قصه کودکانه؛ طاووس و کلاغ

قصه کودکانه؛ طاووس و کلاغ

دنیای شاد و زیبای کودکانتان را پر از قصه های جذاب و آموزنده کنید. چرا که پس از پایان هر قصه، کودک شما دنیایی از تجربه و آگاهی را در ذهن خود نگه می دارد و علاوه بر تقویت حافظه، اثرات آن به مرور زمان در زندگی و رفتار او نمایان می شود. سعی کنید زیبا و آموزنده ترین قصه های کودکانه را انتخاب کنید. و پس از پایان هر قصه نتیجه آن را برای کودک دلبندتان بیان کنید.

 

روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.

 

کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟

 

طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»

 

بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»

 

 

کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.

 

 طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»

 

 کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»

منبع:tebyan.net
 

قصه کودکانه؛ طاووس و کلاغ


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان