بیا تا جهان را تماشا کنیم
بهار و خزان را تماشا کنیم
فروزان شویم در میان شفق
شب آسمان را تماشا کنیم
اگر باد زد شاخه ای را شکست
غم باغبان را تماشا کنیم
مراقب آدم های تازه به دوران رسیده باشید، هرگز نباید به دیواری تکیه کرد که تازه رنگ شده …
طبق تحقیقات انجام شده مشخص شده که شکستن قلب تنها یه اصطلاح نیست! وقتی شخصی به شدت ناراحت میشه(یا همون اصطلاحا قلبش میشکنه)
یه سری زخم ها و پارگی های سطحی و یا حتی عمقی بر روی قلب اون فرد ایجاد میشه که میتونه منجر به خونریزی و یا حتی در شرایط حاد منجر به سکته شه
پسمواظب قلب های دور و بری هاتون باشید بعضی از قلب ها ظریف تر از اون چیزی هستن که به نظر میاد…🫀
گالری عکس های گوناگون و پروفایل
عکس نوشته قضاوت؛
قبل از این که در مورد راه رفتن کسی نظر بدی
اول کفش هایش را بپوش …
یه افسانه هست که میگه:
ما قبل اینکه به دنیا بیایم
صحنه های مهم زندگیمون رو بهمون نشون میدن و میگن می خوای به زمین بری یا نه؟
پس قطعا صحنه ی مهمی بوده که ما تصمیم گرفتیم به دنیا بیایم،
یه چیزای قشنگی بوده که ارزششو داشته که اون همه سختی رو ببینیم و قبول کنیم که باز می خوایم بیایم اینجا پس برای ترک کردن زندگی عجله نکنید!!!
اگر کسی مرا خواست، بگویید رفته باران هارا تماشا کند
و اگر اصرار کرد، بگویید برای دیدن طوفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد بگویید”رفته است،که دیگر باز نگردد ..!
ولی مَن برایِ کسآیی که دوستشون داشتم
کِسی بودم کِ خودم همیشه دلم میخواست داشتِه باشم و هیچوَقت نَداشتم…
وقتی میمیرید،
نمیفهمید که مُردهاید!
تحملش فقط برای دیگران سخته
بیشعور بودن هم
مشابه همین وضعیته
شده از درد بخندی!
که نبارد چشمت
من در این خنده پر غصه مهارت دارم
با خودم قرار گذاشته ام، به وقت تمام بی خیالی ها، توی تمام کافه ها، خیابان ها، کتابفروشی ها یا طبیعت ها …
خودم را به صرف انواع قهوه و نوشیدنی و موسیقی و شعر؛ دعوت کرده ام و به قدم زدن روی تمام سنگفرش های پیاده روهای این شهر …
قرار گذاشته ام با خودم و با آسمان و با ابرها،
که رهاتر از همیشه در آسمان های خیال، پرواز کنم و در آغوش ابرهای آرامش، بخوابم.
و بخندم،
و آرام باشم …
قرار گذاشته ام با کبوترها، گربه ها، گنجشک ها،
با برگ ها، با قاصدک ها، با گل ها …
قرار گذاشته ام آنقدر برای خودم باشم که هر جای زندگی که دلم گرفت؛ با مرورِ حالِ خوبِ این روزهایم بخندم،
و هر جا که کم آوردم؛ بی معطلی با خودم توی کافه ای، خیابانی، چیزی، قرار بگذارم …
معمار پیر، بر قامتِ ساختمان نگریست
بر خشت خشتِ رنج که بر هم نهاده بود:
«کاش پنجره ها را بزرگتر میگرفتم
تا نور، در اعماق تاریکِ دهلیزهایش بتابد!
ما از آن پاک دلانیم که ز کس کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم،،،
شرحی ز حال و حالی ز شرح نیست…
مرا
با خودت آشنا کن …
بیگانهی من… مرا با خودت…
یکی کن…
سنگ مزن بر دل خاکم …
بهاران را بهاری دیگر آمد
جهان را آفتابی اظهر آمد
زمین و آسمان همراز و همساز
نوا و نغمه هم آواز و هم راز
وقتی منو توی تاریکی رها کردی
من نور خودمو پیدا کردم
ممنونم ازت !
وقتی منو توی تاریکی رها کردی
من نور خودمو پیدا کردم
ممنونم ازت !
همه چیز گویاست!…
هیج خسی مثل
اولین باری که دستم و گرفتی و دلم لرزید
قشنگ نیست….
قلب قلب منه
فقط ضربانش تویی ..
همه چیز گویاست !…
دیگه باور کردم اینو
که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن
شعر تنهایی بخونم
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی ما می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد
نیستی
اما هنوز هم عکس هایمان دو نفره است
من و خیالت ….
من به تنهایی یک چلچله در کنج قفس، بند، بندم همه در حسرت یک پرواز است،
من به پرواز نمی اندیشم، به تو می اندیشم، که زیباتر از اندیشه یک پرواز است
یارِمن
دلدارِ من
شمع شب تارِ من
نیمه جانِ من