گاهی خوب است آدم بداند وقتش رسیده “دست بکشد” و “رها کند” و قبول کند که جنگیدن بس است …
گاهی باید بگذاری سرنوشت بیاید ، روزگار خودی نشان بدهد و همه چی دست به دست هم دهد تا اوضاع رقم بخورد و تو ساکت و سرد تنها ورق بخوری !
ما گول خوردیم وقتی گفتند “سلام سلامتی می آورد” ؛ ما از همان روز که به عشق گفتیم “سلام” تا به امروز تب کرده ایم !
چه سلامی ؟ چه علیکی ؟ ما جوابی هم از عشق نگرفتیم …
کمترین آرزویم برایت این است که با چشمان مهربانت هرگز نامهربانی روزگار را نبینی هرچند که با من نامهربان بودی !
ظاهرا آرومم ولی رسما داغونم !
من همان اتفاقم که افتاد و شکست !
ﻧﺒﺎﺵ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ ، آﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﺴﺘﯽ ؛ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﺒﻢ …
و عشقم قفسی ست از پرنده خالی …
ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﯿﺎﻭﺭﯼ !
در سکوت دردناک حرفهایم به گل نشسته ام !
I am stuck in the painful silence of my words!
تابستان داغی ست من اما دلم دیگر به این زندگی گرم نمیشود …
بیزار میشوم از روزگار که گاهی جایی یا جایگاهی را خالی میکند ؛ به گمانم حتی به ذهنش نمیرسد که جای بعضیها را نمیتوان پر کرد !
حالم حال گرگی است که خداوند توبه اش را پذیرفته ولی مردمان میگویند : توبه گرک مرگ است !
جایی خواندم ما آدمها زنده ایم به سبب آنکه کسی دوستمان داشته باشد …
سوالی پیش آمد ! من برای چه زنده ام ؟؟؟
گاهی باید بعضی احساس ها رو بذاری توی خونه ی سالمندان دلت و اینقدر بهشون بی توجهی کنی تا بمیرن !
> سنگین تر از آنم که با گریه سبک شوم …
گریه کردن و خرد شدن کافی نیست ، در جواب رفتن تو باید مرد !
شاید گوشم بدهکار نباشد ولی قلبم تا دلت بخواهد ورشکسته است …
کاش إنقدری که آدما دلمون رو شکستن یه بارم خلوتمونو میشکستن !
“گذشته” را که به یاد می آورم از “حال” میروم !
>
ایستاده ام ، بگذار سرنوشت راهش را برود …
من همین جا کنار قولهایت ، درست روبروی دوست داشتنت و در عمق نبودنت محکم ایستاده ام !
فردا هم می آید اما تو نمی آیی ؛ من به تکرار روزهای تلخم عادت دارم !
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ، ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺣﺘﯽ ﺧﻢ ﺑﻪ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯼ !
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﺭﺩها کمر ﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻧﻪ ﺍﺑﺮﻭ …
عادت دارم هر روز جای انگشتانم را از روی شیشه ی مانیتور پاک کنم ، آخر نوازش کردن عکسهایت عادت من است …
ﮐﻠﻤﺎﺕ ﭼﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ … ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻟﺤﻈﺎﺗﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ …
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ …
ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻧَﻔَﺲ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺒﺮﯼ ، ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻫﺎ ﻣﺮگ ﺗﺪﺭﯾﺠﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺗﻀﻤﯿﻦ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !
ﺳﺨﺘﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﮐﺴﯿﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ …
باور کن من تنهاترین ضمیر دنیاست و او خوشبخت ترین ضمیر دنیا چون تو را دارد !
برای روز مبادا نگه ات داشته بودم !
افسوس که تازگی ها چه زود “مبادا”هایم “بادا” می شوند …
ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﻣﻦ ، ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﻃﻌﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ !
ﺑﺎﻭﺭ کن ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﮕﻮﯾﯽ که “ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ” ﺁﺭﺍﻣﺘﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ …
خنکای یک عصر بهاری …
کنار شاه بوته یاسی وحشی …
میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد …
لطفا به خیالم بیا !!!
مانند هوای شهر تهران شده ام ؛ باران زده ای که همچنان آلوده است …
هرشب به جرمِ غصه هایی که میشمارم تا بخوابم کابوس میبینم !
هواى فاصله سرد است ، من از کلاف دلم برایت خیال گرم مى بافم !!!
یکی از خوردنی های همیشگیم غصه س …
ساعت های نبودنت روی مچم بسته نمیشود ، حلقه می شوند دور گردنم !
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ “ﮔﯿﺮ” ﺑﺎﺷﻪ ، ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﻭ “ﻧﺦ ﮐﺶ” ﻣﯿﮑﻨﻪ …
جدایی نادر از سیمین “اسکار” میگیرد و جدایی تو از من “جانم” را …
هزار کلمه بر جای خالیت ریختم اما پر نشد ؛ به گمانم جایت بینهایت خالیست !
همیشه بهت میگفتم دلم میخواد خوشحالت کنم ، چه کنم که حالا دلیل خوشحالیت نبودن منه …
الان که این را می نویسم ساعت دقیقا راس نبودن توست ؛ تو هر موقع دلت خواست بخوان …
اعتراف می کنم عاشقت نبودم ، هنوز هم شاید نباشم اما اعتراف میکنم مرگ را بارها در نبودنت زیسته ام …
مرگ همان تویی هستی وقتی که نیستی !
هیچوقت دل اونایی که گریه شون بی صداست رو نشکنید چون این آدما هیچکس رو ندارن که اشکاشونو پاک کنه …
سوم
هفتم
چهلم
سال
چند سال دیگر باید عزادار نبودن هایت باشم …
خدارو شکر بعد این همه زندگی منم یه چیز شدم :
“فراموش”
دلم میخواهد گاه به دستانت که مینگری ، جای خالی دستانم را به یاد آوری !
وقتی رفتی ، نه بزار مثبت فکر کنم …
وقتی آمدی برایم فاتحه بخوان !
همه چیز سر جای خودش هست ، چیزی تغییر نکرده ؛ تنها تویی که جایت خالیست !
دلم شور میزند !
میترسم صبح که بیدار میشوم از قاب عکست هم رفته باشی …
من که جز تو کسی را ندارم ولی چرا تو را هم ندارم ؟
کاش هنوز بچه بودیم ، لااقل شبها عروسک بغل میکردیم تا خوابمان ببرد !
حالا گوشی را و یک دُنیا انتظار …
جز تو آرزویی در دل ندارم ؛ ای کاش دلی هم نداشتم تا اینگونه آرزو به دل نبودم …
این زندگی به یک “تو” نیاز دارد ، خواهش میکنم پیدا شو …
حرفها سه دسته اند :
دسته اول : گفتنی ها
دسته دوم : نوشتنی ها
و دسته سوم : قورت دادنی ها
دو تای اول سبکت می کنند ، سومی سنگینت …
نیستی و من پرم از لحظاتی که مملو از توست …
فیزیک بعدها ثابت خواهد کرد که در نبودن ها و ندیدن ها و نداشتن ها ، جاذبه برای کشیده شدن اشک به بیرون بیشتر است !
گاهی بهترین وسیله برای فراموشی ، دیداری دوباره است !
از کهنگی این خانه عبور کن ، بگذار سهم من از این دیوار ترک خوردن باشد !
سکوت میکنم
نه به احترام آنان که از فریادم خسته شدند !
نه برای آنانی که به دنبال سکوتم هستند !
نه برای دل او که میخواهد با سکوتم مرا بشکند !
و نه برای بودنی تکراری سکوت میکنم …
چون صدای تو را در سکوت می شنوم ، تو که تمام دنیای پر از فریادم را به یکباره خاموش کردی و به من سکوت را هدیه دادی …
دارم شکست میخورم ، کسی میل ندارد ؟
این قصه از ابتدا به سر آمده بود ؛ فقط در این میان کلاغی آواره شد !
گاهی که خیلی غمگین میشوم گریه نمیکنم فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی و خود را در آغوشِ خود رها میکنم ، دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم و فراموش نشده ام ، نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم مدتها خود را در آینه مینگرم !
امروز از آن گاهی هاست …
در من
کوچه هاییست که با تو …
سفر هاییست که با تو …
روزهایست که با تو …
شبهاییست که با تو …
عاشقانه هاییست که با تو …
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم ؟
زودتر بیا !
گریه آخر شب هایم انگار کافی نبود …
این روزها به یاد صبح بخیر گفتنهایت اول صبح ها هم گریه میکنم !
دنـــــیـــــــا :
بازی هایت را سرم درآوردی
گرفتنی ها را گرفتی
دادنی ها را ندادی
حسرت ها را کاشتی
زخم ها را زدی
دیگر بس است چون چیزی نمانده ، بگذار بخوابم …
محتاج یک خواب بی بیدارم !
گاهی وقت ها تو زندگی میرسی به یه جایی که بن بست نیست اما دیگه مقصد نداری !
ببخش که گاهی یادم میرود قصه با نبود تو آغاز میشود …
اس ام اس های دپرس و دل شکسته عاشقانه
من بازمانده یک داستان پر دردم ، همان یکی که همیشه بود کنارِ یکی که هیچوقت نبود …
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻐﻀﺶ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺕ …
جای خالیِ تو کنارم ، چشمانم را میسوزاند !
ببین ، ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺍ ﻫﯿﭽﻜﺲ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻣﮕﺮ ﻛﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ، ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ، ﻏﻤﯽ !
همه بدهی هایم را هم که صاف کنم به دلم مدیون میمانم برای تمام دلم میخواست های بی جواب مانده ام !
خواب مرا نمی برد ، تو را می آورد بی آنکه باشی …
دل بسته ام به پاییز ، شاید دوباره از سر مهر بیایی !
جملات شکست عشقی و غمگین + عکس نوشته های جدایی
بغض های عاشقانه؛ اس ام اس های عاشقانه دوری و فراق
اس ام اس های عاشقانه روزهای بارانی (4)
اس ام اس های عاشقانه و دل شکسته انگلیسی