پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است ؟
آهی کشید و گفت ماه محرم است…
پریشانم برای تو حسین جان
شود جانم فدای تو حسین جان
چرا آنقدر در صحرا غریبی؟
مگر قاسم نداری ای عمو جان
هر دم به گوش میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا كربلا دیگر ندارد فاصله
قاسم که گل خوشبوی باغ حسن است
در صحن چمن، چشم و چراغ حسن است
در ماتم او به صحنه ی عاشورا
از بهر حسین، تازه داغ حسن است
فرشتهها از امشب صبوی غم مینوشن
دوباره اهل جنت پیرهن سیاه میپوشن