مقاله بسیار خواندنی انسان و سرنوشت

مجموعه : مقاله و تحقیق
مقاله بسیار خواندنی انسان و سرنوشت

مقاله ای خواندنی و جالب در مورد انسان و سرنوشت از مرتضی مطهری

 

مقدمه: عظمت و انحطاط مسلمین
۱- عظمت و انحطاط مسلمین : بحث هایی که از علل انحطاط مسلمین واقع شده بعضی تاریخی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و ای صرفاً دینی ,احیاناً فلسفی است.

 
سوالاتی در تحقیق این مبحث پیش می آید:

 
۱٫ آیا اعتقاد به سرنوشت باعث شده است که معتقدین این عقیده خود را به سستی و تنبلی بکشانند و مردمی که به این عقیده می گردیند خواه ناخواه به انحطاط ( نابودی ) کشیده خواهند شد، یا این عقیده اگر درست تعلیم داده شود، چنین تاثیر سوئی ندارد؟

 
ثانیاً اینکه اسلام این مساله را چگونه و به چه طرزی تعلیم داده است و تعلیم اسلامی در این زمینه چه تاثیری در روحیۀ پیروان اسلام داشته و می تواند داشته باشد؟

 
ویل دورانث در تاریخ تمدن می گوید؟
“پیدایش و اضمحلال تمدن از حوادث بزرگ تاریخ است. اسلام طی پنج قرن، از سال ۸۱ هجری تا ۵۹۷ هجری، از لحاظ نیرو نظم و بسط قلمرو و اخلاق نیک و تکامل سطح زندگانی و قوانین منصفانه انسانی و شامل دینی { احترام به عقاید و افکار دیگران} و ادبیات و تحقیق علمی و علوم طب و فلسفه پیشاهنگ جهان بود”

 
نموداری از عظمت و انحطاط مسلمین:

۱- پایۀ عظمت و رفعت تمدن اسلامی

 

۲- علل و موجبات و مایه های اسلامی

 

۳- تاثیر اسلام در اعتلای مسلمین

 

۴- اقتباس و مایه گیری تمدن جدید اروپایی از تمدن اسلامی
۵- وضع حاضر جهان اسلامی از نظر مظاهر انحطاط و تاخر
۶- ملل اسلامی در حال بیدار شدن و به پا خاستن اند

 
– آیا همان طور که بعضی از فلاسفه تاریخ دعوی دارند، همواره همان چیزی که سبب ترقی و پیشرفت قومی می شود، سبب انحطاط آنها نیز می گردد، اگر این فلسفه درست باشد، هر تمدنی به موجب همان عواملی که بوجود آمده باید از میان برود و لزومی ندارد عامل بیگانه دخالت کند.
موضوع انحطاط مسلمین در سه بخش کلی باید بررسی شود.

 
۱٫ بخش اسلام
۲٫ مسلمین
۳٫بخش عوامل بیگانه

 
۱ ) در بخش اسلام ممکن است کسی برخی از افکار و معتقدات اسلامی را موثر در انحطاط مسلمین معرفی کند در بخش مسلمین نیز خود مسلمانان را که کم کاری کرده اند و قوانین اسلامی را رعایت نکرده و موجب انحطاط خود شده اند، و در بخش عوامل بیگانه عاملی خارجی باعث انحطاط مسلمین می شود.

 
میان افکار و معتقدات اسلامی، مسائل ذیل موارد این اتهام واقع شده اند.

 
۱- اعتقاد به قضا و قدر و سرنوشت
۲- اعتقاد به آخرت و تغییر زندگی دنیا
۳- شفاعت
۴- تقیه
۵- انتظار فرج

 
گاهی گفته می شود سر انحطاط مسلمین اعتقاد عمیقی است که به سرنوشت دارند. و گاهی گفته می شود اهتمام عظیم اسلام به امر آخرت و جهان ابدی و ناچیز شمردن زندگانی دنیا مسلمین را از توجه به مسائل زندگی منصرف کرده است . و گاهی گفته می شود اعتقاد به شفاعت باعث انحطاط مسلمین شده است و مسلمانان با اتکای به شفاعت، از هیچ رذیله و جرمی امتناع ندارد. درباب تقیه گفته می شود که اولاً درس دو رویی و نفاق است ثانیاً شیعه را ترسو و ضعیف با می آورد.درباب انتظار فرج نیز گفته می شود که این عقیده نیت هر اصلاحی را از شیعه گرفته درحالی که سایر ملل در حال اصلاح کار خودند، مردم شیعه منتظرند” دستی از غیب برون آید و کاری بکند”.

 
انسان و سرنوشت:
هراس انگیز:

سرنوشت! قضا و قدر! کلمه ای رعب آور و هراس انگیز تر از این دو کلمه، پردۀ گوش بشر را به حرکت نیاورده است.
می گویند بالاترین نعمت ها آزادی است و تلخ ترین دردها و ناکامیها احساس مقهوریت است، یعنی اینکه انسان شخصیت خود را لگد کوب شده و آزادی خود را به تاراج رفته ببینید.

 
و حیات خویش را از دست رفته ببنید. دچار یاس و نا امیدی و افسردگی می شود. یکی از مسائلی که توجه بشر را همیشه به خود جلب کرده است این است که آیا جریان کارهای جهان طبق یک برنامه طرح قبلی غیر قابل تخلف است و قدرتی نامرئی، ولی بس بی نهایت مقتدر به نام قضا و قدر به جمیع وقایع عالم حکم رانی می کند، و انسان مجبور به دنیا آمده و از دنیا می رود. مساله قضا و قدر از غامض ترین مسائل فلسفی و علل خاص دارد.

 
جنبه های علمی و عمومی:

هر چند این مساله به اصطلاح یک مساله متافیزیکی و به فلسفه کلی و ماورا الطبیعه مربوط می شود و از دو نظر شایستگی دارد جزء مسائل علمی و اجتماعی نیز قرار گیرد. یکی اولاً طرز تفکری است که شخص نسبت به این مساله پیدا می کند و بدیهی است که روحیه فردی که معتقد است وجودی است دست بسته و تاثیری در سرنوشت خود ندارد با کسی که خود را حاکم سرنوشت خود می داند و اعتقاد دارد هر و آزاد آفریده شده است متفاوت است.

 
– برخی از منتقدین اسلام بزرگترین علت انحطاط مسلمین را اعتقاد به قضا و قدر و سرنوشت قبلی ذکر کرده اند. در اینجا این سوال پیش می آید ، اگر اعتقاد به سرنوشت سبب رکود فرد یا اجتماع می شود. پس چرا مسلمان صدر اول این طور نبوده اند؟ آیا آنها اعتقاد نداشته اند؟ و این مساله جزء تعلمیات اولیۀ اسلام نبوده و بعد در عالم اسلام وارد شده و یا اینکه نوع اعتقاد آنها به شکلی بوده که با اعتقاد به آزادی و اختیار منافاتی نداشته است .

 
برخی از آیات قرآن در باب این مسأله:
« قَد جَعَلَ اللّهُ شَی ء قَدراً»
همانا خدا برای هر چیز اندازه ای قرار داده است
فَیُضلُّ مَن یَشاءُ وَ یَهدی مَن یَشاءُ . ( س ابراهیم /۰۴)
خدا هر کس را بخواهد گمراه، و هر کس را بخواهد هدایت می کند.

 
– اما آیاتی که دلالت می کند بر اینکه انسان در عمل خود مختار و در سرنوشت خود موثر و می تواند آن را تغییر دهد.
اٍنَّ اللّهَ لا یُغَیَّرُ ما بٍقَوم حَتّی یُغَیّیروا ما بٍاَنفُسٍهٍم. (س رعد /۱۱)
خدا وضع هیچ مردمی را عوض نمی کند مگر آنکه خود آنها وضع نفسانی خود را تغییر دهند.

 
اٍنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ اٍمّا شاکٍرا و اٍمّا کَفورا. ( س دهر/۳)
ما انسان را راه نمودیم، او خود یا سپاسگذار است یا نا سپاس.

 
– این دو دسته آیه از نظر غالب علمای تفسیر و علمای کلام معارض یکدیگر شناخته شده اند به نظر آنها باید یکی را پذیرفت و دستۀ دیگر را تاویل کرد. گروهی که طرفدار آزادی بشرند دسته اول را تاویل و توجیه کردند آنها به “قَدَری” معروف شدند. گروهی دیگر که طرفدار عقیدۀ تقدیر شدند، و دستۀ سوم را تأویل و « جبری» نامیده شدند.
و جبریون و قدریون در دو فرقۀ بزرگ اشاعره و معتزله هضم شدند.

 
کلمه قدری:

اینکه ما در اینجا طرفداران آزادی و اختیار بشر را «قَدری» نامیدیم، به حسب معروفترین اصطلاح علمای کلام است ولی به طور کلی هم طرفداران تقدیر و سرنوشت و هم طرفداران آزادی و اختیار بشر هر دو، از اطلاق کلمۀ «قَدری» برخود اجتناب داشته و هر دسته ای دستۀ دیگر را «قَدَری» می خواند است.
سر این اجتناب این بوده است که از رسول اکرم(ص) حدیثی روایت شده بدین مضمون:
اَلقَدَرٍیَّهُ مَجوسُ هذٍهٍ الاُمَّهٍ. قدریها مجوس این امّت اند.

 
تعارض ها :

تعارضها به دو قسم اند: گاهی به این صورت که در یک سخن، سخن دیگر را صراحتاً نفی میکند. و گاهی این طور نیست. جملۀ دوم صریحاً مفاد جملۀ اول را نفی نمی کند، اما لازمۀ صحت و راستی اون بطلان و کذب جملۀ اول است.
مسلماً آیات قرآن صراحتاً یکدیگر را در این مسأله نفی نمیکنند و تعرض آنها از نوع دسته اول نیست، زیرا چنانکه می بینیم این طور نیست که یک دسته بگوید بشر در کار خود مختار و آزاد است و دسته دیگر بگوید بشرمختار و آزاد نیست، یک دسته بگوید همه چیز وابسته به مشیت خداوند است و دسته دیگر بگوید همه چیز بسته به مشیّت و ارادۀ حق نیست و بدون اختیار صورت می گیرد. وللّه علم خدا جهل خواهد بود.

 
این دو نظر هر دو صحیح نمی باشند، یعنی نظر سوّمی نیز وجود دارد که هیچ گونه تناقض و تعارضی میان این دو دسته از آیات نمی بینید و تنها کوتاهی فهم علمی متکلمین است که این تعارضها را بوجود آورده است که در قرآن کریم، در هیچ موضوعی از موضوعات، حتی یک آیه هم وجود ندارد که نیازمند تأویل باشد. متشابه ترین آیات قرآنی نیز چنین نیست.
شاید بتوان گفت اعجاز آمیزترین جنبه های قرآن مجید همین جهت است.

 
آثار شوم:

بدون شک مسلک جبر آن طور که شاعره گفته اند که به کلی بشر را فاقد اختیار و آزاد می دانند آثار سوء اجتماعی زیادی دارد، مانند میکروب فلج، روح و اراده را فلج می کند. این عقیده است که دست تطاول زورگویان را درازتر و دست انتقام زور شنوها را بسته تر میکند.

 
و آن کسی مقامی با مالی و ثروتی را به نا حق تصاحب و غصب کرده است. دم از موهبتهای الهی میزند و می گوید خداست که به منعم در یاد ریا نعمت و به مفلس کشتی محنت ارزانی فرموده است و به همین دلیل است که مظلوم آنچه از دست ظلم می کشد تحمل و دم نمی زند، زیرا فکر می کند آنچه بر او وارد می شود مستقیماً و بلاواسطه از طرف خداست و می گوید مبارزه با ستمگر بیهوده است، زیرا پنجه با پنجۀ قضا افکندن است، و هم ضدّ اخلاق است، زیرا منافی مقام رضا و تسلیم است.

 
استفاده های سیاسی:

تاریخ نشان می دهد که مسأله قضا و قدر در زمان بنی امیّه مستمسک قرصی و محکمی بوده برای سیاستمداران اموی، آنها جدلً از طرفدار جبر بودند و طرفداران آزادی و اختیار بشر را به زندان می انداختند و یا می کشتند.
در زمان عباسیان که به روی کار آمدند گروهی از آنها مأمون و عباسی از معتزله حمایت می کردند. اما از زمان متوکل عباسی بر عکس شد و از عقاید اشاعره که طرفدار جبر بودند حمایت کردند و از آن به بعد مذهب، اشعری، مذهب رایج و عمومی جهان اسلام شد.

 
در ادبیات فارسی و عربی شیعی، آن اندازه که از محکوم بودن بشر در برابر سرنوشت سخن آمد از اختیار و آزادی او سخن نرفته است. با اینکه طبق تصریحات پیشوایان دینی اهل بین (ع) قضا وقدر عمومی ها اختیار و آزادی بشر منافات ندارد.
حملۀ اروپای مسیحی به اسلام: این جهت بهانه ای به دست اروپا مسیحی داده که علّت انحطاط مسلمین اعتقاد به قضا و قدر بدانند و اسلام را یک آیین جبری و در آن هر گونه اختیار و آزادی را از بشر سلب شده است . مرحوم سید جمال الدّین اسد آبادی در اوقاتی که در اروپا بوده متوجه این انتقاد شد و در مقالات خود به این اعتقاد نادرست جواب داد.

 
فلسفۀ مادّی و سرنوشت:

تصور بعضی چنین است که این معضله تنها برای الهیون مطرح است و مادیون از طرح و حل چنین مسأله ای فارغ اند. ولی چنین نیست این مسأله برای هادیون ولی با اندک تقاوتی وجود دارد. مادیون اصل علت عمومی و ضرورت علی و معلولی را به همین ترتیب پذیرفته اند. در اینجاست که این پرسش پیش می آید که اعمال بشر تحت قوانینی مسلّم و قطعی و جبری انجام می یابد و در این صورت آزادی و اختیار باید چگونه و از چه راهی توجیه کرد.

 
تنزیه و توحید:

متفکرین از طرفی بنابر اصل قانون علّت و معلولی همه حوادث بشر را به ذات واجب الوجود و اینکه محال است حادثه ای اتفاق بیافتد و مستند به ارادۀ حق نباشد و از طرف دیگر توجه کرده اند که زشتیها و گناهان را نمی توان به خدا نسبت داد. به همین صورت گروهی تحت عنوان «تنزیه» ارادۀ و مشیت حق را مؤثر در افعال و اعمال بندگان به زشتی است ندانسته اند و گروهی تحت عنوان «توحید» و اینکه همه چیز را مستند به ارادۀ حق کرده اند.

 
قضا و قدر: «قضا» به معنی حکم و قطع و فیصله است و قاضی را از این جهت قاضی گویند و «قدر» به معنی اندازه و تعیین است. به طور کلی دربارۀ حوادثی که در جهان واقع می شود. سه گونه می توان نظر داد:

 
۱- یکی اینکه بگوئیم حوادث با گذشته خود هیچ گونه ارتباطی ندارند.
۲- نظر دیگر اینکه برای هر حادثه علّت قائل بشویم و اینکه هر علّتی معلولی خاص ایجاب می کند و هر معلولی از علّت معین امکان صدور دارد، منکر شویم و چنین پنداریم که در همۀ عالم یک علّت و یک فاعل وجود دارد و آن ذات حقّ است
۳- نظر سوم اینکه اصب علّیت عمومی بر جهان و حوادث و وقایع آن حکمفرماست و هر حادثه ای ضرورت و قطیّت خود را از علّت متقدهه خود کسب کرده و پیوند ناگسستنی
میان گذشته و حال و استقبال هر موجودی و علل متقدمۀ او هست.

 
جبر:

اعتقاد به قضا و قدر آنگاه مستلزم جبر است که خود بشر و ارادۀ او را دخیل درکار توانیم و قضا و قدر را جانشین قوّه و نیرو و ارادۀ بشر بداینم. قضا و قدر چیزی جز سر چشمه گرفتن نظام سببی و مسببی جهان اس علم و ارادۀ الهی نیست.

 
آزادی و اختیار:

اگر ما قضا و قدر الهی را مستقیماً و بلا واسطه علل و اسباب با حوادث مرتبط بدانیم، دیگر آزادی و اختیار بشر مفهومی نخواهد داشت.

 
بسیاری از متفکرین قدیم و جدید چنین گمان کرده اند که اصل علّیت عمومی با آزادی و اختیار بشر نافات دارد، و ناچار به ارادۀ اصطلاح « آزاد» یعنی به اراده ای که با هیچ علّت ارتباط ندارد، قائل شده اند و در حقیقت و اتفاق و گزاف را ، ولو در مورد ارادۀ بشر، پذیرفته اند. بشر مختار و آزاد آفریده شده است، یعنی به اون عقل و فکر و اراده داده شده است. بشر در کارهای خود مانند یک حیوان نیست که به حکل غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را در سر چهار راههایی می بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که یکی از آنها را انتخاب کند، انتخاب یکی از آنها به نظر و فکر و اراده و مشیت شخصی او مربوط می شود.

 

 

حتمی و غیر حتمی:

در آثار و روایت دینی و در اشارات قرآنی از قضا و قدر حتمی و غیر حتمی یاد شده است. و چنین می نماید که دو نوع قضا و قدر است: حتمی یا غیر قابل تغییر، غیر حتمی و غیر قابل تغییر.

 
در اینجا سوالات زیادی پیش می آید که در باب قضا و قدر حتمی و غیر حتمی، علیهذا تقسیم قضا و قدر به حتمی و غیر حتمی و یا به قابل تبدیل و غیر قابل تبدیل چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ اینجاست که این بن بست پیش می آید که یا باید مانند اشاعره قابل تبدیل بدون سرنوشت را به هر صورت منکر شویم و یا مانند معتذله منکر قضا وقدر در جریان عالم، لااقل در افعال و اعمال بشر بشویم. آیا می توانیم قانون علیت را در جریان عالم در اعمال بشر منکر شویم!

 
معتذله این کار را هم کرده اند و منکر اصل ضرورت علی و معلولی در مورد فاعل مختار شده اند. علت اینکه دانشمندان جدید، عمومیت قانون علیت را مورد تردید قرار داده اند این است که پنداشته اند قانون علیت یک قانون تجربی است . خلاصۀ اشکال اینکه هر حادثه ای و از آن جمله اعمال و افعال بشر از ناحیۀ علل خود حقیقت پیدا می کند(قضا) و حدود خصوصیات خود را نیز از ناحیۀ علل و اسباب و موجبات خود کسب می کند(قدر):

 
حقیقت ممکن:

و اما تغییر سرنوشت به موجب سرنوشت و تبدیل قضا وقدر به حکم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشکل به نظر می رسد امّا حقیقت است. شگفت آنجاست که قضا و قدر را جنبۀ الهی در خطر بگیریم، زیرا تغییر قضا و قدر از این جنبه، مفهوم تغییر در عالم علوی و کتب ملکوتی و علم الهی به خود می گیرد. مگر ممکن است سر علم خداوند تغییر و تبدیل پیدا شود؟!؟!

 
– اعتراف می کنم شگفت آور است، اما حقیقت است این همان مسأله عالی «بَداء» است که در قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری از آن یاد شده است.

 

 

یمحوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ عٍنُدَهُ اُمُّ الکٍتابٍ .(رعد/۳۱)
خداوند هر چه را بخواهد( که قبلا ثبت شده است) محو می کند و هر چه را بخواهد ( که قبلاً ثبت نشده است) ثبت می کند و کتاب ما در ( اصل و ما در همۀ کتابها و نوشته ه) منحصر به نزد اوست.

 
– موجودات جهان بر دو قسم اند

برخی از آنها امکان بیشتر از یک نوع خاص از وجود در آنهاست مانند: مجردّات علوی، و برخی دیگر امکان بیش از یک نوع خاص اند و آنها مادیّات می باشند. سرنوشت مجردّات حتمی و غیر قابل تغییر ولی سرنوشت مادیات و غیر مجردّات امکان هزاران نقش و رنگ را دارند و تحت قانون حرکت می باشند. و قضا وقدر غیر حتمی و قابل تبدیل دربارۀ آنها صدق می کند.

 
امتیاز بشر:

انسان قادر است به حکم تشخیص خود، عملی را که صد در صد با غریزۀ طبیعی او موافق است را ترک کند یا عملی را که با غریزۀ طبیعی او مخالف است را انجام دهد. خلاصۀ کلام چون تمام علل و اسباب مظاهر قضا و قدر الهی است، در مورد هر حادثه ای قضا و قدر رهای گوناگونی وجود دارد آن جریاناتی که صورت می گیرد به قضا و قدر الهی است و آن جریاناتی که صورت نمی گیرد و متوقف می شود به قضا و قدر الهی است.

 
نگاهی به صدر اسلام:

حضرت علی (ع) درسایۀ دیوار کجی نشسته بود، از آنجا حرکت کرد و در زیر سایۀ دیوار دیگری نشست. به آن حضرت گفتند از قضای الهی فرار میکنی. فرمود: از قضای الهی به قدر پناه می برم. یعنی از یکی قضا و قدر به نوعی دیگر از آن پناه میبرم. به هر حال خود را از خطر دور نگه داشتن پرهیز از امر خدا به امر خداست. مسلمانان صدر اول با اعتقاد راسخی که به قضا و قدر داشتند و تعلیماتی که دریافت کرده بودند با تسلط برخودشان سرنوشتشان منافاتی نمی دیند، عجیب است آنها از خداوند بهترین قضا و قدر ها را طلب می کردند.

 

 

سر چشمۀ اصلی:

سر چشمۀ اصلی این نوع تعلیم که بشر را در عین اعتقاد «به قضاو قدر» به تسلط بر سرنوشت نیز معتقد می کند. قرآن کریم است. قرآن کریم از قضا های متعددی نام می برد.

 
هُو الَّذی خَلَقَکُم مٍن طین ثُمَّ و اَجَلٌ مُسَّمی عنٍدَهُ (انعام/۲)
اوست که شما را از گٍل آفرید و اجلی معین کرد و اجل نام برده شده در نزد خود اوست
کُلَّ یَوم هُوَ فی شأن ( رحمن /۲۹)

 
خداوند هر روز در در کاری است.
تغییر ناپذیری در طبیعت: گفتیم در زمان پیشوایان دین چه در دعا و چه در غیر دعا از دوگانگی قضا وقدر یاد شده است و مجردات علومی، قضا و قدر شان حتمی است، در طبیعت از قضا و قدر حتمی و غیر قابل تبدیل است. و در طبیعت باید هر موجودی از موجود دیگر سرچشمه بگیرد. این قضا حتمی است. هر موجود طبیعی باید راه فنا و زوال را پیش بگیرد. مگر اینکه تبدیل شود به موجود غیر مادی . این قضا و قدر حتمی است.

 
تظامات لا یتغیّر: قوانین و نظاماتی که در جهان حکمفرماست غیر قابل تغییر و تبدیل اند، موجودات طبیعت متغییر و متکامل اند. و در مسیرهای مختلفی قرار می گیرند. گاهی به سر حدّ کمال می رسند و گاهی متوقف می شوند. امّا نظامات طبیعت نه متغییرند و نه متکامل. ثابت و یکنواخت اند، قرآن کریم از این نظامات لا یتغیّر به «سنت الهی» تعبیر می کند و می گوید:
اٍنَّ اللّهَ لایُغَیٍّرُ ما بٍقُوّم حَتی یُغَیٍّرو و اما بٍاَنفُسٍهٍم. ( رعد/۱۱)

 
اینکه وضع حکومت مردمی با وضع روحیه و افکار و اخلاق و شایستگی آنهابستگی دارد، سنّت تغییر ناپذیری الهی است،

عوامل معنوی: در مثالهای گذشته دنیای حوادث را فقط از جنبۀ های مادی در روابط حسی و جسمانی در نظر گرفتیم و تنها عوامل مادی است که اجل را نزدیک یا دور می کند، اما از نظر جهان بینی الهی، علل و عوامل دیگری که عوامل روحی و معنوی نامیده می شوند در کار اجل و روزی و امثال این امور مؤثرند.

 
از نظر جهان بینی الهی، جهان یکی واحد زنده و با شعور است. اعمال و افعال بشر حساب و عکس العمل دارد. همچنین جهان هم شنواست و هم بینا، ندا و فریاد جاندارها را می شنود، و به آنها پاسخ می دهد، به همین جهت دعا یکی از علل این جهان است که در سرنوشت انسان مؤثر است . دعا یکی از مظاهر قضا و قدر است که در سرنوشت حادثه ای می تواند مؤثر باشد و یا جلوی قضا و قدر را بگیرد.

 
همچنین صدقات و احسانها یکی دیگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است. مقصود ما فقط تذکر این نکته بود که از مثالهایی که گفته شد این توهم پیش نیاید که سلسۀ علل و معلولات جهان منحصراً به امور مادّی و محسوس است.
– چون قضا آید … در اخبار و روایاتی که از رسول اکرم (ص) یا ائمه اطهار (ع) رسیده است، مطلبی به این مضمون به چشم می خورد، اگر قضا و قدر بیاید، اساب و علل مخصوصاً عقل و قوّه تدبیر انسان می افتد.

 
در تحف العقول صفحه ۴۴۲ از امام رضا(ع) نقل می کند:
اٍذا اَرادَ اللّه اَمراً سُلَبَ العٍبادَ عُقولَهُم فَاَنفَذَ اَمرَهُ وَ تَمَّت اٍرادَتُهُ، فَاٍذا اَنفَذَ اَمرَهُ رَدَّ اٍلی کُلَّ ذی عَقل عَقلَهِ فَتَقولُ کَیفَ ذا؟ وَ مَن اَینَ ذا؟

 
هرگاه خدا چیزی را بخواهد عقلهای بندگان را از آنها سلب می کند و حکم خود را اجرا می کند و خواستۀ خود را پایان می رساند. همینکه حکم خود را اجرا کرد. تقل هر صاحب عقل را به او بر می گردانده. آنگاه او مرتّب می گوید: چگونه شد که این کار شد؟ از کجا این کار صورت گرفت؟

 

 

تفاوت دو مکتب: یک تفاوت بین مکتب الهی و مادّی هست که بسیار حساس و از نظر آثار تربیتی و اجتماعی فوق العاده قابل توجه است. به این تفاوت از اصلی که در گذشته ذکر کردیم ناشی می شود. مطابق آن اصل، عوامل مؤثر در کار جهان منحصر به امور مادی نمی باشند، یک سلسله امور معنوی نیز وجود دارند که جزء عوامل مؤثر جهان اند. مثلاً حمایت از حق و عدالت یک حساب معنوی دارد و جهان به حق و عدالت بر پاست و به حمایت کسانی که به حمایت حق بر می خیزند، بر می خیزد و اجر و پاداش آنها را ضایع نمی کند.

 
– اٍن تَنصُروا اللّه یَنصُروکُم وَ یُثَبَّت اَقوامَکُم ( محّمد / ۷)
اگر به یاری حقیقت بر خیزید، حقیقت به یاری شما بر می خیزید.
یکی از حسابهای عالم، توکل اعتماد به خداست، اعتقاد به وجود این گونه حسابها در کار عالم بود که مسلمانان صدر اسلام را آن اند از متعّال و کوشا و شجاع و دلیر بار آورده که در جهان مانند ندارند.

 
منطق اختصاصی قرآن: قدیمیترین مسأله جبرو قدر بوده است و چوم متکلمین نتوانستند آن را تجزیه و تحلیل کنند منحرف شدند، گروهی طرفدار جبر و گروهی طرفدار قدر شدند.قرآن کریم و همچنین روایات زیاد و غیر قابل انکار که در این زمینه از شخص رسول اکرم (ص) یا ائمه اطهار (ع) رسیده است با کمال صراحت، هم می گوید همه چیر به قضا و قدر الهی است و هم انسان را عامل مؤثر در سرنوش خود معرّفی می کند، مثلاً آنجا که قرآن کریم به هدایت و ضلالت، عزت، و قدرت و … را به مشیّت و تقدیر الهی مستند می کند می گوید:

 
فَیُضٍلُّ مَن یَشاءُ مَن یَشاءُ. ( ابراهیم / ۴)
خدا هر کس را بخواهد گماره و هر کس را بخواهد هدایت می کند.
و یا می گوید:

 
اٍنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذوالقُوَّهٍ المَتینُ ( ذاریات / ۵۸)

همانا خداوند تنها کسی است که روزی دهندۀ صاحب نیروی محکم است.
و یا می گوید:

 
وَ فٍی السَّماءٍ رٍزقُکُم وَ ما توعَدونَ. (ذاریات / ۲۲)
روزی شما و هر آنچه به شما وعده داده می شود در بالاست.
و آیات فراوانی در این باب آمده است که ما به همین آیات بسنده می کنیم.

 
سر این مطلب چنانکه قبلاً اشاره شد این است که قضا و قدر و مشیت حقّ تعالی علتی است در طول علل طبیعی نه در عرض آنها، تأثیر و علیت این علل و اسباب از نظری عین تأثیر و علیت قضا و قدر الهی است. از این رو این تقسیم غلط است که بگوئیم چه چیزی فعل خداست و چه چیزی فعل خدا نیست. و اگر به مخلوقات نسبت داده شد بگوئیم پس آن چیز فعل مخلوق است و قعل خدا نیست. میان خالق و مخلوق تقسیم کار غلط است. همه چیز در عین اینکه فعل قاعل و سبب نزدیک خود است، قعل خدا هم هست.

 
در تحف العقول صفحه ۴۶۸ ضمن حدیث مفصلی از امام هادی که در موضوع جبر و تفویفی و عدل به گروهی از شیعیان نوشته است آمده است که خلاصه مضمون حدیث این است که هر اثری عین اینکه به مؤثر خود مستند است، به خداوند مستند است. اخبار و احادیث زیادی به این مضمون هست که نمی توانیم همۀ آنها را در این رساله ذکر کنیم.
سطح عالی: چیزی که برای یک شعر محقّق عارف به مسائل توجیه بسیار بسیار اعجاب آور است منطق مخصوصی است که قرآن کریم و سپس از آن، روایات ماثوره از رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار(غ) در مسائل توحید پیش گرفته اند، این منطق اصلاً و ابداً با منطق آن عصر و زمان تطبیق نمی کند، بلکه با منطق قرنها بعد که کلام رونق گرفت و منطق و فلسفه رایج شد نیز تطبیق نمی کند بسی بالاتر و والاتر از آنهاست. قرآن کریم که منشأ دیگری سرچشمه گرفته شده و آشنایی پیامبر (ص) و اهل بیتشان با منطق قرآن و علوم قرآنی با دیگران متفاوت بوده است و این منطق منحصر است به قرآن کریم و فرزند و پروردگان این کتاب مقدّس، یعنی اولیای دین، و دیگران قدم به قدم در اثر آشنایی و تقکر زیاد توأم با توسل به قرآن مجید و کلمات رسول اکرم (ص) و ائمه دین و مخصوصاً حضرت علی (ع) به این حریم راه یافته اند.
بدون شک اگر معتزله را با اشاعره مقایسه کنیم، معتزله از و استقلال فکری شایسته ای برخوردار بوده اند، اقدام متوکّل عبّاسی علیه معتزله و به کرسی نشاندن روش اشعری را باید فاجعه بزرگی در این جهان اسلام شمرد. اما در خصوص مسأله قضا و قدر انحراف و اشتباه معتزله از اشاعره کمتر نیست.

 
ریشۀ تاریخی:

یکی از مباحث قابل توجّه این است که منشأ پیدایش این افکار و عقاید و این بحث و جدلها چیست؟ بدون شکّ علّت ورود مسلمین در این مباحث آیات قرآن و کلمات رسول اکرم است. مسأله سرنوشت و هم مسأله آزادی و اختیار بشر از مسائلی است که بالطبّع مورد علاقۀ هر کسی است، و چون این مسأله مکرّؤ و در کتاب آسمانی مسلمین طرح شده و آیاتی در کمال صراحت، سرنوشت را تأیید و آیاتی دیگر به همین صراحت بشر را مختار و آزاد معرفی می کند، بعضی از موّرخین اروپایی عقیده دارند که مسأله سرنوشت و جبر و اختیار بعد ها در میان متکلمین اسلامی عنوان شده و در اسلام سقمی از این مطالب نیست و بعضی دیگر سخنان خود چنین وانمود می کنند که فکر اشاعره مبنی بر جبر و عدم آزادی بشر همان چیزی است که اسلام تعلیم داده است. اما معتزله زیر بار این حرف نرفتند و موضوع آزادی بشر را معتزله برای اولین باور میان مسلمین عنوان کردند.

 
علم خدا جهل بود؟!

در خاتمه بحث سرنوشت و قضاو قدر، بدنیست به ذکر معروفترین اشکالات جبر تون بپردازیم ، جبریون مسلمان آیات قضا و قدر قرآن را که قبلاً نقل کردیم ، مستمسک قرار داده اند و احیاناً به کلماتی از رسول اکرم(ص) یا ائمه اطهار( ع) نیز در این زمینه استشهاد شده است. ادله عقلی که از طرف جبریون براین مدی اقامه شده بسیاراست معروفترین شبهه جبر همان است که با مساله قضا و قدر به مفهوم الهی ، یعنی با مسله علم خدا مربوط است. خداوند از ازل، از آنچه واقع می شود آنچه واقع نمی شود آگاه است و هیچ حادثه ای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد، از طرفی علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذیر با زیر لازک کی آید علم او علم نباشدف جهل باشد ، این نیز با تمامیت و کمال وجود مطلق منافی است.

 
پس به حکم این دو مقمه: الف- خداوند از همه چیز آگاه است.

 
ب- علم الهی نه تغییر پذیر است و نه خلاف پذریر .
مطلقاً باید چنین نتیجه گرفت ، حوادث وکائنات جبراً و قهراً باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند، علیهذا اگر در ازل در علم الهی چنین بوده است که فلان شخص در فلان ساعت معصیت را مرتکب میشود جبراً آن معصیت باید با همان کیفیت واقع شود، شخص مرتکب قادر نخواهد بود طوری دیگر رفتار کند، بلکه هیچ قدرتی قادر نخواهد بود آن را تغییر دهد. والاً علم خدا جهل خواتهد بود خیام می گوید:

 

 

من می خورم و هر که چومن اهل بود می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن می حق ز ازل می دانست گرمی نخورم علم خدا جهل بود!
از این رو از اسنان نیز با اختیار و آزادی سلب گردد تا اعمالش کاملاً تئحت کنترل در آید . علم خدا جهل نشود. این چنین تصور در باره علم الهی منتهای جهل و بی خبری است. لهذا بعید به نظر می رسد که رباعی بالا از خیام که لااقل نیه فیلسوفی است ، بوده باشد. شاید این رباعی جزء اشعاری است که بعد به خیام نسبت داده اند.

 
انسان در نظام هستی، چنانکه در گذشته گفته شده دارای نوعی اختیار وآزادی است، و امکاناتی در فعالیتهای خود دارد که آن امکانات برای موجودات دیگر حتی برای حیوانهانیست وسرچشمه عالم کیاتنی علم زبانی است. وآنچه آن علم ایجاب می کند این است که آن اطاعت می کند به اراده خود اطاعت می کند و انکه معصیت می کند به اراده و اختیار خود معصیت می کند. این است معنی سخن کسانی که گفته: انسان مختار بالاجبار است . یعنی نمی تواند مختارنباسد امکان ندارد در تمام سراسر هستی موجودی از او پنهان بماند، او همه جاست و باهمه چیز است.

 


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان