نازوب

عشقم my love ، جانم، نفسم، خورشیدکم بهار روی تو هرگز خزان نمیگردد* گل از جمال تو هرگز نهان نمیگردد.

مجموعه اشعار نو و احساسی خورشید، عاشقانه های دلنشین، عارفانه، رمانتیک همراه با گزیده ای از عکس نوشته های زیبا و دلنشین.

عاشقانه هایی که تمامی ندارد …

پرواز با خورشید

Fly with the sun

بگذار که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه به صد شوق چو مرغان سبکبال
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
خورشید
از آن دور از آن قله پر برف
آغوش کند باز همه مهر همه ناز
سیمرغ طلایی پر و بالی است که چون من
از لانه برون آمده دارد سر پرواز
پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرور است
آنجا که سراپای تو در روشنی صبح
رویای شرابی است که در جام بلور
است

شعر نو؛ اشعار عاشقانه خورشید+ عکس نوشته های احساسی

آنجا که سحر گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید چون بر …
خورشید و جام
شاعر فریدون مشیری
چون خنده جام است درخشیدن خورشید
جامی به من آرید که خورشید درخشید
جامی نهد بند به خمیازه آفاق
که رسد روح به دروازه خورشید
با خنده نوروز
همی باید خندید
با خنده خورشید همی باید نوشید
خوش با قدم موکب نوروز نهد گام
ماه رمضان باده پرستان بخروشید
ای ساقی گلچهره در این صبح دل انگیز
لبریز بده جام مرا شادی جمشید
هر جا گلی خندد با دوست بخندید
هر گه که بهار آید با عشق بجوشید

خورشید خاک
شاعر حمید مصدق
تو بالنده از سپهر بلندی
تو مهری
تو ماهی
تو بارنده ابری به هر باغ بی بر
تو خوبی تو پاکی تو چون ژاله صبحگاهی بهاری
تو برگی تو باری
قرار دل بی قراری
تو ریزنده بر شط شوری و شوقی
تو چون آبشاری
تو سرچشمه نور مهر پگاهی
نسیم خوش صبحگاهی
تونوری
تو شعری
تو شوری
تو ژرفای دریای وجد و سروری
تو روحی
توجانی
تو یادآور پاکی کودکانی
تو بوی خوش بوستانی
تو شوق نویدی
تو گلهای سرخ و سپیدی
تو مهتاب رویایی تابناکی
تو خورشید خاکی
تو موجی
نسیمی
نسیمی که از توست

قصه خورشید و گل

مردم از درد و به گوش توفغانم نرسید
جان ز کف رفت و به لب راز نهانم نرسید
گرچه افروختم و سوختم و دود شدم
شکوه از دست تو هرگز به زبانم
نرسید
به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر
گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید
غنچه ای بودم و پر پر شدم از باد بهار
شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید
من از پای در افتاده به وصلت چه رسم
که بهدامان تو این اشک روانم نرسید
آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل
از تو این سنگ دلی ها به گمانم نرسید
عشق پاک من و تو قصه ی خورشید و گل است
…

با خورشید

شاعر سیما یاری
با اولین کشاله رفتن خورشید
در باز می شود
رقص غبارهای معلق
و رشته های پشم
در لوله های نور نمودار می شود
جریان سرد باد
در
گیسوان در هم زن گشت می زند
خورجین گلیم بافته را حمل می کند
بیرون عبور حادثه پیداست
رگبار تند شب
خط های راه را
از سطح شسته است
و دشت صفحه ای ست
گسترده بی نشان
در پیش پای مرد
زن در کلاف پشم
سر رشته های گمشده ای را
دنبال می کند
بر صفحه ی کبود
تا ظهر می افتد
خط های تازه ای

من و تو و دو چشم سیاه
تو از کهکشان دل من رد شدی

You passed through the galaxy of my heart

من افتاده ام در سیاه چاله ها

دیشب
قلبم را در کاسه رویا گذاشتم
بردم کنا پنجره
ماه به من لبخند زد
از پنجره آمد به دام من افتاد
تمام اتاق،
خیس شد از اشک شوق
تنهایی ام را باد با خود برد!

زندگی
سفر عشق است
ارزش ما در این سفر
به اندازه رنجی ست که می کشیم

سلام ای همسفر!

سفر زندگی در مسیر افسون مهری ست
که بر دل می نشیند

من و تو
در کوچه های پیچ در پیچ سرنوشت
با بیم و امید رویاناک
در اندیشه …

3 عاشقانه کوتاه از شال سفید گلدار

چمدانت را بسته ای

شال سفید گلدارت را سر کرده ایی

کجا…

اینجا ماندن کار من نیست

همه چیز برای دلتنگیم تبانی کرده اند

فنجان قهوه ات

شال سفید گلدارت

کمد لباسهایت

حالا هی بگو خوشبختی داشتن چیزهای کوچک است

حالا تو رفته ای

کبوتران از دستهای من دانه نمی خورند

عطر کنار آینه بر تن من بو نمی دهد

قناری ها نمی خوانند

طناب رخت دلتنگ شال سفید گلدارت هست

من هیچ

فکری به حال گشنگی کبوتران و بغض قناری ها بکن
…

عاشقانه های همیشگی و کوتاه!

سپید پوش توام
آنسان که می توانی حجله و گورم را یکی کنی
با تو حتی مرگ هم
زیستنی ست… Even death can live with you

شاعر وحید سجادپور

تو اعلان جنگ کرده ای باز
با یک شاخه شقایق وحشی
که انداخته ای
به جان خاطرات کبودم…..

پنجره ها می پرند
(پرده ها به کنار)
راهی باز می شود
و قاصدکی
که انتشار بخت من است
در انگشتان سپید بهار
به برم می نشیند
بی مقدمه
به یکبار…

بالش تنهایی من
پُرِ پَرهای مهاجر مرغانی ست
که جز با جفت خویش نپریدند…

…

یک عاشقانه کوتاه

شاعر رویا رودکی (ستاره)
سکوت نمی کند دلم، به یاد “تو” می تپد
شراره می کشد دلم، به نام “تو” می شود
برای عاشقی دلم، بهانه جور کرده است
سفرنمی کند دلم، به راه “تو” می رود
شب است و من سکوت را شکسته ام به نام عشق
و عشق تو بهانه را به دست “ما” می دهد …

پنج عاشقانه ی کوتاه

(1)
برفی که جای قدمهات را داشت
از پیاده رو پاک شده بود
امروز فهمیدم
آفتاب چقدر بی احساس است

(2)

بانوی من
آینده را کنار بگذار
نقدیر چه اهمیتی دارد
وقتی ما با مهر بوسه ای
در قلبمان ازدواج کرده ایم

(3)
روزی که در گورم کنند
آنقدر ((دوستت دارم))
در حنجره ام تلنبار شده
که تمام مورچه های دنیا عاشق می شوند

خدا تو را
از خاک حاصلخیزی ساخته
که گیسوانت اینچنین
بوی گندم می دهند

(5)
موهایت را باز می کنی
شب شروع می شود

کافیست

Just kiss me in the middle of the night
در انبوه شب ببوسمت

چند عاشقانه کوتاه
شاعر نجمه پاشیره پور
نقاش م
سرگردان بوم زندگی
و حیران…
کجای؟
این همه رنگ گم شده ای !
که سالهاست
دوره گرد ِ توام !!!

من بی تو پُرم ز تهی
مثل هوای پر ز نسیم
لطیف اما بی ثمر !!!

این من
مدتهاست
به سراب تو
سیراب چشمه هاست!!!

مادرم می گوید من مسلمانم
لیک نمی داند
هر شب با ناز و ساز واژه ها
به سماع تو
صوفی م !

یک عاشقانه کوتاه
شاعر حمید اکبریان (مدیون)
وقتی که نبودی
کاری جز نداشتنت
نداشتم
حالا که امده ای بیکار بیکارم
بیا و…
قصد باش
برای منی که
سرشار از انجامم…

یک عاشقانه کوتاه
شاعر روزبه توکلی

در حالی ک خورشید…
از پس نقاب ابر خود را بیرون می کشد…
و هر از چند گاهی…
چشمک های یک در میان خود را از لای دستهای ابر نثارم می کند…
من همچنان روی نیمکت…
با دو فنجان قهوه تلخ نشسته ام…
و ب صدای غم انگیز
قطره های باران گوش می دهم…
چیک…چیک…!!!!
ک حالا با صدای گرامافون
کافه چی ترکیب شده…

5 عاشقانه کوتاه

اندام تو را روز ازل هرکه تراشید
در آتش احساس بس اسفند که پاشید
در نقش رخت هم نبود شبهه و تردید
برداشته الگو قلمش از مه و خورشید

خوب دانی دلبری را رسم و راه
از کف صاحبدلان بی گناه
می گزینی طعمه را با یک نگاه
می کنی تسلیم او را بی سلاح

اگر از لطف، تو در دسترس من باشی
دست بالا همه در تیر رست می مانم

بی تو این شهر شلوق، از جماعت خالی ست
هر کجا می نگرم، هیچکس اینجا نیست
یا اگر هم باشد، عاجزم از دیدن
نور چشمم را اشک، برده و بینا …
شعر عاشقانه کوتاه” تو”
شاعر حسن رسولی
تو!
آری تو!
نه شمالم بودی
نه شرقم
نه غربم
نه جنوبم!
تو ! همه ی
قلبم بودی.
ای بهترین
زیباترین
ماندگارترین من.
#حسن_رسولی …
شعر عاشقانه کوتاه و غمگین
شاعر حسن رسولی
تو رفتیُ
این آغازِ همه ی ِ
شعرهایِ غمگینِ
دنیا بود…

ده عاشقانه کوتاه

۱.
بهار روی تو هرگز خزان نمیگردد
گل از جمال تو هرگز نهان نمیگردد
تمام سال شکوفاست بوستان رخت
خزان که شامل باغ جنان نمیگردد

آن لحظه که یارم رفت، آرام و قرارم رفت
ناگاه زمستان شد آن تازه بهارم رفت
در ظلمت دل ، مه وار، او یکسره میتابید
تا رفت به همراهش ماه شب تارم رفت

ای که شب میشود از نور رخت مهتابی
شرر آتش سوزنده ی دل را آبی
روز ما ابری و تار است به چشم دلمان
مثل خورشید درخشان تو بر آن می تابی؟!

گرچه دلبر به پشیزی نخرد نامه ما
بی ام …
2 عاشقانه کوتاه
شاعر امین فرومدی

تو که سلام می کنی
خداوند لبخند می زند
و زندگی سرشار می شود از طراوت عشق و محبت !

خواستم برای میلادت برجی بسازم
دیدم لطافت گل
به از مهابت برج است
بخاطر تو
در باغچه خانه ام یک رز سرخ کاشته ام !

از بس عشقت به من پیله کرده است
که دیگر پروانه شده ام
هی دورت میگردم

هر وقت خواستم حواسم را
از چشمانت پرت کنم
نشد
باز هم نزدیک تو افتاد

با اولین بوسه که بر لبهایت زدم
اسیرت شدم
همچون ماهی بی تجربه ایی که
با یک بوسه اشتباهی بر قلاب
اسیر صیاد شد

نمیدانم چرا چشمانت
تابلوی هشدار ندارند
چون هر وقت چشمم بهشان میافتد
غرق نگاهت میشوم
ولی خیالم راحت است چون
لبهایت غریق نجاتن.تنفس مصنوعی بلدند …

عاشقانه های دلنشین و درخشانی که پایانی ندارد… مجموعه اشعار نو مجله سرگرمی وتفریحی ناز وب.

New poetry; Sunshine + photos of emotional writings