مروری بر تاریخ ایران با تاج گذاری آخرین پادشاه این سرزمین و پایان جشن های 2500 ساله شاهنشاهی.
بیوگرافی محمدرضا شاه پهلوی و همسرانش را از همین لینک دنبال کنید. مقاله ای جامع از رویدادهای مهم تاریخی آخرین پادشاه ایران.
پس از گذراندن دوران کودکی در 12 سالگی به سوئیس رفت و در 17 سالگی به ایران بازگشت و در دانشکده افسری مشغول به تحصیل شد.
نظام آموزشی این دانشکده بر اساس روشهای مدرسه نظامی سن سیر بود. او 2 سال بعد و در 19 سالگی با درجه ستوان دوم از این دانشکده فارغالتحصیل شد. در این دوره او با فتح اله مینباشیان آشنا شد و تحت تأثیر او قرار گرفت.
در این دوره، نشستهای روزانه منظمی میان محمدرضا و پدرش انجام میگرفت. پس از فارغالتحصیلی، او به مقام بازرسی ارتش شاهنشاهی رسید. با جنگ جهانی دوم و هم زمان با اشغال ایران در 22 سالگی به پادشاهی رسید.
در آغاز سلطنت قدرت کمی داشت، ولی با پایان اشغال ایران و خروج نیروهای خارجی از کشور، با پشتیبانی امریکا و با سیاست نخست وزیر وقت، قوام السلطنه به حکومت خود مختار در آذربایجان و کردستان خاتمه داد. همچنین زمینهایی که پدرش از مالکان آنها گرفته بود را به صاحبان پیشینشان بازگرداند.
مدتی پس از نجات از یک ترور نافرجام، با تشکیل مجلس سنا بر قدرت و اقتدار خود افزود. در دوران پادشاهی او، صنعت نفت ایران به رهبری محمد مصدق ملی شد.
در سال 1332 سازمان اطلاعات و امنیت خارجی بریتانیا و آمریکا، کودتایی برای برکناری مصدق به راه انداختند. با شکست خوردن کودتای 25 مرداد، محمدرضا شاه ایران را ترک کرد و به ایتالیا رفت، ولی با موفقیت کودتای 28 مرداد 1332 مصدق برکنار شد و شاه دوباره به قدرت رسید.
محمدرضا به توسعه اقتصادی و افزایش قدرت نظامی کشور علاقه داشت و بخش زیادی از درآمد نفتی کشور را صرف ارتش ایران کرد.
او تحت عنوان انقلاب سفید و با هدف رسمی قرار گرفتن ایران در بین مدرنترین کشورهای جهان تا پایان سدهٔ بیستم مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی مانند:
اصلاحات ارضی را آغاز نمود، در دهه 40 و اوایل دهه 50 ، ایران رشد اقتصادی سریعی را شاهد بود. محمدرضا شاه نظام تکحزبی را در کشور حاکم کرد و عملاً در 16 سال پایان پادشاهی، تقریباً هیچیک از تصمیمات کلیدی کشوری بدون نظر مساعد او گرفته نمیشد.
وی در طول زندگی، 4 کتاب دربارهٔ زندگی خود و ایران نوشت که آخرین آنها اندکی پیش از مرگ وی به پایان رسید.
در شهریور 1320 کشور ایران به دست نیروهای دو کشور انگلستان و شوروی (و بعدها آمریکا) اشغال گردید و رضاشاه از پادشاهی برکنار و تبعید شد.
مذاکرات میان نمایندگان اشغالگران بر سر تعیین پادشاه جدید مدتی به طول انجامید. گزینه دیگر بریتانیا به غیر از محمدرضا، پسر محمدحسن میرزا نوه محمدعلی شاه قاجار، ساکن انگلستان و افسر نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا بود.
سرانجام به پیشنهاد انگلستان و با توافق شوروی و آمریکا، محمدرضا پهلوی به جای پدرش به پادشاهی برگزیده شد. مجلس ایران نیز این تغییرات را تصویب نمود؛ بنابراین از دید انگلستان، پادشاهی محمدرضا انتخاب آزادانه مردم ایران تعبیر شد.
به گفته عباس میلانی، بر خلاف باور رایج که گفته میشود شاه در سالهای 1941 تا 1953 میخواست پادشاه مشروطه باقی بماند، شاه از ابتدا بدنبال کنار گذاشتن و به حاشیه راندن شخصیتهای قدرتمندی مانند قوام و فروغی و به دست گرفتن کامل قدرت بود.
ماجرای دیدار با وینستون چرچیل در تهران
او زمانی به پادشاهی رسید که تنها 22 سال داشت. در میان اطرافیان به کسی اعتماد نداشت، ولی با آنان به شکلی دموکراتیک برخورد میکرد. او متوجه شد که در مسکو، مذاکراتی برای پادشاهی برادرش علیرضا پهلوی انجام شدهاست.
پدرش قبلاً به او گفته بود که مایل است پیش از مرگش، همه مشکلات را از میان بردارد تا محمدرضا به راحتی حکومت کند.
زمانی که 3 مرد قدرتمند آن روزگار (وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت و ژوزف استالین) برای شرکت در کنفرانس به تهران رفتند، میزبانی او را نپذیرفتند و در سفارتهای خود اقامت کردند.
تنها استالین بود که به دیدار وی رفت. شاه جوان ناچار شد برای ملاقات با چرچیل و روزولت، به سفارت شوروی که محل کنفرانس بود برود. او از اینکه اینگونه تحقیر شد، رنجید و این رنجش هرگز التیام نیافت.
قراربود متفقین حداکثر تا 6 ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم، نیروهای خود را از ایران خارج کنند، ولی شوروی در عمل، این قرار را زیر پا گذاشت.
پیشهوری با حمایت شوروی در تبریز و قاضی محمد در کردستان علم خودمختاری برداشتند. شاه اینبار با کمک آمریکا و سیاست قوام السلطنه موفق شد حمایت شوروی را از شورشیان بردارد و با کمک ارتش، آذربایجان و کردستان را تحت کنترل بگیرد.
او همچنین فرصت یافت تا اقتدار ازدسترفته خود را بازگرداند و قدرت را در دست خود قبضه کند. روزنامهها با عناوینی همچون «نخستین دستاورد بزرگ در راهی طولانی» و «خطر تجزیه ایران توسط یک پهلوی برطرف شد» از او در تبریز استقبال کردند.
او همچنین با بازگرداندن مالکیت زمینهای رضاشاه به مالکین اصلی و اولیه آن محبوبیت بیشتری در عرصه داخلی کسب کرد.
پس از ترور ناموفق توسط ناصر فخرآرایی، در دانشگاه تهران، بهترین فرصت برای اصلاح قانون اساسی مشروطه و بالا بردن قدرت خود در مقابل مجلس شد و به شکلی غیررسمی انگشت اتهام را به سوی انگلستان نیز نشانه گرفت
این در شرایطی بود که از سوی انگلستان تحت فشار قرارداشت تا قرارداد نفتی جدیدی با آنان امضاء کند. به گفته یرواند آبراهامیان شاه به بهانهٔ این ترور، یک کودتای سلطنتی به راه انداخت. این ترور موهبتی در لباس مبدل برای شاه بود.
همچنین این تررو، شاه را وادار به گذاشتن سبیل به مدت یک سال برای پوشاندن جای زخم عبور گلوله از کنار لبش کرد.
در طول دهه 40 و ابتدای دهه 50 میلادی، سهم درآمد ایران از قرارداد 1933 بسیار کم بود. به عنوان نمونه در سال 1950 میلادی، سهم ایران به کمتر از 12 درصد رسیده بود و مجموع دریافتی ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس، تنها 16 میلیون پوند بود.
در همین سال دولت انگلستان از درآمدهای این شرکت تنها نزدیک به 51 میلیون پوند مالیات اخذ میکرد. این قرارداد قرار بود در سال 1961 خاتمه یابد و شاه تحت فشار قرار گرفته بود تا قرارداد گس-گلشائیان را که خاتمه آن سال 1993 بود بپذیرد.
پیش از آغاز مبارزات ملی شدن نفت و پیش از مذاکرات گس-گلشائیان، شاه و رزمآرا به دنبال اجرایی شدن مدل 50 –50 بودند.
شاه نگران بود که هرگونه تلاش برای ملی کردن نفت، منجر به خراب شدن روابط میان ایران و انگلستان شود. با آغاز مذاکرات گس و گلشائیان، شاه هیئت دولت را در چانهزنیها آموزش میداد.
سرانجام او به هیئت دولت گفت: قیمت تضمینی توافق شده را بپذیرند و به این ترتیب، قرارداد گس–گلشائیان به امضاء رسید.
لایحه مزبور 4 روز پیش از پایان دوره 15 مجلس شورای ملی برای تصویب به مجلس رفت، ولی با هوشیاری فراکسیون اقلیت، دوره مجلس پیش از تصویب قرارداد، خاتمه یافت.
با تشکیل مجلس 16، نه تنها این قرارداد رد شد، بلکه ماده واحده قانون ملی شدن صنعت نفت در دستورکار مجلس قرار گرفت.
سفارت انگلستان از طریق اسداله علم از شاه خواست تا تمام تلاش خود را برای ممانعت از تصویب این طرح انجام دهد؛ ولی شاه در این مرحله مصمم بود تا در کار مجلس دخالت نکند. در واقع افکار عمومی چنان بود که هیچ حکومتی حاضر به مخالفت یا رد کردن این طرح نبود.
حتی زمانی که آمریکاییها به او هشدار دادند که ملی شدن صنعت نفت در ایران، منافع نفتی آمریکا در سایر نقاط جهان را نیز به خطر انداختهاست، شاه از آمریکاییها خواست که از او نخواهند که با این طرح مخالفت کند.
او از قدرت روزافزون جبهه ملی در بهت فرورفته بود. سرانجام طرح به تصویب رسید و صنعت نفت ملی شد.
از مهمترین دلایل اختلاف بین شاه و نخستوزیر ایران، مصدق، تلاش مصدق برای در کنترل گرفتن ارتش بود. در طول دوران نخستوزیریاش، مصدق کوشید تا قدرت شاه را محدود به چارچوب مشخصشده در قانون اساسی مشروطه کند و او در غیر از ارتش در حوزههای دیگر موفق شدهبود.
در آن زمان ارتش عمدتاً وفادار به شاه باقیماندهبود و تحت تأثیر مستشاران نظامی امریکاییاش بود. هر چند افرادی در ردههای بالای ارتش، طرفدار مصدق بودند.
مصدق تلاش کرد تا پست وزارت جنگ را از کنترل شاه خارج کند اما شاه نپذیرفت. مصدق استعفاء کرد؛ ولی با گسترش اعتراضات، شاه ناچار به عقبنشینی شد.
او به قدرت بازگشت و خانواده شاه را از کشور تبعید کرد. در این دوره مصدق به وضوح، قدرت برتر کشور (نسبت به شاه) بود.
یک سال پس از رویداد 30 تیر 1331، شاه طی کودتای 28 مرداد 1332 با طرح سازمان مخفی اطلاعات بریتانیا و سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا، مصدق را برکنار نمود.
یک سال پس از کودتا، با تلاش شاه قرارداد کنسرسیوم به امضاء رسید. بر اساس این قرارداد، کنسرسیومی از کارتلهای نفتی آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و هلندی، انحصار استخراج و تولید نفت در سراسر خاک ایران را به دست آوردند. سهم درآمد ایران بر پایه 50 –50 درنظر گرفته شد.
در سال ۱۹۵۴ انتخابات مجلس هجدهم به صورت کنترل شدهای و با کاندیداهایی دستچین شده برگزار شد. در این مجلس، به مانند مجلسهای بعدی، تنها وفاداران به شاه توانستند به مجلس راه یابند.
در سال ۱۹۵۵، شاه زاهدی (که آمریکاییها او را مرد قدرتمند واقعی ایران میدانستند) از نخستوزیری برکنار نمود و خود به حکمران بلامنازع ایران تبدیل شد.
برنامه اول توسعه اقتصاد سال ۱۹۴۹ به علت نبود درآمدهای نفتی در دوران ملی شدن نفت عقیم ماند. اما در طی برنامه دوم توسعه اقتصادی بین سالهای ۱۹۵۶ تا ۱۹۶۲ میلادی پروژههای متعدد برق-آبی به اجرا درآمد که بخشی از این موفقیت بخاطر کشف میادین جدید نفتی در حوالی قم در سال ۱۹۵۶ بود.
از سال ۱۹۵۷ ایران اولین سری قراردادهای نفتی برپایه مشارکت را با شرکتهای خارجی منعقد کرد. این نوع قراردادها از نظر روانی برای ایرانیان راضیکنندهتر بود تا قراردادهای قبلی با شرکت نفت ایران-انگلیس که براساس درصد از سود بود.
همچنین شاه به این نتیجه رسید که اوضاع داخلی ایران، به آرامش نسبی کافی رسیدهاست که فعالیتهای سیاسی در حد محدودی مجاز باشد. در این سال وضعیت حکومت نظامی لغو شد. شاه تلاشی جدید در جهت تشکیل سیستم پارلمانی به سبک غربی کرد.
او دو حزب «ساختگی» با نامهای ملّیون و یک حزب مخالف «وفادار» به نام مردم تشکیل داد. اما این تلاش موفقیتآمیز نبود. در آن زمان اعتراضات به تقلب در انتخابات مجلس بیستم باعث شد که شاه این مجلس را منحل کند.
زمستان ۱۳۳۳، دانشگاه کلمبیا در نیویورک به محمدرضا پهلوی دکترای افتخاری حقوق داد. شاه متقاعد شده بود که از دید مردم ایران او رهبری قدرتمند و محبوب است.
او خود را رهبری عادل میدانست که ۹۹٪ مردم ایران پشتیبان برنامههای او برای توسعه ایران هستند. با اینحال سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) تحت فرمان شاه تشکیل شد و وظیفه امنیت داخلی را بهعهده گرفت و در عمل به سرکوب مخالفان داخلی پرداخت.
سقوط نظامهای سلطنتی در کشورهای مصر و عراق در دهه پنجاه میلادی شاه را بیمناک نمود؛ ولی تا سال ۱۹۵۸ شاه موفق شد که تمام قدرت در ایران را در مشت خود بگیرد. نخستوزیران اکنون موظف بودند که مستقیماً به او گزارش بدهند.
در این زمان، شاه در ملاقاتی با کابینه گفت که او «سرچشمه قدرت در کشور» است و جزئیات وقایع در تمام سازمان دولتی باید به اطلاع او رسانده شود.
در سال ۱۹۵۸ سیاستگذاران آمریکا، بسیار نگران سطح نارضایتی در طبقه متوسط ایران بودند و وقوع یک انقلاب یا کودتای نظامی را در این زمان پیشبینی میکردند.
آمریکا به این نتیجه رسید که باید در این مقطع زمانی از شاه حمایت نمود، اما باید همزمان تمام تلاشها را برای تشویق شاه برای انجام اصلاحات ضروری به کار برد.
در شهریور ۱۳۳۹، اوپک با مشارکت ایران پایهگذاری گردید. در طول سالهای بعد شاه هیچگاه اشتیاق خود را برای افزایش قیمت نفت مخفی نکرد.
او همه ساله نمایندهای به نزد رؤسای کنسرسیوم میفرستاد و از آنان میخواست تا سهم ایران را افزایش دهند. افزایش درآمد نفتی طی این سالها مخارج توسعه نظامی مورد نظر شاه را تأمین میکرد. شاه در روز تولد ۴۸ سالگی خود، تاجگذاری کرد.
جلد کتاب «عظمت بازیافته» (انتشارات یونیورسال، 1355) قصهای است تصویری (کامیک بوک) برای کودکان و نوجوانان که تاریخ معاصر ایران را از شهریور 1320 تا سال 1355 بنا بر روایت رسمی حکومت وقت و بر محور زندگی محمدرضا پهلوی نشان میدهد. تصویرگر کتاب طراحی بلژیکی به نام دینو آتاناسیو است.
برخلاف سابقه طولانی طرح ایدههای شاه برای اصلاحات اراضی، افکار عمومی در این زمان چنین میپنداشت که این اصلاحات با «دستور» آمریکا شروع شدهاست.
به گفته سعید رهنما و سهراب بهداد، در سال ۱۳۴۱ شاه تحت فشار کندی، و با کمک دو نخست وزیر قابل به نامهای علی امینی و اسدالله علم و وزیر کشاورزی حسن ارسنجانی مجموعهای از اصلاحات اقتصادی-اجتماعی را با عنوان «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و ملت» به اجرا گذاشت. این مجموعه در ابتدا شامل اصلاحات ارضی و چهار اصل دیگر بود که بعدها به نوزده اصل افزایش یافت.
مخالفان اصلی برنامههای اصلاحی شاه دو گروه قدرتمند بودند: جبهه ملی از سویی و طبقه مذهبی و متحدانشان در بازار از سوی دیگر جبهه ملی در اعلامیهای در ۱۱ نوامبر ۱۹۶۱ (۲۰ آبان ۱۳۴۰) انقلاب سفید را «بازگشت به استبداد» دانست. علما نیز مخالف افزایش قدرت شاه، اصلاحات اراضی و اعطای حقوق مدنی به زنان بودند.
در فوریه ٬۱۹۶۰ حسین بروجردی، مرجع تقلید بانفوذ شیعه، فتوایی مبنی بر حرام بودن تصرف اراضی صادر نمود. در ۵ ژوئن ۱۹۶۳ (۱۵ خرداد ۱۳۴۲) علما تظاهرات خشونتآمیزی را در تهران ترتیب دادند که توسط نیروهای امنیتی سرکوب شد. روح اله خمینی دستگیر شد و مدتی را در زندان گذراند. خمینی سال بعد به ترکیه و سپس به عراق تبعید شد.
شاه گمان داشت که با اجرای اصلاحات ارضی، نهتنها حمایت آمریکا را به دست خواهد آورد، بلکه با از میان برداشتن نظام ارباب رعیتی، دهقانان را نیز به جمع حامیان خود خواهد افزود.
هدف رسمی این بود که ایران تا پایان قرن بیستم در بین مدرنترین کشورهای جهان قرار داشته باشد. در عمل، انقلاب سفید شاه، به نتیجه مطلوب شاه نرسید.
شاه انقلاب سفید خود را به «بزرگترین نمایش تبلیغاتی که دنیا تاکنون دیده بود» تبدیل کرد. انجام این اصلاحات، نظام تولید ثروت طبقه اشراف را که از متحدان شاه بودند، دگرگون کرد. از سوی دیگر انقلاب سفید، شکاف میان مذهبیها با شاه را گسترده کرد.
از میان اصلهای انقلاب سفید، اصلی که بیش از بقیه موجب تحریک و موضعگیری مخالفان مذهبی گردید، اصل حق رأی زنان بود. در یک گزارش سازمان سیا آمدهاست که هر روز ایرانیان بیشتر و بیشتری اصلاحات موجود در این برنامه را رد میکنند.
یک ارزیابی اطلاعاتی سازمان سیا در ۸ اکتبر ۱۹۷۱ در مورد ایران، در ابتدا به تمجید اخلاقِ کاری شاه و موفقیتهای او در بهبود معیشت مردم میپردازد و مینویسد «بیشتر مردم به قدری سرگرم موفقیت در حوزههای دیگر هستند که فرصتی برای نق زدن در مورد سیاست ندارند.»
این گزارش شاه را فردی «ایزوله» میخواند که در محیط رسمی دربار و در وضعیت «نبود تاسفآور ارتباط از پایین به بالا به سوی او» بهسر میبرد. هیچیک از مقامات ایران جرأت نمیکنند اشتباه بودن کاری از شاه را به او گوشزد کنند.
شاه بار دیگر در ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ در برابر پلههای کاخ مرمر بهدست یکی از سربازان وظیفه گارد جاویدان به نام رضا شمسآبادی ترور شد. این ترور نیز نافرجام ماند و شاه هیچ آسیبی ندید.
با وقوع جنگ اعراب و اسرائیل و تحریم فروش نفت توسط کشورهای عربی شاه حاضر به پیوستن به تحریم نفتی نشد. ایران، عربستان را از لحاظ تولید نفت پشت سر گذاشت و در سال ۱۹۷۰ بزرگترین تولیدکننده نفت در خاورمیانه شد.
ریچارد نیکسون برای مقابله با قیمت بالای نفت ناچار شد تا دو بار (در سالهای ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲) ارزش دلار را کاهش دهد.
اوپک نیز به رهبری شاه با این حرکت مقابله کرد و دو بار (هر بار اندکی پس از کاهش ارزش دلار) قیمت نفت را افزایش داد.
از سوی دیگر، اکتشاف نفت در داخل مرزهای آبی خلیج فارس، به شاه این امکان را داد تا با شرکتهای کوچک و جدید خارج از کنسرسیوم، قراردادهای کشف و استخراج جدید منعقد کند.
در فاصله دهساله ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۱، تولید ناخالص ملی ۴ برابر شد و استانداردهای بهداشت بهطور چشمگیری افزایش یافت.
در نتیجه رشد جمعیت به میزان هشداردهنده ۳٪ درصد در سال رسید و ایران دیگر قادر به تولید مواد غذایی مورد نیاز خود نبود. در سال ۱۹۶۷ دین راسک پایان رسمی کمکهای اقتصادی آمریکا به ایران را اعلام نمود.
در بین سالهای ۱۹۵۳ تا ۶۷ ایران ۶۰۵ میلیون دلار کمک مالی و ۱۱۲ میلیون دلار مواد غذایی در قالب برنامه «غذا در برابر صلح» دریافت نمود.
با این وجود، مخالفان شاه از هر فرصتی برای خوار و خفیف نشان دادن شاه نهایت استفاده را میکردند و حاضر به پذیرش هیچ پیشرفتی توسط شاه نبودند.
برای مثال، نقش شاه در اوپک را سند دیگری بر نوکری امپریالیسم آمریکا توسط شاه عنوان میکردند. آنان این تئوری را پیشنهاد میکردند که قیمت بالای نفت، باری بر روی ژاپن و اروپا و به سود آمریکا است.
مثال دیگری که رویکرد شاه و مخالفانش در مورد مسائل سیاسی را نشان میدهد، مسئله زندانیان سیاسی بود. مخالفان این ادعای عجیب را مطرح میساختند که در ایران صدها هزار زندانی سیاسی وجود دارد در حالی که تعداد واقعی زندانیان سیاسی چیزی نزدیک به ۴٬۰۰۰ نفر بود.
یا ادعا میکردند که هزاران نفر زیر شکنجه ساواک کشته شدهاند، در صورتی که تعداد واقعی افرادی که در طول ۳۷ سال سلطنت محمدرضا بهخاطر جرایم سیاسی اعدام شدند حدود ۱٬۵۰۰ نفر بود. هرچند این رقم هنوز رقم بالایی است، اما کمتر از ارقامی است که توسط مخالفان پیشنهاد میشد.
در نقطه مقابل، هرگاه شاه با سؤال رسانههای غربی در مورد زندانیان سیاسی و شکنجه در ایران مواجه میشد، با عنوان اینکه در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و زندانیان، تنها جنایتکاران هستند، از کنار این سؤالات میگذشت.
در ابتدای دهه پنجاه خورشیدی، میلیونها دلار برای برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تخت جمشید هزینه شد و بزرگترین اجتماع سران کشورهای جهان در آنجا برگزار شد.
در سال ۱۳۵۴، شاه مبدأ تاریخ را به ۵۵۹ قبل از میلاد تغییر داد و گاهشماری شاهنشاهی را، تاریخ رسمی کشور اعلام کرد. دو سال بعد و در جریان انقلاب، دوباره گاهشماری هجری خورشیدی، گاهشماری رسمی کشور اعلام شد.
در سال ۱۳۵۱، یعنی در خاتمه برنامه عمرانی چهارم، به گزارش سفارت آمریکا در ایران کشور دچار تورم فزاینده شده است و قیمت مواد غذایی که سبد غذایی مردم فقیر و متوسط را تشکیل می دهد، تا دو برابر افزایش یافته اما دستمزدها متناسب با آن رشد نکرده است.
کارشناسان سازمان برنامه به محدودیت های رشد و نیز تورم و نابرابری توزیع درآمد آگاه بودند و لذا در برنامه عمرانی پنجم بر رشد تحصیلات، خدمات بهداشتی، اصلاح توزیع درآمد، ثبات قیمت ها، جذب جوانان جویای کار و افزایش رفاه اجتماعی تمرکز کردند.
این کار به قیمت توقف پروژه های عمرانی بزرگ و سرمایه بر بود. این طرح در کنفرانسی در شهریور ۱۳۵۱ ارائه شد و شاه آن را مشروط به عدم کاهش هزینه های نظامی پذیرفت.
اما پس از بروز جنگ یوم کیپور یا جنگ اعراب و اسرائیل ۱۹۷۳|جنگ اعراب و اسرائیل قیمت نفت ناگهان افزایش یافت. لذا در آغاز سال ۱۳۵۳، شاه تصمیم به تطبیق هزینه های عمومی با سطح جدید درآمدهای نفتی کرد و در نتیجه، برنامه عمرانی پنجم بازنویسی شد و وزرا مشتاق به تأمین سرمایه های کلان برای پروژه های عمرانی بزرگی بودند که سال ۱۳۵۱ متوقف شده بود.
آنها با دور زدن سازمان برنامه و نخست وزیر، مستقیماً نزد شاه رفته و برای تأمین مالی پروژه های خود مجوز گرفتند. وزرا خواهان برنامه توسعه ای با چهار برابر حجم سرمایه گذاری بودند که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه، مخالف آن بود.
نهایتاً، فریدون هویدا، قادر به اتخاذ موضع میان آنها نشد و سه سناریو را تدوین کرد و به شاه ارائه داد. در کنفرانس رامسر در مرداد ۱۳۵۳ به ریاست شاه، حجم اعتبارات برنامه برای سه سال و نیم باقی مانده از ۳۵٫۷ به ۶۸ میلیارد دلار می رسد و بخش کوچکی از آن به دغدغه های سازمان برنامه اختصاص می یابد. به نوشته بایندر، در خصوص نقش شاه در کنفرانس رامسر دو تصویر متفاوت ارائه شده است.
در تصویری که وفاداران حکومت پهلوی نظیر مجیدی ارائه داده اند، شاه جانب ملاحظات سازمان برنامه را گرفته است و در تصویر منتقدان وی بر رشد سریع بدون توجه به ملاحظات آن، تأکید داشته است.
این تصمیمات سبب شد که تورم کشورهای صادرکننده محصولات به اقتصاد ایران تحمیل شود و نیز پایانه های ورودی کشور یارای ورود این حجم واردات را نداشته باشد.
در نهایت، اجرای این برنامه منجر به بروز بیماری هلندی در اقتصاد ایران می شود، که البته هنوز به لحاظ نظری توسط اقتصاددانان صورتبندی نشده بود.
ورود ثروت بادآورده نفتی به اقتصاد و افزایش فزاینده هزینه های حکومت، منجر به یک تورم شدید و کاهش تولیدات کارخانه ها گشت. در نتیجه دولت جمشید آموزگار در سال ۱۳۵۶ مجبور به اتخاذ سیاست ریاضت اقتصادی شد. این وضعیت منجر به بروز نارضایتی عمومی شد که راه را برای انقلاب هموار کرد.
از سال ۱۹۷۲ فعالیتهای تروریستی شدت میگیرد و ایران در وضعیت حلقه نفرت فرانتس فانون گیر میافتد: ترور، ضد ترور، خشونت، خشونت متقابل، خشونت افزاینده برخورد نیروهای امنیتی باعث انتقاد کمیسیون بینالمللی قضات در سال ۱۹۷۲ و سازمان عفو بینالملل در سال ۱۹۷۴ میشود.
شاه یکی از پرزرقوبرقترین ارتشهای جهان را در ایران ایجاد کرده بود. بخش زیادی از درآمد نفتی کشور به تجهیز ارتش اختصاص مییافت.
بهطوریکه سفرهای متعدد به انگلیس و دیگر کشورهای قدرتمند میکرد و پس از ایجاد رابطه دوستانه با آنها، به خرید تجهیزات نظامی میپرداخت.
حتی حامیانی مانند تیمسار دوایت آیزنهاور، نگرانی خود را از پرداختن بیشاز حد شاه به بودجه نظامی، پنهان نمیکردند. او در یک تلگراف محرمانه، شاه را دارای «وسواس نظامی» توصیف کردهاست.
شاه، که خود را یک نابغه نظامی میداند. احساس میکند که کشورش توان نظامی کافی برای دفاع از خود نداشته، یا، مردم ایران وجود چنین قدرتی را در ارتش باور ندارند. او گمان میکند که به تسلیحات مدرن بیشتری برای نمایش نیاز دارد.
با آغاز سلطنت شاه جوان در ۱۳۲۰، احزاب شروع به شکلگیری کردند. تا پیش از واقعه ترور دانشگاه تهران، حزب توده ایران، موفقترین حزب از میان احزاب بود.
پس از این ترور، حزب توده ایران غیرقانونی اعلام شد. با وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، فعالیت احزاب ملیگرا نیز ممنوع شد.
در سال ۱۳۳۶ شاه به این نتیجه رسید که برای پایداری حکومت خود، نیاز به دو حزب دارد. او منوچهر اقبال و اسدالله علم را مأمور تشکیل دو حزب (در ظاهر مخالف) کرد؛ ولی این دو حزب، در خارج از مجلس نفوذی نداشتند.
سرانجام مجادله همین دو حزب با یکدیگر بر سر تقلب انتخاباتی، باعث شد که شاه از احزاب خود ساخته نیز ناامید شود و در سال ۱۳۵۳، حزب رستاخیز را به عنوان تنها حزب قانونی کشور ایجاد کند. او اعلام کرد که «هرکسی مایل نیست به این حزب بپیوندد، باید کشور را ترک کند».
شاه مردمسالاری را برای ایران تجویز نمیکرد و آن را یک مانع در برابر توسعه میدانست. او اعتقاد داشت که یک حکومت استبدادی مانند حکومت پدرش برای کشور مفیدتر است. شاه حداقل در ۱۶ سال پایانی پادشاهیاش، تصمیمگیرنده نهایی برای تمام تصمیمات کلیدی کشور بود.
زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید. پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود بود.
در این دوران شاه قادر نبود که سیاست خارجی هماهنگی را دنبال کند. شاه در این سالها تلاش کرد تا روابط مستحکمی را با غرب پایهگذاری کند.
بریتانیا که مایل بود به جای گفتگو با یک مجلس و یک هیئت دولت، با یک فرد معامله کند و آمریکا که معتقد بود وجود یک ایران استبدادی در نزدیکی مرزهای شوروی، امنیت آنان را بیشتر تأمین میکند و مایل بود که قدرت شاه در ایران افزایش یابد.
بازگشت شاه به سلطنت پس از ملی شدن صنعت نفت با کمک و حمایت آمریکا بود؛ بنابراین وابستگی شاه به آمریکا عامل تعیینکننده در سیاست خارجی او از این زمان به بعد بود.
در این سالها، شاه بارها آشکارا در جبهه بلوک غرب و در مقابل بلوک شرق و حتی کشورهای جهان سوم متعلق به جنبش عدم تعهد قرار گرفت. او به آمریکا اجازه داد تا شبکهٔ جاسوسی در مرزهای ایران برپا کند.
به پیمان سنتو ملحق شد. با جنبش پانعرب ناصر مخالف نمود و حتی در حین جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسراییل، اسراییل را بطور دو فاکتو به رسمیت شناخت و در این منازعه، طرف اسراییل را گرفت و بر ضد فلسطینیان بود.
یا در زمانی که اکثریت جهان سوم خواستار بایکوت آفریقای جنوبی بخاطر سیاستهای نژادپرستانه آپارتاید بود، شاه به آفریقای جنوبی نفت میفروخت.
از اواسط دهه 40، شاه برای کاستن از وابستگیهای سیاسی و فنی به غرب، روابطش با شوروی را بهبود بخشید. به دنبال سفر شاه به مسکو در سال ۱۳۴۳ خورشیدی، مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل گرفت.
این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانهزنی شاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقهای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی بالا برد.
محمدرضا توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده و عملاً در آغاز دهه پنجاه توانست به عنوان یک قدرت نفتی و منطقهای حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانهزنی کند.
اما با همه این تلاشها، شاه هیچگاه نتوانست از سایه اشغال ایران در سالهای آغازین سلطنت و وابستگیاش به آمریکا بیرون بیاید.
بگفته امین صیقل اکثریت مردم ایران همیشه او را «دستنشانده آمریکا» میدانستند. پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس، شاه نقش ژاندارم منطقه را بر عهده گرفت.
او حاکمیت نظامی ایران را بر جزایر سهگانه اعمال کرد و در عوض، از ادعای حاکمیت بر بحرین دست برداشت. پیمان بغداد (بعدها پیمان سنتو) میان کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان منعقد شد. شاه از موضع قدرت پیمان الجزایر را امضاء کرد و به اختلافات مرزی با عراق خاتمه داد.
این همزمان با «دکترین نیکسون» پس از جنگهای هندوچین بود که آمریکا سعی داشت در سیستم دو قطبی دوران جنگ سرد از طریق قدرتهای منطقهای منافع آمریکا را تأمین کند.
آمریکا به ایران به چشم یکی از این قدرتهای منطقهای مینگریست. به دنبال این نظام جدید بینالمللی و نقش جدید ایران، شاه در این زمان درصدد افزایش قدرت نظامی و صنعتی خود برآمد.
سرمایههای غیرمالی ایران جوابگوی برنامههای شاه نبود و شاه دوباره هرچه بیشتر از نظر فنی و نظامی به آمریکا وابسته میشد. در آن زمان سیل مستشاران آمریکایی وارد ایران شد که باعث برانگیخته شدن حساسیتهای منفی مردم ایران شد.
حتی با روی کار آمدن جیمی کارتر دموکرات در آمریکا، تغییری در ماهیت سیاست آمریکا و دکترین نیکسون به وجود نیامد. با وجود تأکید کارتر بر مسئله حقوق بشر و کنترل فروش سلاح به متحدین غیرغربی آمریکا، کارتر از رهبری و سیاستهای شاه حمایت میکرد و او را به عنوان یک «رهبر بزرگ» ستایش میکرد.
در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، در آستانهٔ سفر ریچارد نیکسون، معاون آیزنهاور به تهران، تظاهراتی در دانشگاه تهران در اعتراض به قرارداد کنسرسیوم و سفر نیکسون رخ داد و در آن سه نفر از دانشجویان کشته شدند.
شاه که از قدرت گرفتن زاهدی بیمناک بود، بالاخره او را کنار گذاشت و حسین علا را به نخستوزیری منصوب کرد. کسی که به رغم گرایش آشکار به سیاستهای انگلستان، چندی در همراهی با قوام به آمریکا نزدیک شده بود. علا به سبب نرمش در موضعگیریها، برای چنین روزی مناسب مینمود.
پس از انعقاد قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۳۳۳ و برکناری دولت کودتا، دوباره دربار رونق گرفت و شاه که گمان میکرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلی و بحرانهای منطقهای نظامیگری است و اقتصاد نفتی ایران را معطوف به گسترش و توسعه تشکیلات نظامی و خرید تسلیحات کرد. حسین علاء که آخرین حلقه از رجال قاجار محسوب میشد برای چنین روزی برگزیده شده بود.
در آن سالها بیش از آنکه آمریکا از نفوذ شوروی در خاورمیانه نگران بوده باشد، جمال عبدالناصر زبان مشترک اعراب، انگلستان را به وحشت انداخته بود.
برای پیشگیری از نفوذ و گسترش نهضت مصر، ایران میبایست در رأس پیمان نظامی باشد؛ پیمان بغداد که بعدها با خروج بغداد از آن به پیمان سنتو شهرت یافت. کشورهای ایران، عراق، ترکیه و پاکستان زیر نظر انگلستان اعضای پیمان بغداد بودند.
پس از علا، دکتر منوچهر اقبال به نخستوزیری رسید. او که همیشه از نزدیکان دربار بود و اغلب خود را چاکر اعلیحضرت میخواند به تقویت دربار و افزایش قدرت شاه و زیر پا گذاشتن آنچه از سنتهای مشروطیت باقیمانده بود کمک کرد.
در این دوره شاه به قدرت کامل سیاسی در ایران دست یافت و تمام مخالفان خود را ساکت یا سرکوب کرد.
تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور معروف به ساواک با کمک آمریکا و اسرائیل نقش مهمی در سرکوبها و نیز گسترش نارضایتی داشت. دوباره انتخابات، همچون دوره رضاشاه، بر اساس فهرست تائیدشده توسط شاه انجام گرفت.
در عین حال شاه به مدرنیزه کردن ایران پرداخت و مراکز علمی و فرهنگی کشور را گسترش داد. انجام اصلاحات سیاسی و اجتماعی از جمله تصویب قانون اصلاحات ارضی و اعطای حق رای به زنان از مهمترین فعالیتهای حکومت وی بود.
سقوط قیمت نفت در میانه سال ۱۹۷۵ باعث سقوط اقتصادی، تورم فزاینده در سالهای ۱۹۷۵ تا ۷۷ شد و نارضایتی عمومی را باعث شد. فرار سرمایهها از ایران آغاز شد.
همزمان، سه قشری مهمی که انقلاب مشروطه را باعث شدهبودند -روشنفکران، بازاریان و علما- بهطور فزایندهای با نظام بیگانه میشدند.
زنجیرهای از اقدامات نسنجیده شاه از سال ۱۳۵۴ علیه علما باعث شد تا آنها، نیروهای انقلابی برای سرنگونی شاه را به حرکت در بیاورند. از جمله این اقدامات، موارد زیر را میتوان برشمرد:
تخریب بازار قدیمی اطراف مشهد، اعلام تقویم شاهنشاهی به جای تقویم هجری، موافقت با طرحهای کاهش بودجه جمشید آموزگار برای لغو یارانه که نخستوزیر قبلی هویدا از سال ۱۹۶۵/ ۱۳۴۴ به روحانیان میپرداخت (یارانهای که بهخاطر جبران کاهش درآمدهای حاصل از وقف، حاصل از اجرای فاز دوم اصلاحات ارضی به روحانیون پرداخت میشد).
انتشار مقاله توهینآمیزی با عنوان ایران و استعمار سرخ و سیاه در روزنامه نیمهرسمی اطلاعات به تاریخ هفت ژانویه ۱۹۷۸ (۱۷ دی ۱۳۵۶) علیه خمینی بود. مقالهای که گفته میشود توسط وزارت اطلاعات تهیه شدهبود.
تظاهرات خشونتآمیز طلاب قم سرکوب شد و تلفات جانی به همراه داشت. از این زمان نهضت انقلابی-اسلامی خمینی آغاز شد و زنجیرهای از اعتراضات در دورههای چهل روزه (به تقلید از سنت عزاداری در شیعه) شکل گرفت.
خمینی در یک مصاحبه در ۹ می سال ۱۹۷۸ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۷) با روزنامه لوموند، سرنگونی و برچینی رژیم پهلوی و قانون اساسی ایران را خواستار شد. اکنون خمینی مطمئن از پیروزی، بهطور پیوسته عبارت «زمانی که ما به قدرت رسیدیم» را تکرار میکرد.
دلایل متعدد و متفاوتی برای شکست شاه در برابر انقلاب ایران ارائه شدهاست. سعید امیرارجمند نارضایتی و به وجود آمدن تمایلات ضدخارجی بهخاطر وابستگی رژیم شاه به آمریکا و حضور وسیع نیروهای آمریکایی و اروپایی در ساختار اقتصاد و ارتش را از محرکهای اعتراضات میداند.
همچنین او به وجود آمدن یک ساختار متمرکز سلطنتی در ایران را عاملی میداند که تمام نارضایتیها را بسوی یک شخص هدایت نمود.
نبود پلورالیسم که در عصر مدرن نظام سلطنتی را شکنندهترین ساختار در میان ساختارهای موجود میکند نیز از دیگر عوامل این اتفاق است. ولی نقش خود شاه نیز در این میان مهم بود.
شاه در دو سال آخر سلطنتش، اشتباهترین تصمیمات دوره حکومت خود را گرفت. زمانی که باید خود را قدرتمند نشان میداد از خود ضعف نشان داد و زمانی تظاهر به قدرت میکرد که نشانهای از قدرت در او وجود نداشت.
دلیل این اشتباهات تصمیمگیری مجموعهای از عوامل شخصی و سیاسی بود. عواملی که ریشه در شخصیت متزلزل شاه در آن زمان خاص داشت. او هر روز کمتر و کمتر خود را درگیر امور روزانه کشور میکرد.
به گفته ماروین زونیس، زمانی که انقلاب آغاز شد شاه همه عوامل خارجی که برای سالها سرچشمههای حمایت روانی از شخصیت او را تشکیل میدادند، از دست داده بود.
در بین دهه 40 و 50 شمسی، اقتصاد ایران به سرعت رشد نمود و این باعث افزایش خودبزرگبینی شاه شده بود. گزارشی از سازمان سیا عنوان میکند که شاه خود را دارای یک مأموریت الهی برای اداره کشورش میداند. به دنبال این پیشرفت شاه سیاستهای سختی علیه نیروهای چپگرا و میانهرو پیش گرفت.
او معتقد بود که روحانیت به غیر از طرفداران خمینی متحدان مورد اعتماد او در جنگ علیه کمونیسم و ملیگرایی سکولار در ایران است.
این سیاست به روحانیت ایران فرصت داد تا شبکهای انحصاری در میان مردم به وجود بیاورند. او در سال ۱۳۵۳ با تشکیل دادن حزب رستاخیز نظام تکحزبی را در ایران اعلام نمود. ایدهای که به سرعت به موضوعی برای مخالفت و تمسخر تبدیل شد.
حتی امیرعباس هویدا، اولین دبیر کل حزب رستاخیز نیز (در محافل خصوصی) این ایده شاه را به تمسخر میگرفت. شاه گمان میکرد مردم اگر هم او را به عنوان رهبر کشور عاشقانه دوست ندارند، حداقل وی را تحسین میکنند.
شاه به درخواستهای آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داد. این موضوع باعث شد تا آمریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از او ناامید شده و دست بهدامن عربستان سعودی شود. از سوی دیگر کارتر فشارش بر روی شاه برای بهبود وضع دموکراسی در ایران را از سر گرفت.
مخالفان شاه این را به عنوان نشانه احتمالی پایان حمایت بیقیدوشرطی که شاه از واشینگتن در تمام این سالها دریافت میکرد قلمداد نمودند.
صرفنظر از اینکه آیا شاه همچنان مورد حمایت غرب بود یا خیر، خود شاه احساس میکرد که دیگر مورد حمایت نزدیکترین متحد خود یعنی ایالات متحده نیست.
در واقع او آمریکا را نیز به عنوان حامی روانی خود، در کنار خود نمیدید. شاه پس از سقوط، برداشته شدن حمایت غرب از حکومت خود را بزرگترین عامل سقوط خود عنوان میکرد و انگیزههای دموکراتیک مردم ایران را نفی مینمود.
به سبب باور ریشهدار شاه به نظریه توطئه، او در تحلیلهای خود به دنبال دستهای خارجی مسبب انقلاب بود و بهطور مداوم از دریافت ریشههای واقعی و داخلی نارضایتیها عاجز بود.
سرانجام زمانی که احساس نمود آشتی با دشمنان قدرقدرت خارجی ممکن نیست، دلسرد و عصبی گردید و از اداره امور عاجز شد. در واقع اسناد آرشیوهای انگلیس و آمریکا نشان میدهد که تا پایان اکتبر ۱۹۷۸ سیاست این دو کشور بر حفظ نظام سلطنتی بود.
تنها از اوایل نوامبر، دو کشور به دنبال راه حلهای جایگزین حل بحران افتادند و از ایده خروج شاه از ایران حمایت نمودند. زیرا آنها به این نتیجه رسیده بودند که شاه دیگر قدرت یا ارادهای برای رهبری ندارد.
در طول ماههای آخر، شاه با دیدن تظاهرات میلیونی مردم علیه خود، این عامل روانی را از دست داد. در 11 اردیبهشت 54 پزشک شاه تشخیص داد که شاه مبتلا به سرطان غدد لنفاوی است. شاه این موضوع را برای ۳ سال از فرح نیز پنهان کردهبود.
او که همواره و از کودکی گمان داشت به نوعی تحت حمایت خداوند و امامان شیعه است، زمانی که فهمید دچار بیماری سرطان شدهاست، اعتمادبهنفسش را از دست داد.
از میان نزدیکان عاطفی شاه، ارنست پرون سالها پیش درگذشته بود. اشرف، خواهر دوقلوی او که در نیویورک زندگی میکرد، از نظر انقلابیون چهرهای مخدوشتر از آن داشت که بتواند به ایران بازگردد و به تقویت روحیه شاه کمک کند.
و از همه بدتر اسدالله علم تنها چند ماه قبل با بیماری سرطانی مشابه خود شاه، درگذشته بود؛ بنابراین سرچشمههای حمایتکننده روانی، یکی یکی او را ترک گفته بودند.
شاه در ماههای آخر دچار تزلزل شخصیت، بلاتکلیفی و عدم توانایی تصمیمگیری بهموقع شده بود. تمام ارکان جامعه، حول شخص او شکل گرفته بود و با تزلزل شاه تمام این ارکان به هم ریخت.
امیرارجمند به دستور شاه به ارتش (به خصوص بعد از واقعه هفده شهریور) در مورد عدم سرکوب مردم اشاره میکند.
دستور منع تیراندازی مستقیم ارتش به مردم (که منجر به پیروزی انقلاب با تلفاتی ناچیز شد) و همچنین وسواس شاه در چیدن و انتخاب فرماندهان ارتش بهگونهای که همیشه فرمانبردار او باشند، در نهایت منجر به این شد که در نبود یک شاه تصمیم گیرنده، فرماندهان ارتش فاقد قدرت تصمیمگیری باشند.
سرانجام با بالا گرفتن اعتراضات، شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن همان سال انقلاب ایران به پیروزی رسید.
در تحلیلی نهایی، شاه نتوانست به رویاهایش در مدرنسازی ایران برسد زیرا نتوانست ملتش را با خود همراه کند. او «ایزوله» شدن خودخواستهای از مردمش را برگزید. این انزواء افسانه اتحاد شاه و مردم، براساس جذبه معنوی سلطنت را مخدوش و در پایان نابود ساخت.
ساختار شاهمحور قدرت در ارتش ایران و نبود آموزش کافی برای مواجهه با ناآرامیهای مدنی نتیجهای جز فاجعه و خونریزی در پی نداشت.
چندین و چند مورد تیراندازی ارتش به سوی مردم اتفاق افتاد که بدترین آن وقایع هفدهم شهریور بود. در این روز که بعدها به نام جمعه سیاه معروف شد، هزاران نفر در میدان ژاله تهران برای یک تظاهرات مذهبی گرد آمدند.
وقتی مردم حکومت نظامی را نادیده گرفتند، سربازان به سویشان آتش گشودند که در نتیجه آن بسیاری از مردم کشته یا به شکل وخیمی مجروح شدند.
جمعه سیاه نقشی اساسی در رادیکالکردن جنبشهای اعتراضی داشت. این کشتار فرصت هر گونه مصالحه را کاهش داد، به گونهای که جمعه سیاه، به «نقطهٔ بیبازگشت انقلاب» معروف شد.
سقوط دولت مصدق در سال ۱۹۵۳ میلادی، شروع دوره مطلقگرایانه سلطه شاه بود که سعی مینمود جامعه ایران را همسوی با غرب، و مخصوصاً آمریکا مدرنیزه کند؛ ولی رژیم، خواسته مردم را اشتباه فهمید و با عرضه خود به عنوان دستنشانده آمریکا به غرور ملی لطمه وارد کرد.
در نتیجه آن انقلاب رخ داد که در آن اشراف و طبقات غربگرا کنار زده شدند و راهی برای رادیکالیسم مذهبی و سلطه بنیادگرایی دینی باز شد.
محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ به مصر رفت و در اسوان مورد استقبال رسمی انور سادات، رئیسجمهور مصر قرار گرفت. سپس از ۲ بهمن مدتی را در مراکش مهمان ملک حسن دوم پادشاه این کشور بود.
با فشار دولت انقلابی ایران و ملاحظات سیاسی دولت مراکش، او مجبور به ترک مراکش شد و در ۱۰ فروردین ۱۳۵۸ به باهاما رفت که برای مدت موقتی به او روادید گردشگری داده بود. تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بینتیجه ماند.
با پایان یافتن روادید باهاما، او توانست در ۲۰ خرداد به مکزیک برود. بیماری او در مکزیک هر روز شدت مییافت اما او بیماری واقعی خود را از پزشکان مکزیکی پنهان میکرد.
هرچند پزشک مخصوص او که از پاریس میآمد او را تحت شیمیدرمانی قرار میداد، پزشکان مکزیکی او را برای مالاریا درمان میکردند.
با شدت یافتن بیماری، بر خلاف میل دولتمردان آمریکا او توانست اجازه ورود به آمریکا بیابد. او در ۳۰ مهر به آمریکا رفت و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد.
او همچنین چند بار مجبور شد به صورت پنهانی به مرکز سرطان مموریال اسلون-کترینگ برود. محمدرضا پهلوی پس از خروج از بیمارستان نخست در ۱۱ آذر به مرکز پزشکی ویلفورد هال در پایگاه نیروی هوایی لاکلند در تگزاس، سپس در ۲۴ آذر به پاناما و در ۳ فروردین ۱۳۵۹ (۲۳ مارس ۱۹۸۰) به مصر رفت و دستِآخر انور سادات به او پناهندگی داد.
مدت کوتاهی پس از ورود وی به مصر، پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. سرطان او در وضع پیشرفتهای بود و پایان کار وی نزدیک بود. سرانجام در ساعت ۹:۴۵ دقیقه روز ۵ مرداد ۱۳۵۹ خورشیدی، محمدرضا پهلوی در ۶۱ سالگی در قاهره درگذشت.
وی روش پدرش را در پیش نگرفت و به روحانیت احترام میگذاشت. اما پس از مرگ بروجردی و مرجعیت روحالله خمینی فاصلهاش با روحانیت شیعه زیاد شد. مخالفت خمینی با اصول انقلاب سفید در سال ۱۳۴۲ سرآغاز این فاصله بود که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد.
محمدرضا پهلوی چند سال پس از رسیدن به سلطنت چنین ادعا کرد که «عقاید اسلامی راه نجات بشریت است». او روحانیت را متحد خود در برابر نفوذ کمونیسم میدانست و به توسعه مساجد در کشور کمک کرد به طوریکه تا سال ۱۹۶۰ میلادی تعداد مساجد به ۵۵٬۰۰۰ (و حتی بنابر آمارهای دیگر به ۷۵ هزار) و تعداد حوزهها از ۱۵۴ به ۲۱۴ عدد رسید. این افزایش در نیمه دوم پادشاهی او حتی بیشتر بود.
او روحانیان را قلباً طرفدار سلطنت میدانست و بارها بیان کرده بود که روحانیان تنها سنگر قابل اطمینان در برابر سکولار شدن و کمونیستی شدن ایران هستند.
با شروع سیاستهای محمدرضا برای مدرنسازی ایران، او به درستی دریافته بود که علما مهمترین مانع در سر راه برنامههای توسعه او برای پیشرفت کشور ایران هستند؛ ولی او قدرت علما را برای به جنبش درآوردن تودهها علیه حاکمی که برچسب «دشمن اسلام» به او خورده بود، دست کم گرفتهبود.
سرانجام او در تاریخ 26 دی 57 و در پی اعتراضهای گسترشیافته مخالفان به رهبری روح اله خمینی، ایران را برای همیشه ترک کرد و سلطنت او پایان یافت.