6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

مجموعه : مقاله و تحقیق
6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

یکی از مهم ترین درس های تدریسی در دوران تحصیل به ویزه دبستان انشاء نویسی است؛ چرا که ما را با فرهنگ نوشتن و تفاوت آن با فرهنگ گفتاری بیشتر آشنا می کند و به نظر من انشاء جایگاهی در برابر دروس اصلی دارد اما متاسفانه شاهد هستیم آنگونه که باید به درس انشاء اهمیت داده نمی شود و این خود ریشه ای می شود برای ضعیف بودن گفتار که در شخصیت بزرگسالی تاثیر دارد! و میتوان یکی از مشکلاتی اساسی در ساده گرفتن انشاء دانست!.

در این بخش نگاهی داریم به 6 نمونه انشا در مورد برف و زمستان. که می توانید پس از مطالعه بخش هایی از این نمونه انشاء را به دلخواه تغییر دهید و اجازه دهید تخیل و افکار خودتان بنویسد!

 

انشا اول و تخیلی در مورد زمستان

 

6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

 

دوباره آمده اسـت. هر سال همین روزها می آید. در نمی زند. همه ی درها برای او باز اسـت. همه ی منتظر او هستند. او و نخستین شبش. بله! این زمستان اسـت کـه آمده اسـت.

ننه سرما کوله‌بار پر از برف و باران را روی دوشش میگذارد و از نمیدانم کجا؟ شاید از پشت کوه‌ها یا شاید هم از بال هوا یک‌دفعه خودش را وسط می‌اندازد. طبیعت کـه رنگارنگی پاییز رابه چشم دیده اسـت، از این همه ی سرما بخود می‌لرزد.

درختان از ترس تک و توک برگ نارنجی و زرد خورد را روی زمین می‌ریزند. رودخانه کـه تا چند روز پیش جاری بودو برای خودش خوش خوشان آواز می خواند، یک‌دفعه از جنبش می ایستد و حرکتش کند و خیلی آهسته می شود. گاهی روی آب و گاهی تا عمق چند سانتیمتری یخ میزند. آسمان آبی چـه بگوید؟

زمستان آن قدر ابرهای سفید و سیاه دارد و آنها را این‌طرف و آن طرف پخششان می کند کـه آسمان نمیتواند زیبایی آبی خودش رابه چشم آدم‌ها برساند.

آدم‌ها هم از این ندیدن آبی آسمان دلگیر می شوند. بعضی گیاهان علفی کـه سن و سال کمتری دارند، خشک می شوند. در این میان ایستادگی درخت‌های چند ساله زیباست. محکم و راست می ایستند.

اجازه میدهند زمستان برف ببارد و باد بوزد اما آنها همان‌ گونه محکم برجای هستند. زمستان خسیس نیست آیا؟ حیوانات زمستان کـه می شود برای سیر کردن خودشان چقدر باید سختی بکشند.

مورچه‌ها هم کـه اصلاً خودشان را از دید زمستان مخفی میکنند. بنظر مـن این‌هایی کـه از زمستان می ترسند یا از زمستان متنفر هستند، هیچ‌کدام زمستان را خوب نشناخته‌اند.

بـه ظاهر سرد و خشن اسـت اما او در گوش درختان و طبیعت لالایی می خواند تا بـه خواب روند و بهاران با انرژی از خواب بیدار شوند. مگر بدون یک خواب حسابی میتوان بـه جنب و جوش بهاری رسید؟ این کـه زمستان چگونه باشد، بـه نگاه مـا بستگی دارد. بـه زمستان زیبا نگاه کنیم.

 

انشاء دوم در مورد برف

 

6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

 

برف یک نعمت است و نعمت های خدا همیشه زیبا و خوبند اما یادمان باشد بعضی وقت ها نعمت ها و شادی ها ی ممکن است برای یک خانواده فقیر غصه باشد نه شادی ، مثل عید که ما خوشحالیم ولی یک کودک یتیم بدون یک لباس نو و آجیل و شیرینی هیچ عیدی را تجربه نمیکند و مثل برف ….

برف این نعمت شکوهمند و زیبا شاید غم و غصه یک خانواده فقیر باشند که توان خرید لباس گرم و بخاری خانه خود را ندارند . من این انشا را به این آدم ها تقدیم میکنم به امیدی که گاهی یادی از آنها بکنیم و تنها به شادی و خوشی خودمان فکر نکنیم .

خدایا به امید تو …

انشا دوم یک روز برفی

صبح بیدار شدم و سرمای عجیبی در اتاقم حس کردم

نگاهم به پنجره افتاد که دیدم پشت پنجره مقدار زیادی برف سفید نشسته است…

حس عجیبی در دلم جوانه زد و با سرمای برف و زیبایی آن دو حس متفاوت را در قلبم حس کردم…

سریع از جا بلند شدم و به سمت حیاط دویدم برف سفید همه جا را سفید پوش کرده بود ..

به سمت برفها دویدم و دستانم را در عمق برف فرو بردم و از شادی فریاد کشیدم….

خدایا شکر… عجب نعمت سرد و زیبایی!

بی اختیار یاد لباسهای زمستانی ام افتادم و از اینکه سال گذشته همه چیز خریده بودم خرسند شدم

اما در کنار این خوشحالی به یادکودک دست فروش کنار مدرسه افتادم

به یاد لباسهای کهنه اش….

قطره اشکی بر چشمانم نشست او امروز چه خواهد پوشید؟

وقتی به مدرسه رسیدم فقط چشمانم در انتظار دیدن او بود

بر خلاف انتظارم که امروز لباسهای گرمی خواهد داشت

باز هم کفشهای پاره ی او سردی برف را برایم سردتر کرد…

نتیجه گیری:

به جای نتیجه گیری این شعر را تقدیم شما میکنم:

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

 

انشاء سوم درباره زمستان

هر سال چهار فصل دارد. هرکدام از این فصل‌ها خصوصیات خاص خودرا دارند. بهار، تابستان، پاییز و زمستان اسامی فصل‌های سال هستند و زمستان یکی از فصل‌های زیبای سال اسـت.

زمستان چهارمین و آخرین فصل سال اسـت و سه ماه دی، بهمن و اسفند دارد. زمستان با نخستین روز دی‌ماه کـه کوتاه‌ترین روز سال اسـت، آغاز میشود. شب قبل ازآن شب یلدا طولانی‌ترین شب سال اسـت.

در انتها نیز پس از آخرین روز اسفند اعتدال بهاری شروع شده و فصل زمستان پایان می‌پذیرد. زمستان رابا سرمای هوا می‌شناسند.

دما در فصل زمستان افت پیدا می کند و تا منفی بیست درجه در کوهستان‌ها عادی اسـت حتی در برخی نقاط روسیه دما تا منفی پنجاه درجه هم کم میشود. البته برعکس تصور بعضی‌ها دلیل سرمای هوا در زمستان فاصله گرفتن زمین از خورشید نیست.

دلیل سرمای هوا در زمستان بدلیل زاویه چرخش زمین اسـت، طوریکه اشعه های خورشید بـه صورت مایل بـه زمین می‌تابند و نور و گرمای کمتری بـه زمین می رسد. برف یکیدیگر از شاخصه‌های زمستان اسـت.

اکثر مردم انتظار دارند کـه در فصل زمستان برف بیاید. برف بارش بخار آب اسـت کـه در شرایط خاص و با سرد شدن هوا در لایه‌های بالایی جو صورت می گیرد.

برخی وقایع از جمله خشکسالی و آلودگی هوا از بارش برف کاسته‌اند. یکیدیگر از خصوصیات زمستان کوتاه بودن روزها و طولانی بودن شب‌ها اسـت.

این هم بعلت زاویه‌ای اسـت کـه مدار زمین با خورشید پیدا میکند. بلند بودن شب‌ها طوری اسـت کـه بیشتر دانش‌آموزان باید قبل از طلوع خورشید از خواب برخیزند و برای رفتن بـه مدرسه حاضر شوند.

درسال‌های اخیر پدیده وارونگی دمایی و شدت گرفتن آلودگی هوا در صبح‌های روزهای سرد کـه باعث تعطیلی مدرسه‌ها در شهر هـای بزرگ می شود، از خصوصیات روزهای زمستان شده اسـت.

در اینروزها بیرون آمدن از خانه و قرار گرفتن در آلودگی‌ها برای سلامتی ضرر دارد. زمستان با همه ی ویژگی‌های متنوعی کـه دارد، فصلی اسـت کـه حضورش در چرخه زندگی طبیعت ضروری اسـت.

 

انشاء چهارم درباره برف

 

6 انشاء درباره برف و زمستان/ انشاء ادبی، تخیلی و کودکانه

 

زمستان است دی و بهمن غبارآلود، سقف آسمان کوتاه و زمین دلمرده دانه های زیبای برف همچون کبوتران سپید بالی بر پهنای زمین فرود می آیند و جای پای عابرانی که از خیابان ها گذشتند را پر می کنند.
برف بهانه ای برای خندیدن است برای اینکه بدانیم سیاهی و ناراحتی ها پایدار نبوده و می تواند پایان شب سیه سپید باشد.

برف می بارد، درها بسته و سرها در گریبان و دستهامان پنهان می شوند، این پاکی و روشنی از دل ابرهایی که نفس های سردشان را حبس کرده اند بیرون می آید تا امید سپیدی به دلهای خسته و غمگین ما بدهند و خاطره ای زیبا و در ذهنمان بر جای گذارد.

برف، این نعمت فوق العاده آرام و بی سر و صدا می بارد سیاهی ها را می بلعد و زمین را همچون پنبه سفید می کند.

در این سوز و سرمای زمستان در حالی که برف می آید و می تواند فرصتی باشد برای برف بازی و شادی کردن و این قدرت گرمابخش برف است که با همه سردی اش می توانیم بیرون برویم و آدم برفی بسازیم و شادی باشیم و لذت ببریم.

برف می بارد، زیبایی و روشنی را برایمان به ارمغان می آورد اما کم کم با درخشش و تابش خورشید بر زمین آب می شود و از بین می رود، همچون زندگی ما در دنیا که ناپایدار است دانه های برف هم بر روی زمین ماندگار نیستند. چه خوب است که تا برف بر زمین نشسته است از آن لذت ببریم و شاد باشیم.

انشاء پنجم در مورد برف

مقدمه: قلم در دست میگیرم و خود را دانه برفی سبک و در حال پرواز در آسمان نیلگون تصور میکنم. و از زبان دانه برف چنین می نویسم. یک روز برفی پشت پنجره ایستاده بودم و بیرون را تماشا می کردم. دانه های برف رقص کنان می آمدند و روی همه چیز می نشستند.

روی بند رخت، روی درختها، سر دیوارها، روی آفتابهٔ لب کرت، روی همه چیز. دانهٔ بزرگی طرف پنجره می آمد. دستم را از دریچه بیرون بردم و زیر دانهٔ برف گرفتم.

دانه آرام کف دستم نشست. چقدر سفید و تمیز بود! چه شکل و بریدگی زیبا و منظمی داشت! زیر لب به خودم گفتم: کاش این دانهٔ برف زبان داشت و سرگذشتش را برایم می گفت!

در این وقت دانهٔ برف صدا داد و گفت: اگر میل داری بدانی من سرگذشتم چیست، گوش کن برایت تعریف کنم:

من چند ماه پیش یک قطره آب بودم. توی دریای خزر بودم. همراه میلیاردها میلیارد قطرهٔ دیگر اینور و آنور می رفتم و روز می گذراندم. یک روز تابستان روی دریا می گشتم. آفتاب گرمی می تابید. من گرم شدم و بخار شدم. هزاران هزار قطرهٔ دیگر هم با من بخار شدند.

ما از سبکی پر درآورده بودیم و خود به خود بالا می رفتیم. باد دنبالمان افتاده بود و ما را به هر طرف می کشاند. آنقدر بالا رفتیم که دیگر آدمها را ندیدیم.

از هر سو توده های بخار می آمد و به ما می چسبید. گاهی هم ما می رفتیم و به توده های بزرگتر می چسبیدیم و در هم می رفتیم.

و فشرده می شدیم و باز هم کیپ هم راه می رفتیم و بالا می رفتیم و دورتر می رفتیم و زیادتر می شدیم و فشرده تر می شدیم. گاهی جلو آفتاب را می گرفتیم و گاهی جلو ماه و ستارگان را و آنوقت شب را تاریکتر می کردیم.

آنطور که بعضی از ذره های بخار می گفتند، ما ابر شده بودیم، باد توی ما می زد و ما را به شکلهای عجیب و غریبی در می آورد.

خودم که توی دریا بودم، گاهی ابرها را به شکل شتر و آدم و خر و غیره می دیدم. نمی دانم چند ماه در آسمان سرگردان بودیم. ما خیلی بالا رفته بودیم. هوا سرد شده بود.

آنقدر توی هم رفته بودیم که نمی توانستیم دست و پای خود را دراز کنیم. دسته جمعی حرکت می کردیم:

من نمی دانستم کجا می رویم. دور و برم را هم نمی دیدم. از آفتاب خبری نبود. گویا ما خودمان جلو آفتاب را گرفته بودیم. خیلی وسعت داشتیم. چند صد کیلومتر درازا و پهنا داشتیم. می خواستیم باران شویم و برگردیم زمین.

من از شوق زمین دل تو دلم نبود. مدتی گذشت. ما همه نیمی آب بودیم و نیمی بخار. داشتیم باران می شدیم. ناگهان هوا چنان سرد شد که من لرزیدم و همه لرزیدند.

به دور و برم نگاه کردم. به یکی گفتم: چه شده؟ جواب داد: حالا در زمین، آنجا که ما هستیم، زمستان است. البته در جاهای دیگر ممکن است هوا گرم باشد.

این سرمای ناگهانی دیگر نمی گذارد ما باران شویم. نگاه کن! من دارم برف می شوم. تو خودت هم… رفیقم نتوانست حرفش را ادامه بدهد. برف شد و راه افتاد طرف زمین.

دنبال او، من و هزاران هزار ذرهٔ دیگر هم یکی پس از دیگری برف شدیم و بر زمین باریدیم. وقتی توی دریا بودم، سنگین بودم. اما حالا سبک شده بودم.

مثل پرکاه پرواز می کردم. سرما را هم نمی فهمیدم. سرما جزو بدن من شده بود. رقص می کردیم و پایین می آمدیم. وقتی به زمین نزدیک شدم، دیدم دارم به شهر تبریز می افتم. از دریای خزر چقدر دور شده بودم!

از آن بالا می دیدم که بچه ای دارد سگی را با دگنک می زند و سگ زوزه می کشد. دیدم اگر همینجوری بروم یکراست خواهم افتاد روی سر چنین بچه ای، از باد خواهش کردم که مرا نجات بدهد و جای دیگری ببرد.

باد خواهشم را قبول کرد. مرا برداشت و آورد اینجا. وقتی دیدم تو دستت را زیر من گرفتی ازت خوشم آمد و .. در همین جا صدای دانهٔ برف برید. نگاه کردم دیدم آب شده است و دوباره به چرخهٔ بزرگ طبیعت بازگشته است.

 

انشاء ادبی ششم درباره زمستان

 

دانه های برف آرام آرام بر روی شاخه های درختانی کـه در خواب بـه سر می‌برند مینشینند، کم کم از‌ گرمی هوا کاسته می شود و دانه های برف برگ های زرد و نارنجی رنگی راکه بر روی زمین اند را می پوشاند.

بچه ها از پشت پنجره منظره ی شگفت انگیز بیرون را تما شا می کنند و هر لحظه منتظر می‌مانند تا برف بطور کامل بر روی زمین بشیند و همه ی ی شهر سفید پوش شود.

دیگر در کوچه و خیابان پرندگان دیده نمیشوند و آواز زیبای انها بـه گوش نمی‌رسد ودر آن لحظه یک سکوت کوتاه مدت شهر را در آغوش می گیرد.

چند ساعت پس از بارش پیابی برف اگر در خیابانها قدم بگذاری، کودکان را خواهی دید کـه همگی لباس گرم و دستکش های خودرا پوشیده اند و با گلوله کردن برف ها در درون سنگر های از جنس برف مشغول بازی کردن هستند و سکوت را شکسته اند.

کمی آنطرف تر کودکان آدم برفی های خودرا می سازند و با سنگ و چوب اجزای صورت و پیراهن آنرا درست می کنند ودر فاصله کمی از آنها آتشی روشن شده اسـت کـه خودرا گرم می سازند.

سپس بارش برف کم تر می شود و مـا شکر گذار خدای خود می‌شویم کـه مـا بندگانش را از این نعمت با بهره ساخته اسـت؛ چند روزبعد آرام آرام برف ها آب شده، آدم برفی ها در زمین غرق می شوند و فقط خاطره ی خوب یا بدی را در زندگی خودمان رقم می‌زنیم.

 

مطالب مرتبط

خواندنی ترین نامه دانش آموزان آمریکایی به خدا! زیباترین انشاء

انشاء درباره باران | توصیف یک روز بارانی

متن انشایی که جایزه بهترین انشاء ایران را گرفت



برچسبها:

راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان