فلسفه مرگ و دلیل ترس از آن

فلسفه مرگ و دلیل ترس از آن

چرا همراه نمی خواهیم مرگ بپذیریم و با شنیدن مرگ و رویداد همیشگی مرگ از آن می ترسیم ؟

 

 

از روزي که انسان پا به جهان گذاشته همواره با مرگ برخورد داشته و آن را در همه پديده هاي هستي مشاهده کرده ولي نتوانسته آن را بپذيرد، چرا؟

 

ما در طول زندگي خود بسياري از حقايق جهان پيرامون را شخصاً تجربه مي کنيم، مثل: نوازش ها و لذت  آن، خوردن، مطالعه و بسياري موارد ديگر که کاملاً قابل لمس و درک است. اما بخشي از موارد را با ديدن يا شنيدن در پيرامونمان ياد گرفته ايم. خطر برق گرفتگي و تبعات آن يکي از اين موارد است که اگر خودمان مستقيم با آن برخورد نداشته ايم ولي با ديدن افراد مبتلا، به خطر و مشکلات بعدي آن کاملاً آگاه و روشن هستيم. بُعد ديگري از واقعيات در جهان هستند که ما براساس ظن و گمان راجع به آن فکر مي کنيم ولي هيچ اطلاع ملموس و دقيق شخصي از آن نداريم، مثل زندگي قبل و بعد از اين جهان و مهمتر از اين موارد؛ “مرگ”. اگرچه روزانه بارها و بارها در حيوانات، انسان ها، طبيعت و حتي جمادات، مرگ و تغيير و تحول را مشاهده مي کنيم ولي باز اين مسئله اسرارآميزترين سئوال هستي است که در مواجهه با آن حتي زنان و مردان شيردل نيز پشتشان به لرزه درمي آيد و غير از موارد نادري در جهان، همه حتي از نام آن بيمناکند. در نوشتارحاضر به چرايي اين موضوع مي پردازيم؛

 

1 – هرچقدر شناخت موجود انساني از مسئله اي بيشتر باشد ترس او کمتر خواهد بود. آموزش شنا او را با آب آشتي داده، اطلاع از کار هواپيما استفاده از اين تکنولوژي را دلپذيرتر مي کند. ديدن اشياء و محيط در روشنايي، ماندن در آن محل در هنگام تاريکي را راحت تر خواهد ساخت و… چون هيچ اطلاعي از چند و چون مرگ و مراحل بعد از آن نداريم و موضوع به اين مهمي همواره در تاريکي تقريباً مطلقي است انسان نتوانسته آن را بپذيرد و پيشرفت علم و عمر آدمي در کره خاکي حتي ذره اي از وحشت آن کم نکرده، گفته ها در مورد آن از سوي حتي متفکرين، بيشتر تمثيل و ظن و گمانه زني است. هرچه راز و رمز و نقاط تاريک موضوع بيشتر باشد، وهم آن بيشتر خواهد بود حتي اگر اين قضيه حقيقتي صرف و همه گير باشد.

 

2 – تنازع بقا خصوصيتي مشترک در همه موجودات زنده است. حتي يک نوزاد چند روزه با احساس خطر، فرياد مي زند. يک گياه در صورت توانايي خود را جمع مي کند و حيوانات حالت تدافعي گرفته يا فرار مي کنند.بزرگترين خطر بقا، مرگ است. بنابراين طبيعي است که موجودي متفکر به نام بشر در طول تاريخ همواره به دنبال راه هاي گريز و فرار و يا حداقل به تعويق انداختن آن باشد. افسانه هاي بي شماري مانند کيمياگري و دستيابي به جادوگري براي ابدي شدن در اين راستا ميل و عشق بشر به ماندگاري را نشان مي دهد. حتي يکي از دلايل مهم توليد مثل و يا سعي آدميان براي انجام کارهاي ماندگار و عجيب و بزرگ مثل نقاشي هاي معروف، قطعه هاي موسيقي و حتي در بعد منفي؛ جنگ افروزي ها، دزدي ها  و کشتارهاي وسيع، ريشه در همين ميل و آرزو براي بجا ماندن حتي يک اسم و يابود دارد.

 

3 – در همه موجودات زنده استفاده از امکانات در حد نياز همان زمان و مکان است. گربه اي که گرسنه است در حد سيري از غذا استفاده مي کند و از محل دور مي شود. بعضي از حيوانات به اندازه يک فصل سرما براي خود توشه جمع مي کنند. هنگامي که فرزندشان به مرحله استقلال مي رسد با آزار و بي اعتنايي، او را از خود دور مي کنند و به قول معروف “بال پروازي” مي شوند براي رفتن فرزند و مستقل شدنش.

 

در موجود انساني وابستگي و ميل به تجميع، خودخواهي و افزون طلبي سيري ناپذير، او را منحصر به فرد ساخته و حتي با بالا رفتن سن اگر اين ميل کنترل نشود نه تنها کمتر نمي شود بلکه اضافه خواهي و جمع کردن، به او لذت بيشتر و حتي “احساس امنيت” مي دهد. در مورد فرزند حاضر نيست استقلال او را بپذيرد و تنها بر پايه خودخواهي با تمارض، دادن احساس گناه، نفرين، وابسته نگه داشتن او و راه هاي مختلف ديگر، حتي بعد از مرگ نيز فرزند را در بند خود نگه مي دارد. با اين تعاريف و علاقه لجام گسيخته به دنيا پذيرش مرگ برايش نه تنها قابل قبول نخواهد بود بلکه حتي ياد آن باعث وحشت و نااميدي مي گردد.

 

4 – تربيت مذهبي غلط اغلب براساس دادن احساس گناه و ترس از خداوند و عذاب الهي، پديده مرگ را بيش از پيش ترسناک ساخته. از همان اوان خردسالي براي کنترل راحت تر کودک او را از پروردگار مي ترسانيم. براي کنترل هاي اجتماعي و اعمال مقبوليت فقر و عذاب و محدوديت ها آن را جهنمي در دنيا براي پاکي روح انسان ها براي آمادگي او به رسيدن به بهشت موعود قلمداد مي کنيم. اين آموزه ها را در تبليغات مسيحيت بسيار مشاهده مي کنيم. وحشت از جهان پر از خشونت بعدي و مراحل سخت و پيچيده آن از ديگر علل ترسناک بودن مرگ است.

 

5 – نگاه به زندگي اطرافيان و خود ما اين واقعيت را نشان مي دهد که ثمره اغلب زندگي ها بعد از ساليان و دهه هاي گذشته شده “مزرعه سوخته اي” است که افراد پشت سر مي گذارند. نارضايتي از گذران عمر، هدر دادن روزها و سال ها، از دست دادن فرصت ها، زندگي ناخواسته، سرنوشت هاي وابسته به جوامع عقب  نگه داشته شده، آرزوهاي به دل مانده و در يک کلام “زندگي نکردن ها” و حتي بد زندگي کردن و کارنامه هاي نه چندان زيبا درحق خود، ديگران و خدا عامل ديگري در عدم آمادگي انسان براي پذيرش آخرين واقعيت انکارناپذير جهان خاکي است. نگارنده در کوچه پس کوچه  يافتن راهي براي قبول راحت تر اين ماجرا به نکات زير دست يافته است:

 

1 – برخلاف تربيت و فطرت بشري در جمع آوري امکانات و دلبستگي مفرط به داشته هاي مادي و معنوي اگر فرد بتواند از ابتداي حرکت به سمت علايق يعني از همان اوان جواني با تدبير و تلاش،اين وابستگي را کنترل کند و از امکانات و علايق در راه رشد و خوشبختي استفاده کند، يعني در صورت کنترل احساس نياز به انباشت و رقابت بر سر آن شايد بتوان با مرگ از در آشتي درآمد. به نظر مي رسد تأکيد کتب آسماني بر “بخشش” آنچه دوستش داريم به ديگران، حکايت از اين فرآيند عدم وابستگي داشته باشد. در برخي مکاتب اخلاقي نيز شرط ورود به جمع، “رهاسازي” تمام آنچه به آن سخت دل بسته ايم عنوان شده است.

 

2 – “زندگي کردن” به معناي واقعي کلمه و به تأخير نينداختن انجام آرزوهاي بجا و معقول، داشتن هدف در زندگي، تصميماتي که سال ها به تأخير مي افتند، يعني ريسک پذيري و داشتن زندگي فعال، بجا گذاشتن خاطره خوش از خويش در نزد ديگران، يعني مهرباني مناسب و کافي و رفتار دلجويانه با اطرافيان فاميل و در يک جمله آنچه آرزويش را داريم يعني تبديل همه آرزوها به عمل و داشتن هدف هاي منسجم، شايد بتواند پيري و پذيرش بهتري براي پايان زندگي را رقم بزند. زندگي کامل و انجام به موقع مراحل به انسان کمک مي کند مراحل پاياني را نيز با نرمش و روال مناسب تري طي کند.

 

3 – يکي از دلايل ترس از مرگ، ترس از اعمال خود و نارضايتي از عمل فردي است. انجام کارهاي نوعدوستانه و انجام تکاليف شخصي در قبال خود، جامعه و خداوند طبق آيين و اعتقادات و شريعت مي تواند احساس بالندگي و آرامش را در فرد دامن بزند و حداقل فرد از خود و افعالش در مقام پاسخگويي رضايت نسبي داشته باشد. رضايت نسبي در تقسيم خوشبختي با نيازمندان و اشاعه مهرباني و محبت است. تمام اديان الهي و غير الهي و مکاتب اخلاقي بر ضرورت رفتارهاي انساني حتي در موقع خشم و قدرت، بخشش ديگران و انعام و اطعام نيازمندان و دريک جمله آنچه بر خود مي پسندي براي ديگران هم بپسند و عبادات الهي تأکيد دارند. تمامي اين فرآيند نه نياز خداوند به انسان براي حل مشکلات ديگران است و نه نياز او به پرستش انسان. شايد اين تذکرات راه انسان را به سوي رشد و تعالي قطع ارتباط راحت تر از جهان فراهم سازد.

 

4 – بازگشت به دين و باور داشتن جهاني ديگر، يکي از اساسي ترين راه هاي رسيدن به آرامش درخصوص مرگ است. در طول تاريخ، عرفان اديان مختلف کمک بزرگي به مردم در راه ايجاد نگاهي عاشقانه و اميدوارانه به اين اتفاق پر رمز و راز داشته و دارند. اصولاً عرفان در همه انواع درست خود نگاهي آميخته با صلح با خدا، خود و جهان هستي دارد و پايه آن نه براساس تفکر بلکه تنها و تنها عشق است و راه هاي ميان بري دراختيار سالک قرارمي دهد تا با نظربازي به خداوند برسد و طعم واقعي وابستگي به عشق مطلق و رهايي از همه بندهاي مادي را بچشد و نگاهي عاشقانه و سراسر اميد به خداوند دارد مانند عارف بزرگ جهان حضرت علي (ع) که فرمودند: “من خداوند را براي وصال بهشت و براي دوري از آتش عبادت نمي کنم.” اين يعني نهايت عشق، بندگي و آزادگي.

 

به نظر مي رسد يکي از راه هاي تسهيل و برطرف شدن ترس انسان بخصوص در عصر تکنولوژي و تنهاتر شدن بشر قرون معاصر، از نيستي و نهليسم و رشد پوچ گرايي حرکت به سوي نگاه عارفانه به جهان و خداوند باشد. نگاهي آميخته با عشق که جهان را در عين کثرتي که به اوج خود رسيده در عين وحدت مي بيند، وحدتي که منشأ همه پديده هاي مادي و معنوي برگرفته از آن نور مطلق و پر حرارت است. دراين حالت فرد نه تنها خود را تنها و مضطرب نمي بيند بلکه حاصلي است از عشق و نور و اتحاد که مرگ را نه پايان همه خوشي ها  بلکه سرآغاز وصال و رسيدن به حيات ابدي مي بيند.

 

5 – و در نهايت ما هيچ راهي به غير از وصل به خداوند و گردن نهادن به عشق و اميدواري به او نداريم. شايد سالها به دنبال امتحان راه هاي ديگر باشيم و شايد گفته شود که هيچ چيزي بر ما آشکار نيست و دليل بر وجود جهان آخرت نداريم. همه اينها درست، آخرت و حقيقت هستي بر ما پوشيده و جزء اسرار غيب است. ولي آنچه مشخص است وظيفه ما عشق به پديده هاي طبيعي که آفريده اوست مي باشد. شايد حس عشق الهي به شکل مستقيم ممکن نباشد چون موجودي قابل لمس نيست تا او را درک کنيم، و بي نهايت در موجود محدودي چون انسان نمي گنجد. عشق به پديده هاي الهي همان عشق به معبود است که راه ما را در پذيرش انقطاع دائم از اين جهان با معنا مي سازد و به حيات مادي ما رنگ و رويي معنوي، عاشقانه و آرام مي دهد.

 

مطالب مرتبط


راهنمای اقامت و مهاجرت
بیوگرافی هنرمندان