توی تنهايی يک دشت بزرگ
كه مثل غربت شب بی انتهاست
يه درخت تن سياه سربلند
آخرين درخت سبز سرپاست
💟🎶
رو تنش زخمه، ولی زخم تبر
نه يه قلب تير خورده، نه يه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
كندویِ پاکِ دخيل و طلسم
💟🎶
چه پرنده ها كه تو جاده كوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافرا كه زير چتر اون
به تن خستگيشون تبر زدن
💟🎶
تا يه روز تو اومدی بی خستگی
با يه خورجين قديمیِ قشنگ
با تو نه سبزه، نه آينه بود، نه آب
يه تبر بود با تو با اهرم سنگ
💟🎶
اون درخت سربلند پرغرور
كه سرش داره به خورشيد ميرسه منم، منم!
اون درخت تن سپرده به تبر
كه واسه پرنده ها دلواپسه منم، منم!
💟🎶
من صدایِ سبزِ خاکِ سربی ام
صدايی كه خنجرش رو بخداست
صدايی كه توی بهتِ شبِ دشت
نعره ای نيست ولی اوجِ يک صداست
💟🎶
رقص دست نرمت ای تبر به دست!
با هجوم تبر گشنه و سخت
آخرين تصوير تلخ بودنِ
توی ذهنِ سبزِ آخرين درخت
حالا تو شمارش ثانيه هام
كوبه های بی امونه تبره
تبری كه دشمنِ هميشه ی
اين درختِ محكم و تناوره
💟🎶
من به فكر خستگی های پٙر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن!
من به فكرِ غربتِ مسافرام
آخرين ضربه رو محكمتر بزن!
💟🎶
من به فكر خستگی های پٙر پرنده هام
تو بزن، تبر بزن!
من به فكرِ غربتِ مسافرام
آخرين ضربه رو محكمتر بزن!