الهـیبر تارک ما خاک خجالت نثار مکن و ما را به بلای خود گرفتار مکن
الهـیباز آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرحمی بر خستگان نهی
الهـیگرفتار آن دردم که تو دوای آنی و در آرزوی آن سوزم که تو سرانجام آنی
الهـیهر دلشده ای با یاری و غمگساری و من بی یار و غریبم
الهـیچراغ دل مریدانی و انس جان غریبانی، کریما آسایش سینه محبانی و نهایت همت قاصدانی
الهـیجرم من زیر حلم تو پنهان است و تو پرده عفو خود بر من گستران
الهـیاین چیست که با دوستان خود را کردی که هر که ایشان را جست ترا یافت و تا ترا ندید ایشان را نشناخت
الهـیعاجز و سرگردانم ، نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم
الهـیچون به تو بنگریم شاهیم و تاج بر سر وچون بخود تگریم خاکیم و از خاک کمتر
الهـیهر کس تو را شناخت هرچه غیر تو بود بینداخت