چتری چنین میانه می دانم آرزوست
گشتی در بهترین داستانهای چتری تاریخ ادبیات در این روزهای پاییزی
چند ماه پیش گاردین فهرستی از داستانهای چتری تاریخ ادبیات را معرفی کرد. داستانهایی از نویسندههای تاریخ ادبیات که در آنها چتر به عنوان یکی از شخصیتهای داستان اهمیت دارد. شخصیتی که حرف نمیزند، راه نمیرود، عاشق نمیشود اما تا دلتان بخواهد ماجراها پیش میآورد. چترها همیشه وقت آدمهای داستان را به اندازه کافی میگیرند.
آنها خراب میشوند، جا میمانند، اشتباهی دست کس دیگری میافتند، گم میشوند و هزار و یک ماجرای دیگر. ماجراهایی که حالا با فصل پاییز و بارانهایش ممکن است برای شما هم اتفاق بیفتد. کسی چه میداند، شاید در یک بعد از ظهر پاییزی چترتان را در کافه ای جا بگذارید و آن وقت، وقتی به سراغش میروید، اتفاقهایی برایتان بیفتد که حتی فکرش را هم نمیکردید.
آمریکا/ کافکا در نیویورک
کافکا هیچ وقت پایش را هم در آمریکا نگذاشت. وقتی هم که به سرش زد تا رمانی بنویسد که داستانش در آمریکا و نیویورک میگذرد، اعتماد به نفسش را از دست نداد و برای فضاسازی داستانش از فیلمهای مستند و سفرنامهها و زندگینامهها استفاده کرد. داستان «آمریکا» درباره دختر جوانی است که از دست صاحبکارش سوار کشتی میشود و به نیویورک فرار میکند. او سوار کشتی میشود و چترش را در جایی در کشتی گم میکند. بعد همین طور که کشتی را برای چتر نه چندان باکلاس اش زیر و رو میکند، با مسوول سوخت کشتی آشنا میشود. کاپیتان هم که هیچ دل خوشی از این آقا ندارد تا میتواند برای آنها دردسر درست میکند.
افسانه نارنیا/ سفر با چتر
همه چیز از یک کمد پر از لباس در یکی از اتاقهای خانه پرفسوری نیمه دیوانه شروع میشود. لوسی به همراه پیتر، سوزان و ادموند در شلوغ پلوغیهای جنگ جهانی دوم به خانه ای در اطراف لندن فرستاده میشوند. بعد از اینکه آنها این کمد را پیدا میکنند، از طرف آن پای شان به دنیایی به نام «نارنینا» باز میشود؛ دنیای جادویی که حیوانها در آن به زبان آدمیزاد حرف میزنند.
وقتی لوسی برای اولین بار وارد دنیای نارنینا میشود، جانوری به نام آقای «تامنوس فان» را میبیند که چتری دستش گرفته است. تامنوس همان پوزیشن را با چترش میگیرد که یک آدم معمولی، و از لوسی میخواهد تا با او و همسرش در غارشان نان تست بخورد. او به لوسی میگوید: «هی دختر خانوم! اگر بازوی من رو بگیری من هم میتونم چتر را بالای سر هر دوتایی مون بگیرم…» و بعد از این، داستان با ماجراهای جادویی اش شروع میشود.
رابینسون کروزوئه/ چتری برای بیست و هشت سال
پدر قصاب دنیل دیفو هیچ فکرش را نمیکرد روزی سر و کار پسرش با کتاب و قلم و انتشارات بیفتد و از این راه هم نان بخورد. دیفو شاعر، نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی بود که با وجود اینکه پدرش چندان آهی در بساط نداشت تا خرج مدرسه پسر را بدهد، به مدرسه مذهبی رفت. وقتی از آنجا فارغ شد، کار تجارت را شروع کرد. بعد از آن بود که به اسپانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان سفر کرد و تا توانست پول به جیب زد. بعد از آن هم به لندن برگشت ازدواج کرد و صاحب هفت تایی دختر و پسر شد.
حالا دیفو پیرمردی شصت ساله بود که تصمیم گرفت دست به قلم شود و رابینسون کروزوئه را از روی داستان زندگی مردی به نام سلکرک بنویسد. مردی که ماجرای زندگی اش در جزیره ای دورافتاده، هیجان انگیزترین داستان روز انگلستان بود. دیفو اسم رفیق دوران مدرسه اش «کروزوئه» را روی رمانش گذاشت و آن را شبیه یک خودزندگینامه نوشت. کروزوئه بعد از رسیدن به جزیره اولین کاری که میکند یک چتر با سایبان برای خودش دست و پا میکند. چتری که تا بیست و هشت سال، خانه اصلی او در جزیره میشود.
وینی پو/ خوشمزه ترین خرس دنیا
وقتی اولین بار کتاب داستان «پو» روی پیشخوان کتابفروشیها آمد، خود میلن هم فکرش را نمیکرد که بعدها به چندین زبان دنیا ترجمه شود و والت دیسنی پرطرفدارترین کارتون کودکان را از روی آنها بسازد. «وینی پو» ماجرای خرس قطبی بامزه و شکمویی است که میلن آن را برای سرگرم کردن پسرش نوشت. پو، عروسک خرسی ای است به اسم «ادوارد خرسه» که همه جا خودش را «وینی پو» معرفی میکند.
پو هر روز از صاحبش کریستفر میخواهد تا داستانی برای او تعریف کند. چتر پو یکی از دوست داشتنیترین چترهای داستانی است. او همان طور که به دنیال عسل خودش از این طرف جنگل به آن طرف جنگل میکشاند، مدام چترش را اینجا و آنجا، جا میگذرارد اما پو هیچ وقت زحمتی برای پیدا کردن چترش به خودش راه نمیدهد. چتر به همان خودبخودی که گم شده، دست آخر به همان خودبخودی هم پیدا میشود. بیشتر مواقع هم پو از چترش برای فراری دادن زنبورهای عسل استفاده میکند.
داستانهای پدر براون/ دردسرهای چتری
جی.کی چسترسون از آن نویسندههایی است که خیلی زود کشف شد. چسترسون شانزده ساله بود که با نوشتن نقدهای تند و تیز در مجله ای به عنوان منتقد ادبی شروع به کار کرد. چسترسون «داستانهای پدر براون» را وقتی در خانه ییلاقی دورافتاده اش بود، نوشت.
آن موقع با کشیشی به نام «اوکانر» آشنا شد و شخصیت او را محور «داستانهای پدر براون» کرد. «پدر براون» مرد مورد اطمینان محل است و همه او را به عنوان «کشیش کارآگاه» میشناسند. براون مثل همه کشیشها لباس سفید بلند میپوشد، کلاه بزرگی سرش میگذارد و چتر دسته بلندی هم با خودش این طرف و آن طرف میبرد. چتری که در داستانها حسابی برای پدر-کارآگاه دردسر درست میکند.
مارتین چزل ویت/ گاهی به آسمان ابی نگاه کن
هیچ نویسنده ای به خوبی دیکنز، لندن قرن نوزدهم را توصیف نکرد. دیکنز تا توانست داستان آدمهای بدبخت بیچاره لندن را که لابه لای اشرافیهای خوشگذران زندگی میکردند، تعریف کرد. حال و هوای داستان «مارتین چزل ویت» هم دست کمی از بقیه داستانهای دیکنز ندارد. داستان، ماجرای قابله ای نه چندان خوش قیافه به نام «خانم گمپ» است که همیشه چتری رنگ و رو رفته بالای سرش میگیرد.
خانم گمپ هر روز چترش را تمیز میکند و وقتی مطمئن شد حسابی برقش انداخته، آن را با فیگور یک خانم اشرافی قرن نوزدهم انگلستان بالای سرش میگیرد و راه میافتد توی خیابانهای لندن. تا اینکه بالاخره یک روز چتر را کنار میزند و نگاهی هم به آسمان آبی میاندازد. داستان دیکنز باعث شد انگلیسیها تا مدتها به جای «چتر» کلمه «گمپ» سر زبانهایشان بیفتد. اما از آنجایی که تقریبا از همه داستانهای دیکنز اقتباس سینمایی شده، از این رمان هم یک سریال به همین نام ساخته شد که دو، سه باری از همین تلویزیون خودمان هم پخش شد.