این مشکل آرام آرام میتواند مشکل سومی را به وجود بیاورد. مشکل سومی این است که طرف مقابل نیز طبیعتاً دست به دفاع میزند و ممکن است نظر به برداشتی که حالا از او دارید، رفتار خود را تنظیم کند و همانگونه به پیش برود. در نتیجه، دعوایی شکل میگیرد که در آن رفتارهای مورد توافق نادیده گرفته میشوند و انرژی هر دو طرف صرف فقط یک یا دو مورد میشود.
بگذارید مثالی بزنم. پدری فکر میکند که پسرش حرفشنو نیست و به حرفهایش اهمیتی نمیدهد. لیکن وقتی از او با تفصیل بیشتر میپرسیم، متوجه میشویم که پسر در بیشتر موارد خواستههای پدر را اجرا میکند، مسوولیتپذیر و سختکوش است، و تنها در یک یا دو مورد با پدرش اختلاف دارد. پدر از این موضوع دلخور شده و برداشت او طوری است که گویا پسرش یک حرفناشنو به تماممعناست. ندیده گرفتن تمام خوبیها و متمرکز شدن بر یک یا دو مورد اختلاف، سبب شده تا پسر نیز دلخور شده و انگیزۀ خود را برای تلاش بیشتر کم یا زیاد از دست بدهد، و این منجر شده به بهانهگیریهای بیشتر پدر.
مثال دیگر: زن از شوهر انتقاد میکند که دیر به خانه میآید و در تربیت فرزندان سهم نمیگیرد. زن به یاد میآورد که شوهرش در طول چند ماه اخیر معمولاً دیر به خانه آمده. با اندیشیدن به این موضوع ناراحتیاش اوج میگیرد، و به این نتیجه میرسد که شوهرش یک فرد بیمسوولیت است که در برابر خانوادۀ خود زیاد غفلت میکند. در جریان این الگوسازی، زن فراموش میکند که شوهرش مجبور بوده است تا هر روز، برای چند ساعت بیشتر کار کند تا به مصارف منزل رسیدگی کند. همچنان او در روزهای رخصتی، بیشترین وقت خود را با فرزندان خود سپری میکند و کوشش میکند از بودن با خانواده لذت ببرد.