حامد سلطانی زاده ی 13 شهریور 67 در مشهد مقدس، مجری تلویزیون و مراسم های مختلف مناسبتی و طراح گرافیک و فارغ التحصیل رشته گرافیک می باشد.
سلطانی از طراحان گرافیک شهرداری مشهد و از طراحان پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی و حرم امام رضا و مدیرعامل گروه هنری تـلویزیون و صداوسیمای مشهد می باشد.
او همچنین مجری تبلیغات محیطی نمایشگاه عفاف و حجاب و اجرا در بسیاری از برنامه ها و مراسم های مختلف بوده است.
وی همچنین علاوه بر اجرا و طراحی گرافیک در زمینه کارگردانی و مستند سازی نیز دستی بر آتش دارد و کارگردانی مستند از بهشت تا بهشت را بر عهده داشته است.
حامد سلطانی اجرای مسابقه میدون شبکه سه را بر عهده دارد. او در فصل اول مسابقه میدون و فصل دوم مسابقه میدون به عنوان مجری برنامه در کنار داورانی چون علیرضا یونچی و امیر شکوهی نیا و مینا مهرنوش و حمیدرضا موثقی حضور دارد.
این برنامه اولین مسابقه تلویزیونی با محوریت کسب و کار است که جوانان و شرکت کنندگان جوان کار آفرین و نخبه های اقتصادی و تولید کنندگان و صنعتگران و افرادی میخواهند تولید و محصول و صنعت خود را به مردم معرفی کنند در آن شرکت میکنند و جوایزی نیز دریافت میکنند.
ایشان چند سال پیش ازدواج کرده و یک دختر 8 ساله به نام فاطمه سلما و یک پسر یک سال و نیم به نام محمدمهدی دارد.
ام متاسفانه در 12 خرداد ماه سال 1401 در یک سانحه تصادف در کیلومتر 65 محور خور به طبس، همسر 33 ساله و فرزند پسر یک و نیم ساله اش را از دست داد. 😭😭
• مجری تبلیغات عفاف و حجاب
• مجری بزرگداشت شهدای ترور استانهای خراسان
• فعالیت در وب نگار پارسیان
• مدیر دفتر گروه هنری معراج
• مشاور و مجری تبلیغاتی اداره کل تعاون استان خراسان رضوی
• همکاری با مجتمع تجاری کیان سنتر و مجتمع طلا و جواهر پرنس مشهد
• قعالیت در اداره آموزش وپرورش ناحیه ۳ مشهد
• مشاور تبلیغاتی کانون فرهنگی تربیتی شهید علم الهدی
• مدیر کارگروه تبلیغات عضو شورای اسلامی مشهد و عمـار
• مجری و مشاور تبلیغات هیئت های مذهبی و بسیج دانشجویی
• مـجری تبـلیغات پـروژه ای موسـسه چـاپ و کـارت زیتون و دانـشگاه شهید منتظری مشهـد
راست میگویند اولینها همیشه به یاد میمانند…
اولین باری که خودت گلیمت را از آب کشیدی و با سینهخیز رفتن به مقصودت رسیدی!
اولین باری که زبان چرخاندی و بابا را صدا زدی!
اولین باری که دست به زانو گرفتی و اولین قدمهای زندگیات را برداشتی…!
همهی عشق پدر به این است که شاهد همین اولین بارها باشد…
من اما همیشه چند روز دیر رسیدم!
خبرِ کمکم بزرگ شدنت را، خبرِ روی پای خودت ایستادنت را، خبرِ شیطنتها و کلمههای جدید یادگرفتنت را، همه را اولین بار از تلفن شنیدم…
من همیشه آرزو کردم کاش زود بزرگ نشوی!
تا سیر ببینمت و لذت ببرم…
از کودکانههای تو و خواهرت!
از بازیهای پر سر و صدایی که حتی صدای همسایه را هم در میآورد!
از شیرینزبانیات وقتی نمیتوانی چیزی را که میخواهی بگویی، درست ادا کنی!
از بابا بابا گفتنهای پشتسرهم وقتی پای تلفنم و پشتِخط دلم غنج میزند برای گاز گرفتن لپّت!
از ذوقزدنهایت برای ادابازیهای یک بابای همیشه خستهی از راه رسیده!
از همین دلخوشیهای کوچک که هر کدامش میتواند پرتکرارترین خاطرههای یک پدر باشد از تماشای قدکشیدنِ فرزندش…
امروز اما همان لحظهی فوت کردنِ شمعِ دوسالگیات، به خودم گفتم خودخواهی است این همه تو را برایخودمخواستن…
تو با فردا کلی کار داری و دنیای فردا سوال مبهمی است که برای پاسخ دادنش باید قد کشید…
باید بلد شد…
باید تجربه کرد…
و خلاصه باید بزرگ شد…
.
آقای دلبرِ دوستداشتنی! تولدت مبارک 🙂
عکس های حامد سلطانی با کپشن و پی نوشت آن
او با انتشار این عکس نوشت:
رفیق خوبش خوبه، قدیمیش خاطرهس…
پ.ن: یک سینی رفیقِ باقلوا دارم که باید تکتکشونو بچسبونم تو آلبوم ولی دلناگرونم که مجالِ ثبتِ فوتو کفِ جاده وسط جنگل پیش نیاد…
آخه نیس ما همهی عکسامون باس اینجوری باشهههههههههه!
پی نوشت او با انتشار عکس های شخصی
گذشت…
مثل همهی سالها و ماهها و هفتهها و روزها و ساعتها و دقیقهها و ثانیههای قبلِ خودش!
بازهم میگذرد…
سیوچندسال مثلِ باد از کف رفت و من هنوز حیرانِ همین یک مصرعم که: به کجا میروم آخر ننمایی وطنم!
انگار همین دیروز بود…
13 آذر 1367 برای اولین بار صدای گریههایم در یکی از بیمارستانهای مشهد پیچید؛ یادم نمیآید اما حتما برای اولین بار ذوقِ مادرم را دیدهام از پوشاندن لباسهای کوچکِ نوزادی به تنِ فرزندش؛
نمیدانم وقتی پرستار دست و پایم را به جوهرِ استامپ آغشته کرد، علاوه بر برگهی ورودم به دنیا، پای چه سندهای دیگری را امضا کردم؛ برقِ توی چشمهای پدر وقتی نوکِ قلمِ کارمندِ ثبتاحوال روی شناسنامهام میچرخید را ندیدم ولی بعدها تجربهاش کردهام…
توی تمامِ این سیوسه-چهارسال سیبِ زندگیمان سیوسه-چهارهزاربار چرخیده و هربار به شکلِ دیگری رخ نشان داده…
نمیدانم کجای تقویم، کجای دنیا، کدام کارمندِ ثبتاحوال شناسنامهام را پانچ خواهد کرد اما راضیام! به آنچه برایم مقدّر است و مومنم به اینکه صاحبمان هوایمان را دارد، حتی وقتی که وسطِ امواجِ متلاطمِ دریای روزگار گرفتاریم، حتی وقتی که بین هزارتوی دنیا سر در گُمیم، حتی بیشتر از پدر و مادر.
متن خواندنی حامد با انتشار این عکس:
روزهای پرهیاهوی آخرِ سال را هیچ وقت دوست نداشتم
این همه دویدن برای چیزهایی که نمیدانیم چرا یکهو میآیند در صدرِ اولویتها؟!
این همه کارِ عقب مانده که آخر به نصفش هم نمیرسیم…
این همه “بوق بوقِ ماشین” و “تابلوهای اخطار ترافیک” و “ظرفیتِپارکینگتکمیلاست”…
این همه آی “من جای ارزانتر سراغ دارم” و “آی برای من کیفیت مهمتر است”…
این همه “از این بهتر توی بازار پیدا نمیکنید” و “حالا یک دوری بزنیم بر میگردیم”…
این همه “چرا اینطوری شُستی” و “این از اولش همینجوری بود”…
این همه “تراکنش شما با موفقیت انجام شد” و “موجودی حساب کافی نیست”…
این همه “بلیط موجود نیست” و “اگر میخواهید با قیمت بالاتر براتون رزرو کنم”…
این همه “هفت سینِ اعلا برای خانوادههای مشکلپسند” و “اگه همین سبزه رو خودمون مینداختیم نصف این قیمت در میومد”…
این همه “حراجش کردم” و “آتیش زدم به مالم” و “یکی بخر دوتا ببر” و “آفِ فلان درصد
نمیدانم یکجور مریضی است یا ضعفِ روانی اما درست وسطِ این همه تلاش برای یکهویی “نو شدن” من دلم میخواهد پنجرهها را ببندم، بخوابم، بیدار شوم، دوباره بخوابم، یا اینکه یک گوشهی دنج پیدا کنم و ساعتها پای آتش فقط چای پشتِ چای…
چقدر از بچگی تا به امروز حرص خوردند اطرافیانم از این اخلاق ولی من هنوز همانم که بودم:
ز غوغای جهان فارغ…
پ.ن: حواسم به دوربین نیست!
او درباره این عکس نوشت:
بسم الله…
اول اینکه هرلحظه از ساعاتِ حضور در کنار کاردرستهایی مثل میدونیها، پر از درس بوده و هست…
از تهیه کنندهی خواستنی و تیم دوستداشتنی #میدون گرفته تا داورهایی که گاهی معلماند و گاهی رفیق، یک وقتهایی برادرند و یک وقتهایی به دلسوزیِ پدر، آدمحسابیهای موفقی که دوست دارند دیگران شکستشان را تجربه نکنند و مصممند که تا میتوانند شیرینی تجربیات شیرینشان را به دیگران بچشانند.
اما بعد…
تابستان بهار میدون است و شروع هر فصلش به گرمای تیر و مرداد گره خورده!
در فصل جدید مسابقه_میدون هرچند جای انرژی و آغوش همیشه گشودهی دکتر نبی، دودوتاچهارتا و سلاحِ همیشه از نیام بیرون کشیدهی استاد اسدی(ماشینحساب) و کنکاش در استانداردها و مجوزیابیهای دکتر کرمی در قاب دوربین خالیست، اما لطف مدام و خاطرات گران این مهربانان چیزی نیست که به راحتی از یاد برود…
عمیقا معتقدم با حضور داوران جدیدِ تاجِ سر، این خانواده بزرگتر شده، همچنان عزیزانِ خود را پاس میدارد و ساکنان سابق کرسیهای داوری نیز کمافیالسابق در کنار میدونیها خواهند بود…
فصل دوم برنامه با حضور درخشان آقای یونچی عزیز، سرکار خانم دکتر مهرنوش، دکتر عبدالملکی نازنین، استاد موثقی کاربلد و امیر خان شکوهینیای دوست داشتنی با حمایت و همراهی دکتر کرمی مهربان، دکتر نبی پرتلاش و مهندس اسدی دغدغهمند شروع شد و امیدوار است چشمان نظارهگر و نگاه پرمهر شما را همچون گذشته همراه خود داشته باشد که این بزرگترین سرمایهی میدونیهاست…
شب افتتاحیه یک مهمان عزیز داشتیم که کلی انگیزه و شوق به ما هدیه کرد و نشان داد که اگر بخواهیم، برای توانستن نه محدودیت مانعمان میشود، نه معلولیت. وحید رجبلو یکی از ده جوان تاثیرگذار دنیاست که خیلی آدمحسابیتر از خیلیهاست…
فصل جدید هم قرار است پنجشنبه جمعهها مهمان قاب تلویزیون باشد.
ارادت بیکران؛حامد سلطانی
مطالب مرتبط
تصاویر تصادف مرگبار حامد سلطانی مجری برنامه اعجوبه ها