زندگینامه محمدرضا شاه از تولد تا پادشاهی و ماجرای عشق و ازدواج های پردردسر، دارایی، تفریح و سرگرمی، اعتقادات مذهبی و … با این بخش خواندنی از تاریخ ایران با نازوب همراه باشید.
محمدرضا پهلوی که در 4 آبان 1298 در، دروازه قزوین، به دنیا آمد. او حاصل ازدواج رضاشاه (رضا سوادکوهی، رضاخان میرپنج و رضا شاه پهلوی) و تاجالملوک آیرملو (نیم تاج) بود. در حالی که 6 سال داشت، پدرش پادشاه شد و او به ولیعهدی ایران رسید.
3 ماه پس از کودتای 3 اسفند 1299 و به قدرت رسیدن پدرش، خانواده او به خانهای بزرگتر نقل مکان کردند. در این هنگام محمدرضا 2 سال داشت.
او با پدر و مادر، 2 خواهر و یک برادرش به نامهای شمس (1296 –1374)، اشرف (1298 –1394) (دوقلو با محمدرضا) و علیرضا پهلوی (1301 –1333) به خانه جدید خود رفتند.
در این خانه او زبان فرانسوی و کلیاتی دربارهٔ فرهنگ غرب، انقلاب فرانسه، روشنفکران غربی و تاریخ غرب را نزد پرستار فرانسویاش مادام ارفع آموخت.
محمدرضا پس از به پادشاهی رسیدن پدرش و در 7 سالگی به ولیعهدی رسید. در مراسم تاجگذاری پدرش، برای رضاشاه یک تاج اختصاصی ساخته شد.
از آن پس، محمدرضا به کاخی اختصاصی در مجموعه قاجاری گلستان برای آغاز آموزشهای رسمی پادشاهی منتقل شد و به همراه 20 تن از همکلاسیهای دستچین شده به مدرسه نظام رفت.
او به سوئیس رفت و همراهان اصلی وی در این سفر علیرضا پهلوی، تیمورتاش و پسرش مهرپور تیمورتاش، دکتر علیاصغر نفیسی (پیشکار ولیعهد) و مستشارالملک (آموزگار زبان فارسی ولیعهد) بودند.
با آن که قرار بود ولیعهد در شهر لوزان در دبیرستان لهروزه تحصیل کند، ولی به علت ناهماهنگی در ثبت نام، به مدت یک سال در یک مدرسه معمولی تحصیل نمود.
دبیرستان لهروزه از گرانقیمتترین مدارس جهان است. دروس سخت و سنگین دبیرستان، آموزش اضافه زبان و ادبیات فارسی و سختگیری بیش از حد دکتر نفیسی باعث شده بود تا محمدرضا از شرایط موجود ناراضی باشد.
شاه خود در کتاب مأموریت برای وطنم ادعا نمودهاست که پیش از بازگشت به ایران در سال 1936 موفق به دریافت دیپلم از مدرسه لهروزه در سوئیس شدهاست. و در بازگشت به ایران با درجه ستوان دوم از دانشکده افسری فارغالتحصیل شد.
محمدرضا پهلوی (نفر اول از چپ) در مدرسه لهروزه
سپس در جنگ جهانی دوم و هم زمان با اشغال ایران در 22 سالگی به پادشاهی رسید و از 25 شهریور 1320 تا انقلاب ایران در سال 57 بر تخت پادشاهی ایران نشست.
شاه در طول زندگی خود 3 بار ازدواج کرد و صاحب 5 فرزند شد. همسران او، فوزیه، ثریا اسفندیاری و فرح پهلوی بودند. اولین همسر او فوزیه بود، تصویری از عکس محمدرضا در لباس دامادی در کنار نخستین ازدواجش.
زمانی که محمدرضا 20 ساله شد، پدرش تصمیم گرفت تا وی ازدواج کند. ابتدا پرنسس اینگرید از سوئد (بعدها ملکه دانمارک) و سپس یک دختر ایرانی از خاندان قاجار برای او درنظر گرفته شد؛ ولی او در سال 1318 خورشیدی، با فوزیه فؤاد، خواهر ملک فاروق پادشاه مصر در کاخ عابدین قاهره ازدواج کرد.
این ازدواج را مصطفی کمال آتاترک به رضاشاه پیشنهاد کرد، که مغایر با اصل 37 قانون اساسی مشروطه بود که بر طبق آن، ملکه ایران باید ایرانیالاصل باشد.
به همین دلیل، مجلس ایران قانونی را از تصویب گذراند که فوزیه را «ایرانیالاصل» اعلام میکرد. روشن است که فوزیه، انتخاب محمدرضا نبود. اگرچه زیبا بود، ولی سرد و دستنیافتنی بود.
در آغاز، محمدرضا ناگزیر به پذیرفتن فوزیه به عنوان همسرش بود، ولی بعد از تولد دخترشان شهناز و پس از تبعید رضاشاه و آغاز پادشاهی محمدرضا، این اجبار رفع شد.
با اینحال وقتی فوزیه به تنهایی به مصر رفت و محمدرضا را ترک کرد، او بیشترین تلاش ممکن را کرد تا فوزیه را بازگرداند. نامهها و سفرای زیادی نزد او و برادرش ملک فاروق به مصر فرستاد؛ ولی این تلاش بیفایده بود و آنان 3 سال بعد از هم جدا شدند.
دومین ازدواجش با ثریا اسفندیاری بود. بعد طلاق از فوزیه، پادشاه مجرد بود. به گفته اشرف: «دخترها را برای او میآوردند، ولی او عاشق هیچکدام از این دخترها نمیشد. دخترها در لحظه ملاقات فکر میکردند که او دوستشان دارد؛ ولی این خیال خامی بیش نبود.» این نوع رابطه سطحی با دخترانی از این قبیل، به تدریج یکنواخت و کسلکننده شد.
محمدرضا 7 سال پس از آنکه از فوزیه جدا شد، با ثریا اسفندیاری بختیاری ازدواج کرد. ثریا زنی بود که محمدرضا واقعاً عاشقش بود.
به گفته اشرف: شاه عاشق ثریا بود و اگر ثریا میتوانست برای او جانشینی بیاورد، آنان هیچگاه از هم جدا نمیشدند». در آن زمان جانشینی مسئله مهمی بود و محمدرضا ناچار از ثریا جدا شد.
محمدرضا پهلوی در حال روشن کردن سیگار همسرش ثریا
طبق ادعای اسکندر فیروز، شاه پس از جدایی از ثریا، علاقه خود به ازدواج با شاهدخت ماریا گابریلا ساوی دختر اومبرتو دوم پادشاه ایتالیا نشان داد که این پیشنهاد با مخالفت پاپ ژان بیست و سوم و همچنین روحانیون ایران مواجه شد که پادشاه یک کشور مسلمان نمیتواند با یک شاهزاده کاتولیک ازدواج کند.
سومین همسر محمدرضا، فرح دیبا بود. او فرزند یک افسر ارتش بود. پدرش زمانی که فرح خیلی کوچک بود درگذشته بود. وی دانشجوی معماری در پاریس بود. خانواده او وضع مالی رضایتبخشی نداشتند. شهناز و شوهرش اردشیر زاهدی کسانی بودند که او را برای ازدواج به شاه معرفی کردند.
پاسخ شاه به زاهدی چنین بود: «مجبورم به خاطر کشورم ازدواج کنم. پس چه بهتر که با کسی ازدواج کنم که دختر و مادرم هم او را پسندیدهاند.» اینبار شاه همسری غیرفعال نمیخواست و فرح هم چنین نبود.
محمدرضا پهلوی در کنار فرزندانش در کاخ سعدآباد
فرزندان او شهناز (از فوزیه)، از ثریا فرزندی نداشت. رضا، فرحناز، علیرضا و لیلا (از فرح) بودند که در این میان رضا به ولیعهدی رسید. لیلا و علیرضا سالها پس از مرگ شاه خودکشی کردند.
شاه یکبار در مصاحبهای به اوریانا فالاچی گفته بود که «در زندگی یک مرد، زن، به حساب نمیآید، مگر آنکه زیبا و جذاب بوده و خصوصیات زنانه خود را حفظ کرده باشد.» اگرچه او بعدها در مصاحبه دیگری به باربارا والترز گفت: که دقیقاً همین کلمات را به کار نبردهاست!
به هرحال، برخی از دوستان نزدیک وی مانند اسدالله علم، به درخواست او ملاقاتهایی را با دخترانی ترتیب میدادهاند. ملاقاتهایی که همیشه شامل روابط جنسی نبودهاست.
دوستان نزدیک دوران کودکی او را حسین فردوست فرزند یک درجهدار جز و مهرپور تیمورتاش فرزند وزیر دربار تشکیل میدادند.
از این میان، محمدرضا به فردوست علاقه زیادی داشت. زمانی که در 12 سالگی محمدرضا را برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستادند، به اصرار او فردوست نیز وی را همراهی کرد.
ارنست پرون نیز یکی دیگر از دوستان نزدیک محمدرضا بود که در سوئیس با ولیعهد آشنا شد و با او به ایران بازگشت. از حدود سال 1935 اولین اشارات به دوستی محمدرضا با ارنست پرون (پسر باغبان مدرسه لهروزه) در اسناد رسمی وجود دارد.
پرون آشکارا همجنسگرا و با اعتقادات شدید کاتولیک بود و یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای اطراف محمدرضا بود که نقش مهمی در زندگی وی داشت.
محمدرضا به مدت نزدیک دو دهه تقریباً هر روز پرون را ملاقات میکرد. اما چند ماه پس از سرنگونی مصدق در سال 1953 و زمانی که دوستی با پرون باعث به وجود آمدن دردسرهای سیاسی برای او شد، او به یکباره تمام تماس خود را با پرون قطع کرد.
نقش پرون در زندگی محمدرضا هیچگاه مشخص نبوده است. دشمنان محمد رضا پهلوی همیشه علاقه داشتهاند تا این رابطه یک نوع رابطه همراه با «تعهد» نشان بدهند و سایرین نیز سعی داشتهاند انتخاب این دوست عجیب توسط محمدرضا را با استفاده از تئوریهای روانشناسی توجیه کنند!
حلقه دوستان نزدیک محمدرضا پهلوی در دوران بزرگسالی نیز چندان بزرگ نبود. یحیی عدل جراح معروف و عبدالکریم ایادی دو تن از دوستان نزدیک محمد رضا بودند.
بخشی از دوستان او، از طریق حلقه اشرف به شاه نزدیک شدند و گروهی نیز به وسیله فرح به وی معرفی شدند. زمانی که فرح وارد دربار شد، گروه زیادی از دوستان و اقوام خود را نیز، به دربار وارد کرد. بعضی از آنان پیش از ورود به دربار، از منتقدان حکومتش بودند.
محمدرضا، کاپیتان تیم فوتبال مدرسه بود. علاقه ی زیادی به کُشتی، شنا، سوارکاری، فوتبال، تنیس، اسکی،چوگان و دوچرخه سواری داشت.
او از جوانی تنیس بازی میکرد و این ورزش را تا زمانی که مشکل بینایی پیدا کرد، ادامه داد. همچنین اسکی را در نوجوانی در سوئیس آموخت. در بازگشت به ایران، چوبهای اسکی را بر دوشش میگذاشت و برای اسکی به تپه الهیه در شمال تهران میرفت.
بعدها او اسکی را در کوههای البرز و پیستهای شمشک و دیزین در نزدیک تهران و همچنین کوههای آلپ در نزدیک ویلای خود در سن موریس سوئیس ادامه داد. او همچنین یک سوارکار ماهر بود. به رانندگی و خلبانی، نیز علاقه داشت.
از سالهای آغازین پادشاهی، او برنامه ناهار مردانه جمعهها را برقرار کرد. دوستانی مانند محمد خاتمی به این میهمانیها دعوت میشدند و به بازیهای ورزشی مانند والیبال میپرداختند.
با گذر زمان، پوکر جای ورزش را گرفت. اگرچه گفته میشود که این بازیها بر سر پول بود، اما مبلغ قمار و شرطبندی، ناچیز بودهاست. پس از مدتی، به دلیل پخش شایعههایی، شرطبندی متوقف شد و مبلغ قمار در ورقبازی نیز به پول جزئی کاهش یافت.
به گفته افخمی با آنکه خانواده محمدرضا چندان مذهبی نبودند، ولی محمدرضا در کودکی تحت تأثیر جامعه مذهبی ایران و افسانههای مذهبیای که اقوام، خدمتکاران و دایههایش برای او میگفتند، به تدریج با حماسههای ایرانی-اسلامی آشنا شد. به گفته اشرف، بعضی از این داستانها هیچگاه از ذهن محمدرضا پاک نشدند.
مادر محمدرضا برخلاف رضاشاه بسیار مذهبی بود. به همین دلیل تحت تأثیر عقاید مادرش گرایشهایی مذهبی گرفت.
او در سن نوجوانی و زمانی که در سوئیس بود، نمازهای یومیه را به جا میآورد. آبراهامیان میگوید: رضاشاه مذهبی بود. یکی از دلایل خود را اسامی شیعی فرزندان رضاشاه (مثل محمدرضا، غلامرضا، علیرضا، احمدرضا، عبدالرضا و حمیدرضا) میداند.
محمدرضا پهلوی هنگام انجام فرایض حج
شاه در حال نمازخواندن
ریشه گرایش مذهبی او همچنین به بنیه جسمی ضعیف او در خردسالی بازمیگردد. او یکبار در کودکی به بیماری سخت تیفوئید مبتلا شد.
زمانی که پزشک گفته بود: «تنها کار دیگری که از دست ما برمیآید دعا کردن است» او در یک رؤیا، علی بن ابیطالب را دید که برای او داروی شفابخشی آورد.
سالها بعد، محمدرضا باور داشت که ارتباطی میان آن مکاشفه و بهبودیاش وجود داشتهاست. او از دو مکاشفه مشابه دیگر نیز در زندگی خود یاد کردهاست.
او زمانی را به یاد میآورد که زمانی که سوار بر اسب به امامزاده داوود سفر میکرد، سقوط کرد. او در رؤیا دید که ابوالفضل العباس او را از سقوط نجات داد. پدرش این رؤیا را هیچگاه باور نکرد. او مکاشفه دیگری را اینبار دربارهٔ ملاقات با امام زمان در کتاب خود تعریف کردهاست.
در مصاحبهای که اندکی قبل از مرگ وی در قاهره انجام شد، محمدرضا عنوان کرد که اعتقادات مذهبی، بخش قلبی و روحانی هر جامعهاست و بدون آن جامعه به انحطاط کشیده خواهد شد. او در این مصاحبه ادیان واقعی را بهترین تضمین سلامت اخلاقی و استحکام روحانی جامعه دانست.
نشان طلای یادبود حضور و زیارت محمدرضا پهلوی در حرم امام رضا
طبق یک ارزیابی داخلی سفارت انگلیس در 7 اوت 1958، دست شاه، خانواده و دوستان او تنها از شاخههای اندکی از فعالیتهای اقتصادی کوتاه مانده بود.
این گزارش به علاقه مستقیم و شخصی محمدرضا به فعالیتهای بانکی، نشر، تجارت در سطح خرد و کلان، حمل و نقل، صنعت ساخت، صنایع جدید، هتلها، فعالیتهای کشاورزی و حتی مسکنسازی اشاره میکند.
طبق این گزارش صددرصد سهام بانک عمران، چهل و نه درصد سهام یک کمپانی جدید برای کارهای آبیاری و قایقسازی و تعمیرات در دریای خزر متعلق به شاه بود.
شاه صاحب 13 هتل و 4 هتل دیگر در حال ساخت است. گفته میشود که شاه سهامدار یک کارخانه کود شیمیایی، یک کارخانه سیمان یک سیلوی غله و یک کارخانه چغندر قند است.
بنابر یک گزارش مشترک سفارت آمریکا و انگلیس، شاه در این زمان در تجارت فعال میباشد و کمپانی واردات «ماه» را صاحب میباشد که در ابتدا به کار واردات از انگلیس میپرداخت و در حال حاضر در طرحهای برقرسانی میپردازد. همین کمپانی در ساخت یک پل بر روی رود کارون و طرحهای اکتشافی اورانیوم فعال میباشد.
این گزارش از دخیل بودن شاه در طرحهای تولید دارو و کنترل او بر سازمان ملی کشتیرانی حکایت میکند. تمام ثروت شاه در این زمان 157 میلیون دلار برآورد شده بود.
این رقم پول نقدی که شاه در خارج از ایران صاحب بود را شامل نمیشد. چند سال بعد مهدی سمیعی، مشاور مورد اعتماد شاه، از یک بانکدار آمریکایی شنیده بود که شاه بیش از 120 میلیون دلار در حسابهای مختلفش دارد.
هنگامی که شایعات مخرب در مورد فساد خاندان سلطنتی افزایش یافت، در تاریخ 4 اکتبر 1961 شاه بنیاد غیرانتفاعی پهلوی را تأسیس نمود و تمام شرکتهای خود از جمله بانک عمران را وقف این سازمان نمود.
به علاوه حدود 2 هزار روستا را که از پدرش به ارث برده بود با قیمتی نازل یا به رایگان به روستاییان شاغل در آن بخشید.
ثروتی که شاه از خود باقی گذاشت شبکه پیچیدهای از شرکتها، بنیادها، حسابهای بانکی، زمینهایی در کوستا دل سول اسپانیا و همچنین شالهای به نام «ویلای سوورتا» برای اسکی در شهر سنت موریتز در کشور سوئیس بود.
قرار بود که طبق خواسته شاه، ثروتش به نسبت زیر تقسیم شود: 20٪ به فرح دیبا، 20٪ به پسر بزرگش رضا، 15٪ به فرحناز، 15٪ به لیلا، 20٪ به علیرضا پسر دیگر شاه، 8٪ به شهناز و 2٪ به نوهاش مهناز زاهدی.
ارزش ثروت تقسیم شده شاه از 30 میلیارد دلار بر طبق برآورد جمهوری اسلامی ایران تا 120 میلیون دلار بر طبق گفته بعضی وابستگان به خانوده پهلوی متغیر است. عباس میلانی رقمی نزدیک به 1 میلیارد دلار را نزدیکتر به واقعیت میداند.
دومین منبع ثروت شاه درآمد نفت بود. به گفته یک اقتصاددان معتبر غربی،چه کسی در چند سال آخر سلطنت مقدار بسیار زیادی پول، احتمالاً به اندازه 2 میلیارد دلار مستقیماً از درآمدهای نفتی به حسابهای مخفی خارج از کشور خاندان سلطنتی واریز شد. منابع غربی ثروت خانواده پهلوی در ایران و خارج را بین 5 تا 20 میلیارد دلار برآورد میکردند.
در سال 1964 م (1343 خ) شاه ایران نامزد جایزه صلح نوبل شد. بر اساس اطلاعاتی که در تارنمای رسمی بنیاد نوبل قرار گرفت، نام محمدرضا پهلوی، شاه ایران در فهرست 13 نفره نامزدهای نهایی جایزه صلح نوبل به چشم میخورد. شاه به دلیل میانجیگری میان هند و پاکستان نامزد این جایزه شد.
او سرانجام در 5 مرداد 1359 در سن 60 سالگی و در اثر سرطان غدد لنفاوی، در مصر درگذشت و در یکی از مهمترین مساجد قاهره به نام مسجد رفاعی به خاک سپرده شد.