به عنوان ابزاری در دست حکومت علیه روشنفکران و دگرگونی خواهان به کار گرفته شد.
۴- دوره چهارم از سالهای ۴۰ آغاز میگردد که تهران با دو پدیده رو به رو میشود اولاً مهاجرت روستاییان به تهران و دوم از بین رفتن نقش کارکردی شهر نو به خاطر سیاستهای دولت
در دوران رضاشاه بخشهایی از این محله نیمه ویران، بازسازی و مرکز تنفروشان تهران شد. حکومت هدف خود را از اجرای چنین تصمیمی کنترل تنفروشی در ایران اعلام کرد. رضا خان به نظمیه – شهربانی دستور داد که تنفروشان را از تهران خارج کنند و در بیرون دروازه قزوین در محله قجرها اسکان دهند.
در اوایل حکومت رضاشاه فردی که به نام زال ممد شهرت یافته بود با آوردن برخی زنان از جاهای دور و نزدیک، این محله را به کانون روسپیگری تبدیل کرد. در آن زمان، رضاشاه در صدد جمعآوری روسپیها برآمد و قسمتی از قلعه تخریب شد و قلعه محلهای از شهر شد.
شخصی به نام ارباب جمشید جمشیدیان هزینه احداث دهها خانه به منظور اسکان زنان بی سرپرست را قبول کرد و به منظور تأمین مخارج آنان چند باب مغازه نیز در این منطقه احداث کرد و محله رسماً به عنوان «محله جمشید» نامگذاری شد. احداث خانههای جدید و آسفالت دو خیابان جدید باعث شد که محله جمشید به اسم «شهر نو» معروف گردد.
در زمان جنگ جهانی دوم سربازان متفقین تعدادی از زنان جنگ زده لهستانی را که مانند سایر آوارگان جنگی در میدان ژاله سابق اقامت داشتند برای روسپیگری به شهر نو آوردند. در انتهای خیابان دوم شهر نو کوچهای به نام کوچه لهستانیها شهرت یافت.
این محله در اوج خود ۱۳۵ هزار متر مربع مساحت داشت و به دو قسمت اصلی و فرعی تقسیم میشد؛ قسمت اصلی شامل خیابانهای کمیل، استخر، قنات و قوام بود که دارای ۳۶ کوچه و در هر کوچه ۵۰–۳۰ خانه وجود داشت.
در هر خانه چندین خانواده توأمان زندگی میکردند و گاهی در یک اتاق چند مرد و زن میزیستند. محله جمشید از نگاهی دیگر به دو بخش قلعه و نجیبخانه تقسیم میشد که در واقع، قلعه محل کار و نجیبخانه محل زندگی عادی روسپیها بودهاست که درجه روسپیگری در آن بسیار کم بوده.
دهها تئاتر و تماشاخانه و کافه در خیابان جمشید و داخل شهر نو و خیابانهای سی متری احداث و دو سینما نیز در حوالی آن شروع به کار کردند. محله شهرنو، مرکز تجمع تنفروشان، قاچاقچیان، معتادان بوده و در عین حال در اطراف آن دهها کافه و سینما و کاباره و تماشاخانه ازجمله کاباره شکوفه نو وجود داشتهاست.
در سال ۴۷–۴۶، هزار و پانصد زن در شهرنو زندگی میکردهاند؛ آنها باید هر هفته به درمانگاه سر میزدند و هر شش ماه نیز آزمایش خون میدادند.
انقلاب و فحشا
یکی از مواردی که از ابتدای شروع تظاهراتهای خیابانی در انقلاب در مورد آن بحث میشد و در بین سخنان بسیاری از رهبران مذهبی انقلاب در موردش صحبت میشد بحث فحشا و گسترش آن میان مردم به انواع یکی از نشانههای فساد از سوی خاندان پهلوی بود بنابراین مبارزه با این موضوع یکی از مواردی بود که انقلابیون بر آن اتفاق نظر داشتند.
به آتش کشیدن محله و کشتار ساکنین
روزنامه اطلاعات دهم بهمن ۱۳۵۷ مینویسد:
از حدود ساعت پنج بعد از ظهر در اطراف «قلعه شهر نو» به تدریج مردم اجتماع کردند. مدت زیادی نگذشت که اجتماع افراد با تظاهرات توأم شد. ابتدا مأموران فرمانداری نظامی از مردم خواستند که پراکنده شوند و پس از مدتی اقدام به تیراندازی هوایی کردند.
با رفتن مأموران دوباره اجتماع کثیر مردم در اطراف محله روسپیان تشکیل شد. در حدود ساعت شش بعد از ظهر چند تن از جوانان به در «قلعه» حمله کردند و بعد جمعیت به تبعیت از آنها به خیابانهای داخل «قلعه» ریختند. در این هنگام با وسایلی که از قبل تهیه شده بود، خانهها و مغازههای داخل «قلعه» به آتش کشیده شد.
گروهی به زنان ساکن محله حمله کردند، اما در این جریان عده دیگری از تظاهر کنندگان مانع وارد ساختن صدمه به ساکنان «قلعه» شدند. چند تن از شاهدان عینی بیان کردند تعدادی از روسپیان در این وقایع مجروح و دو تا سه نفر کشته شدهاند.
به این ترتیب «روسپیخانه بزرگ شهر» به آتش کشیده شد. آتشسوزی ساعتها «محله غم» را میسوزاند و خاکستر میکرد.
مأموران آتشنشانی که پیرو اعلامیه قبلی خود ضمن اعلام همبستگی با مردم اعلام کرده بودند از خاموش کردن آتشهایی که مردم نمیخواهند، خودداری خواهند کرد، در نتیجه اقدامی برای خاموش کردن این آتشها صورت ندادند.
به آتش کشیدن محله به روایتی دیگر
ایرج مصداقی در سایت شخصیاش ماجرای شهر نو را به صورتی دیگر روایت میکند:
موضوع آتش زدن بعضی خانههای قلعه با شهرنو مربوط به دیماه ۵۷ است که با موضعگیری هشیارانه آیتالله طالقانی مواجه شد.
پس از پیروزی انقلاب ضد سلطنتی، شهرنو مانند سابق همچنان به کار خود ادامه میداد و به مأموران کلانتری منطقهٔ پانزده دستور داده شده بود که از آوردن زنان جدید به قلعه ممانعت به عمل آورند. فعالیت شهرنو تا مرداد ۵۸ بدون تعرض ادامه یافت و در روزهای اول مرداد ۵۸ به مناسبت فرارسیدن ماه رمضان، به دستور «کمیته مرکزی انقلاب اسلامی»، تعطیل شد و پس از پایان یافتن ماه رمضان نیز دیگر اجازه بازگشایی به آنجا داده نشد.
پری بلنده، اشرف چهارچشم و ثریا ترکه به خاطر اعلام نظر آیتالله طالقانی مبنی بر لزوم وجود «شهرنو»، مطمئن از آینده خود همچنان بدون دغدغه مشغول ادارهٔ خانههای خود در شهرنو بودند، که به یک باره با هجوم پاسداران دستگیر و پس از چند سؤال و جواب کوتاه و به محض «احراز هویت» در دادگاه انقلاب به ریاست خلخالی، اعدام شدند.
اعدام روسپیها
سیمین بی ام و، پری بلنده، اشرف چهارچشم، شهلا آبادانی و پری سیاه از جمله سردستههای روسپی خانهها بودند که پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران اعدام شدند.
طبق گزارش روزنامهٔ کیهان چهار متهم از جمله سکینه قاسمی (پری بلنده) در ساعت یک بامداد ۲۱ تیر ۱۳۵۸ اعدام شدهاند. در گزارش خبرنگار روزنامهٔ کیهان محل و نحوهٔ اعدام ذکر نشدهاست. در تیتر خبر نوع اعدام تیرباران ذکر شدهاست اما از محل اعدام هیچ خبری ارائه نشدهاست.
طبق بعضی گزارشهای غیررسمی که درستتر به نظر میرسد او جلوی کافهٔ شکوفهنو (پایین بیمارستان فارابی و نبش خیابان امیرآباد جنوبی) به دار آویخته شدهاست.
حدود هزار و پانصد زن ساکن این محله، پس از تعطیلی آن در روز دوم مرداد سال ۱۳۵۸ آواره یا دستگیر شدند و تعداد زیادی ار آنها که نه تنها در ماههای نخست، بلکه در سالهای پس از انقلاب، اعدام شدند.
هیچ اطلاع یا گزارشی در مورد چگونگی محاکمه و دفاعیات متهم و نحوهٔ بازداشت این افراد ارائه نشدهاست در گزارش روزنامهٔ کیهان که تنها منبع رسمی موجود است صرفاً بخشی از رای صادره آمدهاست.
این گزارشها به دلیل آنکه محتوای منافی عفت داشتند با طبقهبندی سری در اسناد قوه قضاییه نگاه داشته شد طبق گزارش روزنامه کیهان صدور حکم در شعبه اول دادگاه انقلاب اسلامی تهران پس از چندین جلسهٔ رسیدگی سری به پرونده صورت گرفتهاست.
بخشی از حکم صادره برای پری بلنده در این گزارش آمدهاست: «… به جرم یک عمر فحشا و فساد و خرید و فروش دختران خردسال و زنان گولخورده و اغفال شده و دائر کردن مراکز فحشا و عشرتکدههای مختلف که موجب انحراف نسل جوان این مملکت گردیدهاید مفسدفیالارض شناخته شده به اعدام محکوم میگردید…»
پس از تخریب
در اواسط دهه شصت، این مکان که به صورت نیمه ویرانه درآمده بود بطور کامل تخریب شد. سپس بعدها در این محل پارکی به نام پارک رازی ساخته شد و امروزه پارک و فرهنگسرای رازی، در محدوده شهرنو و خیابان جمشید ساخته شده و خیابان جمشید بطور کامل از نقشه حذف شدهاست.
آمیتیس دختر تن فروشی با درآمد ماهیانه بیش از 40 میلیون + تصاویر
Amity Girl Salesman with a monthly income of over 40 million + pictures
جنجال افزایش زائران عراقی در مشهد در پی زنان فاحشه (عکس)
بزرگترین فاحشه خانه در اروپا + تصاویر 18+
عکس های زیباترین زنان فاحشه برج العرب دبی برای عیش و نوش مردان
فحشا در آذربایجان با انتخاب زیباترین دختر دنیا + عکس