سخن در نسبت میان علم و دین بود. در مقاله پیشین گذری کوتاه به سیر تاریخی شکل گیری این مسئله کلامی اشاره کردیم و منظور از علم و دین در این مسئله را بیان نمودیم. اشاره کردیم که در قرون وسطی، علم و دین و فلسفه هم سرنوشت بودند و تنها بعد از پیدایش علم جدید مسئله علم و دین مطرح شد. به نظر بسیاری، علم جدید در درون خود، نطفه تعارض با دین را داشت. با رشد و شکوفایی علوم جدید در قرون اخیر، زمینه برای طرح آن میان عالمان دین و عالمان تجربی فراهم شد تا جایی که به تدریج این مسأله به شکل یک مسأله کلامی در آمد و با عنوان «نسبت علم و دین» موضوع مطالعه فیلسوفان دین و متکلمین قرار گرفت.
همانطور که پیشتر به آن اشاره کردیم، مراد از علم در مسئله علم و دین، در میان فلاسفه دین و متکلمین اتفاق نظر وجود ندارد. برخی صرفا علوم تجربی را مورد نظر دارند و برخی معنای عام تری از علوم را مد نظر قرار می دهند. علت این اختلاف نظر این است که از دیدگاه گروه دوم، تجربه گرایی خام دوره فرانسیس بیکن در این دوره مورد قبول دانشمندان نیست. این دیدگاه از سویی، نوع دقیقی از تجربه گرایی، مشاهده و استقراء و از سوی دیگر، جنبه های نظری و انتزاعی(غیر حسی) علم تجربی را برای روشن شدن مسائل علمی، جدّی و مهم می شمارد. ایان باربور در این باره چنین نوشته است:
«یکسان گرفتن علم با اصالت تجربه صرف، چنان که بیکن در عهد گالیله بر آن بود، و سپس هیوم و اخیرا پوزیتیویستهای جدید نیز از آن طرفداری می کنند، گمراه کننده است.بیکن معتقد بود که علم عبارت است از انباشتن و رده بندی کردن مشاهدات، و اصرار می ورزید که استقراء، آسان ترین راه کسب دانش است. اکتشاف می تواند یک روند خودکار و روزمره باشد، چنان که گویی با ماشین انجام می گیرد.فقط شکیبایی لازم است، نه تفکر دشوار یا انتزاعی.توصیف و توصیه های بیکن، تمامی جنبه نظری علم را فرو می گذارد، و علاوه بر آن نقش تخیل خلاق را در تکوین مفاهیم جدید نادیده می گیرد. اگر به این شیوه از آن نظر که توصیف اعمال دانشمندان است بنگریم، آن را ناقص و نارسا می یابیم.صرف بر هم انباشتن داده ها یا فهرست کردن آنها، نظریه علمی به بار نمی آورد، بلکه افزایش مفاهیم تازه و برساخته های تعبیری و تجریدی است که به ما قدرت دیدن و یافتن انگاره های منسجمی از رابطه میان داده ها می بخشد. گر چه در به دست آوردن قوانین تجربی ساده، استقراء غلبه دارد، ولی حتی در این موارد هم کار دانشمند فراتر از تلخیص داده است.» (علم و دین نوشته ایاین باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، ص 30، 174 و 177)
یا ناگل می گوید: «هیچیک از نمونه های رایج قوانین تجربی در واقع راجع به یافته ها و داده های حسی نیست، زیرا مفاهیم و مفروضاتی را در کار می آورد که فراتر از هر چیزی است که مستقیما به حس درآید.»(به نقل از علم و دین باربور: ص 173)
اهمیت توجه به این مطلب از آنجاست که بر نظری? کلی ما در رابطه با نسبت علم و دین تاثیرگذار است. در مقالات پیش رو به مسئله علم و دین، نسبت میان این دو و نظریات مطرح در این باره می پردازیم. پیشاپیش تذکر این نکته نیز لازم است که بیان هر یک از نظریات مطرح شده به معنای قبول و صحت آنها نیست. هر یک از این دیدگاه ها طرفدارانی در میان فیلسوفان دین داخل و خارج از کشور دارد که تلاش می کنند دیدگاه خود را با مقبولیت بیشتری عرضه کنند. قصد ما در این نوشتار بیان دیدگاه های گوناگون است تا خواننده بتواند با بررسی دلایل هر یک از این نظریات دیدگاه خود را برگزیند.
طرفداران این دیدگاه می گویند تفسیری که علوم، اعم از حسی ـ تجربی یا عقلی ـ استدلالی یا کشفی ـ شهودی و تاریخی ارائه میدهند، با تفسیری که دین از هستی ارائه میدهد، ناسازگارند. کسانی که به تعارض میان علم و دین اعتقاد دارند، این تعارض را در جنبه های گوناگونی مطرح می کنند. تعارض در زمین? آموزه های دینی و آموزه های علمی یکی از این جنبه هاست. برای مثال تعارضاتی از قبیل عُمر زمین، عمر بشر، نحوه خلقت انسان (تلاش های گوناگون و جالبی برای جمع و یا رفع تعارض میان نظریات تکامل و نظریه خلقت انجام شده است. برخی از متکلمین جدید میان نظریه خلقت و نظریه تکامل ناسازگاری نمی بینند. برای آگاهی از این مباحث جذاب و خواندنی به کتاب های تخصصی تر که به زبان فارسی نیز ترجمه شده است مراجعه کنید) و … از مسائلی هستند که به گفته مدعیان این نظریه، گزاره های دینی و علمی مطالب متضادی در این باره بیان کرده اند.
یکی دیگر از جنبه های این تعارض، جهانبینی متفاوت علم جدید و دین است. نوع نگاه علم به جهان ماتریالیستی است و اصلاً علم از حیث روش ماتریالیست است و فلسفهای هم که از آن بیرون بیاید نوعی فلسفه ماتریالیستی خواهد بود و این با جهانبینی دینی در تعارض است. آنها از جنبه اخلاقی نیز نظامهای اخلاق علمی مانند نظام اخلاق داروینیستی با نظام اخلاق دینی متعارض دانستند. تنها دین نیست که خط و مشی عملی جلوی پای انسان میگذارد و راهی را برای استکمال آدمی نشان میدهد، علوم هم مدعی این قضیه هستند. مثلاً علم اخلاق (مرادم از اخلاق در اینجا اخلاق سکولار است که در مقابل اخلاق دینی است)، چنانکه میدانید بخشی از تعالیم ادیان، تعالیم اخلاقی است، اما همه سیستمهای اخلاقی، مأخوذ از ادیان نیستند، خاستگاه سیستمهای اخلاقی سکولار دانش بشری است. در زمانه کنونی، اخلاقهای سکولار مدعی این هستند که راهی را برای استکمال آدمی و به سعادت رسیدن او برای اینکه در این جهان خوشبخت شود و با آرامش زندگی کند، ارائه دادهاند. در سال های اخیر، رشد عرفان های غیردینی نیز ناشی از گونه ای اخلاق سکولار است.
بنابراین، می توان بطور کلی گفت تعارض علم و دین بر دو قسم است:
1. تعارض در حوزه «است ها» یا گزاره های خبری یا تعارض گزاره های دینی توصیفی (حاکی از واقعیات تجربه پذیر) با گزاره علمی و توصیفی: همانند مثالهایی که دربالا ذکر شد؛ عمُر زمین، نظری? خلقت و …
2. تعارض در حوزه «بایدها»ی دینی ـ توصیه های دینی ـ با «بایدهای» علمی ـ توصیه های علمی.
نظری? تعارض میان علم و دین یکی از دیدگاه هایی است که در میان فلاسفه و متکلمین اسلامی طرفداران زیادی دارد. تعارض این دو دیدگاه در مورد گزاره های خبری این است که نمی توان هر دوی این گزاره های را صادق بدانیم. برای مثال علامه طباطبایی از کسانی بود که هیچگاه نپذیرفتند که بتوان نظریه خلقت را با نظریه تکامل سازش داد. از دیدگاه این فیلسوف اسلامی، تنها یکی از این دو نظریه صادق است و این نظریه خلقت است که صادق است.
این تعارض در بخش «بایدها» به صدق و کذب برنمی گردد. زیرا گزاره های دستوری یا انشائی صادق یا کاذب نیستند. تعارض در این بخش به این شکل محقق می شود که برای مثال، در علوم، برای رسیدن به هدف معینی دستور مشخصی ارائه شده و در دین، دستور متفاوتی و انسان در آن واحد برای نیل به هدف معین نمیتواند به هر دو دستور عمل کند.